Somewhere down the line we went and lost it
One brick at a time we watched it fall
I’m broken here tonight and darling, no one else can fix me
طبقه بندی: آهنگدونی تماشاگر،
طبقه بندی: خواهر کوچیکه،
طبقه بندی: آهنگدونی تماشاگر،
طبقه بندی: خواهر کوچیکه،
طبقه بندی: هیک عزیز،
دارم همزمان "قهوه سرد آقای نویسنده" و "پسر نپتون" رو می خونم. یکی دو روز دیگه هم باید برم سراغ "یک تکه زمین کوچک" .
پسر نپتون رو که رسما دارم به زور می خونم، چون برخلاف کتاب اولش، ریتم فوق العاده کندی داره و جونم داره بالا میاد.به علاوه، یه مشکل دیگه هم هست...اههه، این جوری متوجه نمی شین، بذارین داستان رو بگم. این کتاب کتاب دوم مجموعه قهرمانان المپه.یه مجموعه س درمورد این الهه ها و اسطوره های رومی و یونانی و فرزندان دورگه شون. کتاب اول،"قهرمان گمشده"، درمورد یونانی ها بود و در آخر تونستن اون غول داستان رو شکست بدن و اینا. حالا کتاب دوم، داره همهههه اون ماجراها رو از منظر رومی ها تعریف می کنه. یعنی من می دونم قراره آخرش چی بشه و اینا، اما اتفاقات این وسط رو نمی دونم و ریتم کند داستان و حجم فوق العاده زیادش_ششصد صفحه_ همگی باهم دست به دست هم دادن تا خوندن این کتاب پیش نره!
در عوض، تا اینجا که حدود سی صفحه شو خوندم، قهوه سرد آقای نویسنده حرف نداشته. یعنی واقعا عالی بوده، بی صبرانه منتظرم برم بشینم بخونمش.
امتحان املا و انشا هم دارم، که نمی دونم دارم یا نه، چون اکثر جاها امتحاناشون کنسل شده، اما مدرسه ما جواب تلفنمونو نمی ده که بفهمیم کنسل شده یا باید بریم.
از اون طرف، معلم انشامون برگشته می گه حق ندارید داستان بنویسید! من همین جوری خشک شدم، چون از وقتی یادم میاد، من همه انشاهای مدرسه مو داستان نوشتم و واقعا نمی دونم باید چه گلی به سرم بگیرم.
تازه، دارم کار با وردپرس رو یاد می گیرم، اما این نرم افزار لعنتی با من سر لج گذاشته و همکاری نمی کنه، کسی این کاره هست که به داد من برسه؟
پ.ن. این پست رو صبح نوشتم، اما نمی دونم چرا منتشر نشده.
یه وقتایی هم، آدما این قدر تو خودشون فرو میرن، این قدر با دردای خودشون و با مشکلاتشون مشغول میشن،که یادشون میره به دور و برشون نگاه کنن. یادشون میره که ببینن کسی اطرافشون هست که مشکلی داشته باشه. یادشون میره فقط خودشون نیستن که مشکل دارن. که شاید با بهتر نگاه کردن، بتونن به یکی دیگه کمک کنن.
باید پاشن، اشکاشونو پاک کنن، دست اطرافیانشونو بگیرن، بهش لبخند بزنن و بگن من همه جوره پاتم. همه جوره برات هستم، جوری که محتاج کس دیگهای نباشی.
پ. ن. شایدم کارما واقعیه. شاید این که دوستام برام نمیمونن، تاوان دوست خوبی نبودنه. شاید خدا میبینه که من لیاقت این دوستیا رو ندارم، همون بهتر که زودتر از دستشون بدم.
پ. ن. دو. صداهه داره میگه دخترهی خل، نسیه رو ول کن، پاشو نقدو بچسب. پاشو یه کاری کن.
پ. ن. سه. صداهه داره راست میگه:)
من سولویگم
یه "تماشاگر"
یه کرم کتاب
متولد سرزمین قصه ها، کنار آبشار یخ.
دختری که بعد از اون اتفاق، بهترین قصه گوی سرزمینش شد.