کابوس شب

من.. شیفته ی آن بوسه ی هول هولکی ام که دیرت شده اما... ازخیرش نمیگذری....









مَرכ بآس هَر چـَטּ وَقـ یـہ بآر כآכ بِزَنـہ بِگـہ:

" פֿـآنــــــــــوووҐ ...؟ " |=

وَقتِ قَهرِتـہ...! (؛

قـَهـر ڪُـטּ میــخــوآ Ґ نــآزِتـو بـِڪِــشَم







داشــــتن یکـــی کـــه

دوستـــش داشـــــــته باشی و

بدونـــی

اونـــم بیشتـــر از جـــونش دوستـــت داره

اوج خوشــــــــبختیه ..






نوشته شده در یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 02:11 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق با مرام |








مینویسم سرشار از عشق

      برای تویی که همیشه

تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی...

    برای تو که بخوانی و بدانی

دوست داشتنت در من

     بی انتهاست...





دوستای گلم با عرض شرمندگی چند وقت درگیر این زندگی و روز مرگی شدم و از خلوتگاه خودم دور بودم

ممنون از رفیقای بامرامی و منو فراموش نکردن


خیلی دوستتون دارم

 



نوشته شده در یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 11:48 ق.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق با مرام |

     


به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!

مکـــث میکنـــــم ...!

انگـــــار در " دنیـــ ـایــ ـت" چیـــــزی را جـــــا گذاشتـــــه ام !

مثلــــــــــا"...

در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش

در آغــــوشت ... زندگـــــ ـــی




    
 


جز خواب روی بازوهای مردانه ات ،امنیت را معنا نمیکند برایم…

خواب بین بازوان مردانه ات

بهترین آرامش دنیا برای من است

بگذار حسودان هر چه دلشان میخواهد بگویند



    


نشسته ایمخودم و قلبم..

با هم”نقطه بازی” میکنیم..

زبان نفهم قلبم نمیفهمد “قواعد” بازی را..

تمام خانه ها را با اسم ”تو” پر میکندگاهی لال میشود آدم ... حرف دارد ولی کلمه ندارد







نوشته شده در یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 02:59 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |




چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی

یکی که بهش اعتماد داری و بهت اعتماد داره

از دلتنگی هاش برات میگه و از دلتنگی هات براش میگی

آروم میشه و آروم میشی

حسی که هیچوقت به تنفر تبدیل نمیشه !

این حس مثل قطره های بارون پاکه …







نزدیکت می شوم بوی دریا می آید

دور که می شوم صدای باران

بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟

لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟؟


نوشته شده در جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 01:47 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

  








    


        آغــــــــوشِ "تـــــــــو"

        هیچ بُعـــــــدی ندارد ..

         واردش کــــــــــہ شوی ،

         زمــــــان بی معنــــــــا میشـود...

        بی آنکـہ نفـــــس بکشی روحـــــــــــَت تآزه می شود ..


             


     مرد باید بغل کردن بلد باشد نه فقط در تاریک و روشن اتاق خواب ...

    اصلا بغل کردن یک‌جور هوشمندی می‌خواهد که همه مردها ندارندش

    گاهی یک بغل ساده کلی همه چیز را عوض می‌کند.

   مرد " باید " بغل کردن بلد باشد.

   باید آن‌جا که لازم است .

   حتی اگر یک صبحی و وسط میدان شهر باشد

   دست بیاندازد دور بدن معشوقه اش ، طوری که درد مچ پایش را از خاطر ببرد

   و فقط گرمای حمایت و محبت مردش را حس کند ...

   زن بغل کردن خوب را دوست دارد...



          


      میدونی بهشت کجاست؟؟؟

    یه فضای چند وجب در چند وجب

    بین بازوهای

    اونی که دوسش داری :X


نوشته شده در شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 09:06 ق.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

              

چشمانم به نگاهت حسودی می کنند

و نگاه مشتاق و تشنه تو

به دستان گریزان من

ناگسستنی است..

چقدر خستگی ناپذیرست...

آشوب نگاه تو..


***************************



نوشته شده در یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 11:01 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

      


تمام خوبی حس مالکیت اینه که

از کسی که دوسش داری بپرسی تو مال کی هستی ؟؟؟؟

و اون بدون معطلی بگه:

فقط مال تو.....

 **************************************

گــاهــے میشـے تـڪیـــہ گــاهمـــ

گـاهــے سـایــہ ے ســرمـــ

و گـاهــے انگیــزه ے زنـבگیمـــ

شـایـבمــ بشــے همــہ ے وجـوבمــ...

اصـلـا مگــــہ میشــہ بـבوטּِ تـــو ؛ بــבوטּِ " عشقتـــ" زنـבگــے ڪرב؟!...

فقــط ڪافیــــہ یـه مـرב ؛" مـــــرב" بـــاشــــہ !

میشــے بیخیــالِ دنیـــا...

اون میشـــہ בلیــلِ خنـده هـاتــــ...

בلیــلِ زنـבگیتــــ...

اصـــلـا اون میشــہ همـه ے בنیــاتــــ...


نوشته شده در چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 02:48 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

یه آدمهایــــی تو دنیــــــا هستن که وقتـــــی باهاشون هستی احســــــاس می کنی خودتــــــــی!

آغوششون امن ترین جای دنیاست!


بودن باهاشون بهترین لحظاتـــــــــ دنیاستــــــــــ ...


این آدمها کـــــــــــم هستن ..ولــــــــی هستـــــــن

          



مرد باش

زمین به مرد بودنت نیاز داره ....

مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز ...

مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ....

مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت ... مردباش و هیچوقت نامردی نکن

مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش ..

 




  



نوشته شده در دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 03:34 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |




گاهی

هوس میکنم

دراغوشت حل شوم

با همه سردیت،

هنوز

برایم گرمترین حس دنیاای....!

..................................................................................................................




شاید اون داد بزنه ؛
شاید اون فحش بده ....
شاید اون تلفن رو روت قطع کنه !
شاید اون دیگه نخواد ببینتت ،
شاید اون ازت متنفر باشه ......

اما تو ....

شعور داشته باش و داد نزن !
شعور داشته باش و فحش نده ....
شعور داشته باش و تلفن رو روش قطع نکن ،
شعور داشته باش و نخواه که نبینیش ؛
شعور داشته باش و ازش متنفر نباش ....

شاید اون خسته س !
شاید اون دلش از جایی گرفته ....
شاید اون نیاز به تنهایی داره ؛
شاید اون دچار نوسان روحی شده ،
شاید اون دلش برای خودش تنگ شده ... !!!



mahdiyar70.mihanblog.com    اپ شد

نوشته شده در پنجشنبه 22 فروردین 1392 ساعت 05:06 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار

چنین چرا دلتنگم ، چنین چرا بیزار



زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار



اگرچه می گذریم از کنار هم آرام

شما ز من متنفر ، من از شما بیزار



به مسجد آمدم و نا امید برگشتم

دل از مشاهده تلخی ریا بیزار



صدای قاری و گلدسته های پژمرده

اذان مرده و دلهای از خدا بیزار



به خانه ام بروم؟!خانه از سکوت پر است

سکوت می کند از زندگی مرا بیزار





    

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 12:46 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺮﻭﻯ؟
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ؟
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﻫﻢ..
ﺑﺮﻭ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼـــﺮﺍ؟
ﺑﮕﻮ ﻟﺠﻮﺝ ﺑﻮﺩ! ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ..
ﺑﮕﻮ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ! ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ..
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ! ﻣﻰ ﮔﻔﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻧﻜﺮﺩﻯ..
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺑﻮﺩ! ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻮﺩ..
ﺑﮕﻮ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩ! ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻫﺎ، ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺧﻢ ﻫﺎﯾﻢ، ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﺩ..
ﺑﮕﻮ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ! ﻧـﺨـﻮﺍﺳـﺖ ﻛـﺴـﻰ ﺟـﺰ ﻣـﻦ ﺩﺭ ﺩﻟــﺶ ﺧـﺎﻧـﻪ ﻛـﻨد


    


 

دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا !!!
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گـذری .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی ،دل من را دیدی...؟


     !



نوشته شده در دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 08:24 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... نظرات |


به من مجوز چاپ نمیدهند!

میگویند داستانی که نوشتی قابل باور نیست!!!

اما من فقط خاطراتم را نوشتم!



        






سکوت میکنم.....

بگذارحرفای دلم انقدرهمدیگر را بزنند تا بمیرند....



       




درد دارد وقتی من عاشقانه هایم را مینویسم

و دیگران یاد عشقشان می افتند

اما تو بیخیال....


        

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 01:38 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

 روز  عشق است و هر کس دستیار خویش میبوسد

غریبم !

بی کسم !

من دست غم،غم دست من میبوسد


    


                  ولنتاین مبارک

اینم تقدیم به همه دوستای گلم :



http://www.persiancards.com/images/ecard/7.swf1



نوشته شده در چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 02:01 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

دوستت دارم های را باور میکنم!

درست مانند امضای پای نامــــــــه هایت!

که میگویی خون است اما...

طــــــــــــــــــــــــــعم انار میدهد!




******************************************************



کاش باران بگــــیرد،کاش باران بگیردوشیشه بخارکند..

ومن همه ی دلتنگیهــــــــایم را

رویش"هــــــا"کنم!
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم..وخلاص...


*******************************************************

خیلی حالش بد بود ،

از زمین و زمان بریده بود .

رفتم تو زندگیش ...

خیلی طول نکشید که حالش خوب شد ،

تـشـکـر کرد و رفـــــــــــــــــــــت.



    





**********************************************


دلم را تهدید کرده ام


بهانه ات را نگیرد


وگرنه می دهم دوباره بسوزانیش

***********************************************



   

نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 04:20 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |

همه ی ما تو زندگیمون یه کاری کردیم که جرات نکردیم به کسی بگیم

تو این بخش اگه دوس داری  بیا و


       اعتراف کن

اون چیزی رو که دوس داری بگی و سبک شی

لطفا تو این بخش فقط کامنت اعتراف بذارید و اگه جز اینه تو قسمت های دیگه کامنت بذارید

لازم نیس مشخصاتتو بگی و ادرس بذاری ،ناشناس بمون

نظراتون بدون سانسور ثبت میشه





در ضمن تو وبلاگ mahdiyar70.mihanblog.comمنتظرتونم


نوشته شده در پنجشنبه 12 بهمن 1391 ساعت 08:20 ب.ظ توسط از جنس سکوت ... رفیق بامرام |


Design By : Pichak