دهکده داستان ها گروه داستان نویسی king

تماس با من

درباره من

بِسمِـ ا..ّ. اَلرّحمنـِ الرّحیمـ

وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر

وَیَقُولُوטּَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ

ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ

موضوعات

نویسندگان

  • تعداد پست ها: 261 معین
  • تعداد پست ها: 206 محسن
  • تعداد پست ها: 200 ع .ابوطالبی یزدی
  • تعداد پست ها: 15 سعید سرداری

دشت گل سرخ...

خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.

پرسید: چرا می گریی؟


سخنان بزرگان



آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است . حکیم ارد بزرگ

♣♣♣سخنان بزرگان♣♣♣

عشق همانند مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند .

باربارا دی آنجلیس

♣♣♣سخنان بزرگان♣♣♣

اگر همه آرزوها برآورده می شد ، هیچ آرزوئی برآورده نمی شد. یونسکو

♣♣♣سخنان بزرگان♣♣♣

دانشگاه تمام استعدادهای افراد،ازجمله بی استعدادی آنهاراآشکارمیکند. چخوف

♣♣♣سخنان بزرگان♣♣♣

حرف زدن با خدا



با خـدا حـرف بزن

بخنـد

درد و دل کن

اشک بریز

برایش ناز کن

خـدا، عاشق بنده اش هسـت

هر جـور کـــه بیــــایی دوستــــــت دارد..
.

طرح واکسن امیرکبیر...

 

در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن

 به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی 

را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر

 خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند.. 

به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند 

که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود هنگامی 

که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، 


گریه های حسن آقا...

حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند

 نشست و بنای گریه گذاشت.

سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم 

برای بدبختی خودم گریه می‌کنم،

مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند

شب دیگردیدند همان مرد باز گریه می‌کند، 

گفتند: حسن آقا دیگر چه شده؟حالا که شغل پیدا کردی..... 


لذت زندگی




ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد

 سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد...

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده

بهینه سازی و ورود به بازار شود.

در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه

پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای

جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!

آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...


ابومسلم خراسانی

شاگابو مسلم خراسانی رد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی 


تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های 


خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند


 و حقوقش پایین است.روزی برای سلمانی به راه افتاد دید سلمانی مشغول 


است و کسی را موی کوتاه می کند . فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر


 خویش بگفت و اینکه کسی قدر او را نمی داند و او هنوز نتوانسته خانه 


خوبی برای خویش دست و پا کند. به اینجای کار که رسید کار سلمانی 


هم تمام شد .


شرلوک هلمز و واتسون و دزدیده شدن چادر



شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند . نیمه هی شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .
بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : " نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟ "
واتسون گفت : " میلیون ها ستاره می بینم . "
هلمز گفت : " چه نتیجه ی می گیری ؟ . "
واتسون گفت : " از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در ین دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست ، پس بید اویل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است ، پس بید ساعت حدود سه نیمه شب باشد . "

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : " واتسون! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه اول و مهمی که باید بگیری ین است که چادر ما را دزدیده اند .
تعداد کل صفحات ( 89 ) 1 2 3 4 5 6 7 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات