دِلـَـــــمــ ؛
گـ ـاهے میــگیـــ ـرَد........ !
گـ ـاهے میــ ـسوزَد !
و حَتے گــ ـاهے ،
گــ ـاهے
نـَ ـه خِیــلے وَقتـــ هـ ـا میـــ ـشِکَند !
" امــ ـا هَنـــــ ـوز مے تَپـــَـ ـد . . . . ."
" M.h "
سه شنبه 20 مرداد 1394-09:37 ب.ظ
|°~ شـــایــد یه روز بفهمــــی...
کــــه
هــــیشــــــکی مث 《مـــن》دوستــــــ نداشــــــت ... ♡ ~°|
جمعه 21 اسفند 1394-01:20 ب.ظ
تو از من می گذری ...
من از نفس هایم...
این میان
چیزی شبیه زندگی گم میشود ...
سه شنبه 15 دی 1394-11:22 ب.ظ
بترﺱ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﯽ .. .
ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ . . .
ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺏ ﺗﺮ ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ .. .
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺕ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﯿﺪ . . .
ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﮎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ :
ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺍﺭ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ......!
جمعه 11 دی 1394-02:41 ب.ظ
سکوت کمر فکرم را شکست…
خسته ام…
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…
کاش میشد به عزراییل رشوه داد…
اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند…
آن هم به زبان خودشان…
خسته ام...
شنبه 28 آذر 1394-12:06 ق.ظ
فقط چند لحظه کنارم بشین... یه رویای کوتاه تنها همین...
ته آرزوهای من این شده...
فقط چند لحظه کنارم بشین... فقط چند لحظه به من گوش کن....
هر احساسیو غیرِ من تو جهان ، واسه چند لحظه فراموش کن...!!
****
نگاه کن فقط با نگاه کردنت منو تو چه رویایی انداختی...
به هر چی ندارم اَزت راضیم تو این زندگی رو برام ساختی...
به من فرصت هم زبونی بده به من که یه عمره بهِت باختم...
واسه چند لحظه خرابش نکن بتی رو که یک عمر ازت ساختم ...
چهارشنبه 25 آذر 1394-08:00 ب.ظ
دلگــــیــرم...
از هـــر کی...که
تو دنــیـــامـــه...
چهارشنبه 25 آذر 1394-07:51 ب.ظ
چهارشنبه 25 آذر 1394-07:33 ب.ظ
حرفامو می شنوی... از لا به لای شعر... اینجوری بهتره...
اما بدون هنوز
شبهام بدون اشــــک محــــاله بگذره...
محـــــــاله بگذره...
بودی کنار من... اما چه سوت و کور... من بودم و خودم...با این همه ولی... از گوشه گیریات خسته نمی شدم...
تو با خودم که هیچ... با سایه ی منم حرفی نمی زدی...!
با این همه ولی... به شب نشینی دلم خوش اومدی…
با این همه ولی به شب نشینی دلم خوش اومدی...
خوش اومدی...
♫♪♫♪♫♪
از چی برات بگم...؟!!
وقتی نگفتم و با من " عــــجین " شده...
حس می کنم دلــــم غمگــین تـــــرین دل روی زمین شده...
روزا که می گذرن... اما محـــاله که حسم عوض بشه...
آخه هر شب یه ذره شــــعر... روح خرابمو.... سمت تو می کشه....
آخه هر شب یه ذره شعر روح خرابمو سمت تو می کشه...
سمت تو می کشه...
♫♪♫♪♫♪
امشـــب قراره که...
با خـــــــــــــــــاطرات تـــو...
بازم بشینم و...
بــــــــــــاز درد و دل کنم....
با کـــــــــاغــــــذای شــــــــعــر...
صـــبحو بــبینم و...
غــــــرق خــودم بشـــــم...
با قــــطره هــــای اشکـــــــــــــــ...
رو کــــــاغـــــذای خیــــــــس...
این بـــــیت آخـــــــره...
اما همیشه شــــــعـــر، پایان قــــصه نیســـت...
پایان قصه نیست...
چهارشنبه 25 آذر 1394-07:12 ب.ظ
چقدر خاطر اون عزیزه که من
با اینکه هنوزم ازش دلخورم...
اون اسمم رو یادش نمیاد...
و من هنوزم رو اسمش قسم میخورم...
هنوزم رو اسمش قسم میخورم...
یه عمری گذشتو هنوزم تو فکر همون یار نامهربونم...
با حسرت یه گوشه نشستم دارم زیر لب هی میخونم...
دلکم تنهات گذاشتن ...
هرکی رفته پی کارش...
اونکه پاش عمرتو دادی...
حالا رفته پی یارش...
دلکم دیدی دروغه...؟!
دیدی تنهات گذاشت...؟!
دیدی ضرب المثله دل به دل راه نداشت...؟
دیدی ضرب المثله دل به دل راه نداشت....
دوشنبه 23 آذر 1394-10:33 ب.ظ
چه دنیای کثیفیست...
چه آدم هایی دارد...
خدا نکند روزی نقطه ضعفی از تو بفهمند...
هه...
متاسفم...:)
دوشنبه 23 آذر 1394-04:16 ب.ظ
هر کســـی را ناراحت نکنید
شاید او کسی را نداشــــته باشد
که اشــــک هایش را پــاک کنــد...
جمعه 20 آذر 1394-12:10 ق.ظ
نقاش نیستم...
اما...
دلــــــــم برایت پــــر می کشد...
سه شنبه 17 آذر 1394-01:40 ب.ظ
من بی تو هیچم تو باورم نکن , خیسم ز گریه تنها ترم نکن
عاشق نبودم تا با تو سر کنم , آتش نبودم خاکسترم نکن
اگه عاشقت نبودم اگه بی تو زنده بودم , تو بمون که بی تو غصه می خورم
اگه دل به تو نبستم اگه این منم که هستم , ولی از هوایه گریه ات پرم
اگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از تو , تو بمون که آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره به تو می رسم دوباره , اگه عاشقم بهانه ام تویی
دل کنده بودم از هم زبونیت , دل خون نکردی از من نشونیت
من پا کشیدم از عهده بسته ام , تو پا فشردی بر مهربونیت
اگه هم زبون نبودم اگه مهربون نبودم , چه کنم دل این دله شکسته رو
اگه سرد و مرده بودم اگه پر نمی گشودم , به تو بستم این دو باله خسته رو
اگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از تو , تو بمون که آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره به تو می رسم دوباره , اگه عاشقم بهانه ام تویی
سه شنبه 17 آذر 1394-01:21 ب.ظ
سه شنبه 17 آذر 1394-01:15 ب.ظ
جمعه 6 آذر 1394-03:43 ب.ظ
تو این اتاق تنگو دلگیـــرم...
تا باقی عــمرم یه جور سر شه...
من از خــ ـــودم فاصله میگیرم...
دیـــوار هی نزدیکتر میشه...
میخــ ــــندمو دردامو میشــ ــمارم...
" تلــــخه " ولی شاید دلم واشه...
وقتی برای غصــ ـــه هام جا نیست...
دیوارو هل میدم غمام جا شه...
وقتی برای غصه هام جا نیست...
دیوارو هل میدم غمام جا شه...
از بس که احــ ـــوالم پریشونه...
دیوار با من هــم زبــون میشه...
اما سر هر چیزه بی مورد
با هم دوباره حرفمون میشه...
با هم دوباره حرفمون میشه
وقتی یه آدم "
پای احــــساسش " هر چـــیزیو که د
اره می بازه...
تـــنهایی از اون آدم عاشق یه " کـــوه بی احــ ـــساس " میسازه...
یه کوه بی احساس میسازه...
شنبه 30 آبان 1394-12:10 ق.ظ
نشسته بودم روی نیمکت پارک، کلاغ ها را میشمردم، تا بیاید...سنگ می انداختم بهشان، می پریدند، دور تر می نشستند...کمی بعد دوباره بر می گشتند و مقابلم رژه می رفتند...
ساعت از وقت قرار گذشت...
نیامد...
نگران، کلافه و عصبی شدم.شاخه گلی که دستم بود سرخم کرده، داشت پژمرده می شد.طاقتم طاق شد...
از جایم بلند شدم. ناراحتی ام را خالی کردم سر کلاغ ها، گل را هم انداختم زمین، پاسارش کردم...بعد یقه پالتو ام را دادم بالا، دست هایم را کردم تو جیب هایش ، راهم را کشیدم و رفتم...
نرسیده به پارک، صدایش از پشت سر آمد...
صدای تند قدم هایش و نفس نفس هایش.به پشت برنگشتم.حتی برای دعوا، قهر، مرافه، از در خارج شدم...
خیابان را به دو گذشتم.هنوز داشت پشتم می آمد...صدای پاشنه چکمه هایش را می شنیدم...می دوید...صدایم می کرد...
آنطرف خیابان ایستادم مقابل ماشین.هنوز پشتم بهش بود.کلید انداختم در را باز کنم،بنشینم،بروم،برای همیشه،باز کرده نکرده، صدای بوق، ترمز شدیدی و فریاد ناله ای کوتاه ریخت در گوش هایم، درون جانم...
تندی برگشتم...
دیدمش...پخش خیابان شده بود...
به رو افتاده بود جلوی ماشینی که بهش زده بود و راننده هم داشت بر سر خودش میزد...
سرش خورده بود به اسفالت و خون راه کشیده بود می رفت سمت جوی کنار خیابان...
ترسیده، هول، دویدم طرفش، بالای سرش ایستادم...
مبهوت، گیج، منگ، هاج و واج نگاهش کردم...
در دست چپش بسته کوچکی بود...کادو پیچ، محکم چسبیده بودش...
نگاهم رفت، ماند روس آستین مانتو اش که بالا رفته، ساعتش پیدا بود...
چهار و پنج دقیقه...
نگاهم برگشت...ساعت خود را دیدم، چهار و چهل و پنج دقیقه...!
گیج، درب و داغون، نگاه به ساعت راننده بخت برگشته کردم...
عدد چهار و پنج دقیقه بود...!
جمعه 29 آبان 1394-11:49 ب.ظ
این روز ها حال خوبی ندارم...
در دلم بسیار آشوب است....اما چیزی نمیتوانم بگوییم...
هر آهنگی این روزها برایم خاطراتم را زنده میکند و مرا در حس و حال دیگری فرو میبرد...
حال دل این روزهایم زیاد تعریفی ندارد...
این روز ها دلم یک شانه میخواهد...!
یک شانه که سرم را رویش بگذارم و آرام اشک بریزم...و او هم مرا نوازش کند و بگویید: باز هم گریه کن!
سه شنبه 26 آبان 1394-09:32 ب.ظ
گاهی دست خودت نیست...
دوست داشتن کسی
که می دانی نمی شود او را داشت...
اما مطمئنی تا ابد
دوست داشتنش
تکه تکه ات می کند …
یکشنبه 24 آبان 1394-04:17 ب.ظ
گاهی دلم برایت تنگ می شود ...
و به اجبار آرام میگیرم ...
چه اجــبار تلـــخی !سهــم من از دنیــــــــــــا نداشتن استــــــــــــ ...
تنهـــــا قدم زدن در پیاده رو هــــــای پاییز و فكـــــــر كردن به كســـــی كه هیــــچ وقتـــ نبود...!!!
شنبه 23 آبان 1394-11:13 ب.ظ
معلم انشا وارد کلاس شد...
موضوع انشا امروز: آزاد
بچه ها لطفا به این نکته توجه کنید: لطفا از کلمه های مترادف و متضاد در انشایتان استفاده کنید...
بچه ها انشاهایشان رو نوشتند و هر یک به نوبت آن را برای همه خواندند...
نوبت به زهرا رسید...
موضوع انشا او:زنده ماندن یا زندگی...
زهرا شروع به خواندن انشا کرد..." زندگی سرشار از صلح و دوستی، عشق و نفرت و.... است."
وقتی انشای زهرا تمام شد، مهسان از گوشه کلاس گفت:
" به کار بردن عشق و نفرت کنار هم برای تضاد هم درست نیست...چون این دو مورد خیلی از هم دور هستند و اصلا به هم مربوط نمیشوند."
معلم در جواب مهسان گفت:
" اتفاقا عشق های زیادی هستند که سر انجام به نفرت تبدیل میشوند.همانند عشق هایی که سریع شکل میگیرند و مجازی هستند. این عشق ها سریعا به نفرت تبدیل میشوند...پس عشق و نفرت زیاد هم از هم دور نیستند...!
اما در کنار آن، عشق هایی هم هستند که کم کم در دل می نشینند ولی ماندگاری آن ها خیلی بیشتر از عشق هایی است که یکباره به دل افراد می افتند...."
زنگ انشا تمام شد...
معلم پس از خداحافطی از کلاس بیرون رفت...
و دانش آموزی در گوشه دفترش نوشت:
چهارشنبه 20 آبان 1394-10:41 ب.ظ
بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد...
دوشنبه 18 آبان 1394-07:54 ب.ظ
هر شب
دلـــــم دریای آتیشه...
از این بــــدتر مگه میشه...؟
حال هیشکی تو دنیــــا...
بدتر از حـــال من نیست...
دردی رو زمـــین بدتر از همین
درد تـــــــنها شدن نیست....
دوشنبه 18 آبان 1394-07:42 ب.ظ
گرچه از آتش دل چون خم می در جوشم...
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم...
دوشنبه 18 آبان 1394-07:32 ب.ظ
write the world for yourself...
not with a nice handwriting...with your hand writing...
because
world is for you...
and you aren't for world...
چهارشنبه 13 آبان 1394-04:42 ب.ظ
می دانستی
صدایت ، حرف هایت ، کوچک ترین نگاهت و " لبخندت "
دلی مرده را زنده و به فردی، امید به زندگی می دهد؟؟!
تو این روز ها...
برایم حکم باران را داری
وسط کویر،
همانقدر زندگی بخش،
همانقدر محال!
کسی چه میفهمد
تکرار ↩تو ↪
چقدر زندگی بخش است...
درست مانند نفسهایم...
پنجشنبه 7 آبان 1394-12:51 ب.ظ
دوشنبه 20 مهر 1394-11:50 ب.ظ
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
چهارشنبه 1 مهر 1394-08:19 ب.ظ
چهارشنبه 25 شهریور 1394-07:54 ب.ظ
☜ "اِخــــــراج شُد"
بُلندتر بُود ... ☞
شنبه 14 شهریور 1394-11:35 ب.ظ