اولین چیزی که منو کشوند اینجا همین بود..

و شاید چون دلتنگ نوشتنم...

مخصوصا تو این روزا که انگار بیشتر نیاز هست...

تو این روزای قرنطینه و درگیریاش و بعضی روزاش استرس ضدعفونی کردن و بی ملاحظگی بعضیا(بوق) و کفری  و عصبی شدن من..

برای منی که قبلشم همش خونه بودم البته خیلی تفاوت چندانی نکرده

منم و درست کردن شام و ناهار(روزایی که مامان نیست) و
اگرم هست باز من مشغول تو اشپزخونه و ...
گاهی تمیزکاری و ...

همین روزمرگیای همیشگی...

ولی

ولی ...داشتم فکر میکردم با خودم که از روزی که خواستم یه تغییراتی بوجود بیاورم حتی کوچیک ...دیدم موفق بودم...واقعا...

چه معنوی ... و تو خلوتهای خودم و ...

و چه مادی ...
مثلا درست کردن شیرینی و کیک و کلا گاهی بعضی غذاها
گاهی با مامان..... این حرکتا
کیفیت زندگی رو تو یه روزایی برامون میبرد بالا و میبره...اره واقعا...اینا حال ادمو خوب میکنه (هرچند هرازگاه اعصابتم خرد میکنن این وسطا) ولی در کل حرکتهای خوب و نشاط بخشین

+ ولی همه اینا به کنار...دغدغه کار دارم ولی نسبت به قبل کرونا دغدغم کم شده..انگار بیکاریِ همه این روزا باعث کم اهمیت تر شدن این موضوع شده..
اما دلیل نمیشه کار نکرد..و بهش فکر نکرد...نه...








تاریخ : دوشنبه 25 فروردین 1399 | 10:13 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
این احتمالا آخرین مطلبی باشه که اینجا میذارم



میهن بلاگ خیلی سخت باز میکنه و دائما ارور میده

و کلا قاطی کرده خسته شده

من هم دیگر انگیزه ای برای پست گذاشتن ندارم
 همون اندک انگیزه نیز فعلا نیست
پس بهتره بگم

بدرود



+ میهن بلاگ اگر اذیت نکنه قسمت نظرات را برای پاسخگویی چک خواهم کرد ( که البته بعید میدونم این روزا بازدیدکننده ای بیاد نظر بذاره! همه رفتن شمالی جایی ظاهرا معلوم نیست چه خبره !؟ )










تاریخ : دوشنبه 2 دی 1398 | 09:34 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
نتیجه آزمونم مشخص میشه

امیدوارم که نتیجه خوب باشه..خیلی برام مهمه!



+ میای وبلاگ میبینی هیچ خبری نیست..نه کامنتی نه چیزی ...و این خودش خیلی خبره ...مشکوک ن ب اش ی د

ش ف ا ف ی ت !!


++ چند روز پیش برای جشن یلدا رفتیم دانشگاه...جشن و سرگرمی و مسابقه و شعر و ....خیلی خوب بود و خوش گذشت...

در پایان جشن از در ورودی که میخواستیم بریم بیرون یه چیزی دادن دستمون یادگاری!

یه چیز فانتزی برای یلدا.

جالب بود..




خیلی به نظرم آشنا اومد







تاریخ : سه شنبه 26 آذر 1398 | 06:13 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
به خدا

نزدیکترند


تاریخ : دوشنبه 25 آذر 1398 | 11:34 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
حـوضچــه ام را رهــا کـــــردم
و

اکـنــــون ...


ایـــــــنجا


سکـــوت کهـنـــه ی مــن اســت که در


            خـامـوشـی


به پــایــان می انـدیـشــد ...





تاریخ : شنبه 9 آذر 1398 | 12:52 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
پستی که موضوعش علمی (یادگیری یه چیزی) باشه

پستی که موجبات خنده و انبساط خاطر ما را فراهم کنه

پستی که تخیل در آن نقش بسزایی داشته باشه ( مانند داستانی در دو سه سطر و اتمامش توسط دیگری..) و بسیاری امور دیگر

پستی که....؟

؟

؟


؟


؟





؟





تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1398 | 12:17 ق.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
بهانه ای برای ایجاد تغییر در روزمرگی ها و عادات زندگی

سال نو
           تولد
سال
                            و هر مناسبتی که میاد میتونه به ما تلنگر بزنه
                                                                                        که تغییر...


من خودم از یه جایی سعی کردم از تغییرات کوچیک شروع کنم

حتی نسبت به عکسی که تو پروفایلم میذاشتم

حتی شاید دوست داشتم اسم خاموش هم دیگر خاموش نباشه..یا..

به نظرم با همین تغییرای حتی کوچیک و ساده و شاید در ظاهر بی اهمیت اتفاقای بهتری برای ما میفته


تاریخ : سه شنبه 28 آبان 1398 | 04:07 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
درسته که هیچی اونجور که دلم میخواد نیس
درسته که درگیریای ذهنیم زیاد شده
و یه وقتا بی حوصله ام و یکم گیج و حواس پرت شدم..
آره درسته..

ولی

..........

با تمام این اوصاف و تو تمااام این شلوغیا و درگیریای فکری..یهو دوتاچیز یادت میاد...1: یاد یه قولایی که به خودت دادی و نتونستی عمل کنی .. و در واقع مهلت دادی و زمان دادی به خودت ..........تا....(خودم میدونم چی میگم پس نانوشته میگویم و میگذرم)...بگذریم...

2: اون وسطا یادت میاد که عـــه تولد یه بنده خدایی هم هست که همینجا بهش تولدش رو تبریک میگم..

پسرم تولدت مبارک باشه



برات بهترین ارزوهارو دارم

امیدوارم که سالهایی که پیش روی توست پر از موفقیت و خوبی و برکت و سلامتی و شادی باشه

+حرف هست ولی با مبایل پست گذاشتن سخته

تا بعد..
++ تو این قطعی نت امیدوارم به وبلاگم سر بزنی و تبریک و ببینی حداقل





تاریخ : سه شنبه 28 آبان 1398 | 12:04 ق.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
شمارو فک میکنم یادمه اره اما (یکم فکر کرد منو نگاه کرد) گفت: ولی فک کنم یکم لاغرتر شدین

 منم نگاهش کردم گفتم اره ..امکان داره

چند ثانیه تو چشای من نگاه کرد منم نگاهش کردم (چشمها خودشون دیالوگ برقرار میکردن نیاز به کلامی نبود) جفتمون لبخند توئم با یه غم ریز منتهی به لبخند..

یه جور خوب و مهربونتری بعدش گفت باشه من خواسته شمارو میپرسم دفعه دیگه اومدی بیا پیش من بهت میگم

تشکر کردم و خیلی شیرین خداحافظی کرد و از قسمت تحصیلات تکمیلی اومدم بیرون


+ غمی اگر در دل صاحبخونه باشه با کوچیکترین تق در رو باز میکنه خودنمایی بکنه.. درم باز نباشه از پنجره..





تاریخ : یکشنبه 19 آبان 1398 | 06:51 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده


نوشتنی که میدونی هیشکی جز خودت نمیخونه...



دلت که گرفت...کسی فهمید یا نفهمید مهم نیست..


یه ذهنیتایی برات خراب میشه...یه تصورات دیگه برات درست میشه..

یه سری فکرا هر روز هر شب هر صبح باهاته...طوری که خلاصی ازشون محاله...

میفتی رو دور باطل...اسمش میشه همین...دور باطل...هی از اول فکر میکنی باز ....


باز دوباره ...باز دوباره....خسته میشه فکرت ذهنت...میگیره دلت...حست..

+بدتر از همه اینه که این حرفارو(حتی همینارو)  با هیچکس نمیتونی در میون بذاری...خودتی و خودت


++خستم...


+++همیشه تو اوج ناراحتیا...یا گاهی هم تو اوج خوشیا....ادم میاد سمت نوشتن...الان تو اوجم









تاریخ : سه شنبه 16 آبان 1396 | 11:28 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
منطق
گاهی دست و پای احساس رو  میبنده..گاهی؟..نه بیشتر اوقات..

و احساس... گاهی زورش بیشتر از منطق میشه..


آره

اینجاست که ادم اذیت میشه ولی ..باز به روی خودش نمیاره..چرا؟

چون یاد گرفته که منطقی باشه











تاریخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 | 08:17 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
دلتنگ یه روزایی میشی..
لبخند با اشک قاطی میشه..
دلیل لبخند رو میفهمی..
دلیل اشک رو هم میفهمی..

زیرو رو کردن خاطرات ...هم حال ادمو خوب میکنه هم حال ادمو بد..

روزای خوبی بود.... روزای دور...


تاریخ : شنبه 16 بهمن 1395 | 03:03 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
با آدمهایی که نمیتونند تو رو ببیند

و ادمهایی که احتمالا بهت حسادت میکنند

چطور باید کنار اومد؟؟؟ نه واقعا؟؟



من ادمیم که همیشه سرم تو کار خودم بوده و هست
هیچ وقت با حرفام نخواستم کسی ازم برنجه یا صدمه ای به کسی بزنم


همیشه متمرکز و مشغول کارای خودمم



حالا  وقتی ادمهایی دورت پیدا میشن که دوس ندارن موفقیتاتو ببین ..یعنی براشون سخته که حتی باهات "درست" دست بدن

یا حرفی بهت میزنن که در واقع خودشون رو با اون حرفا بهت میشناسونن (جو دادن و یه جورایی تهمت و غیره..)

نمیدونم واقعا اصن ارزش داره ادم راجع به این جور ادما بخواد فکر کنه؟!

به همچین ادمهایی که تو خاری تو چشمشون!!

این ادمها وقتی تو زندگیشون به چیزایی که میخواستن نرسیدن حالا بهر دلیلی

چون خودشون نرسیدن چشم هم ندارن ببین که تو رسیدی!!!


و من متاسفم واسه همچین ادمهایی


آره واقعا ارزش نداره ادم وقتش رو تلف کنه حتی واسه نوشتن در مورد اونها..
باید ازش رد شد و نشنیده گرفت و ندید
به این موضوع کاملا واقفم

ولی


وقتی ادم دائما با چنین ادمایی برخورد داره
تمام حرکات ریز و درشت روی هم تلنبار میشه


و خلاصه فکر میکنم که هر ادمی

یهو به فکر واکنش نشون داد ن میفته

چرا؟


چون خیلی تکرار شده

و میشه

این حرکاتهای زننده


..


دوس ندارم به این ادمهای به ظاهر دوست
فکر کنم

و حتی حرف بزنم



ولی

واقعا وقتی یه چیزی به تکرار بیفته


تکرار و تکرار و تکرار


ادم به فکر راهکار و جواب سوالاش میگرده





تاریخ : یکشنبه 11 مهر 1395 | 07:37 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات

      ...  پست نذاری ...


                بهتره حرف نزنی ...


                         بهتره بری به کارای عقب مونده ات برسی ...


                    بهتره دعا کنی کارا زودتر و بهتر و هرچه سریع تر پیش بره ...

      بهتره دعا کنی خدا کمکت کنه مثل همیشه ...

  بهتره
             بهتره
                        بهتره

                                   آره اینجوری بهتره ...


+گاهی توی هوا ..انگار مولکول های غم وجود داره..بدون اینکه بخوای این مولکولها بی اجازه در درونت رخنه میکنن و حالت رو یکم تغییر میدن..و تو نمیفهمی که اصن چت بود و چی شد..

یهو اوکی میشی ...





تاریخ : سه شنبه 6 مهر 1395 | 07:30 ب.ظ | نویسنده : سحر | نظرات



پاییز




اولین روز پاییز است امروز...

ولی ای دل بهاری باش تو امروز و هر روز ...



تاریخ : پنجشنبه 1 مهر 1395 | 10:58 ق.ظ | نویسنده : سحر | نظرات
تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات