خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.
پرسید: چرا می گریی؟
بِسمِـ ا..ّ. اَلرّحمنـِ الرّحیمـ
وَإِטּ یَڪَادُ الَّذِینَ ڪَفَرُوا لَیُزْلِقُونَڪَ
بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّڪْر
وَیَقُولُوטּَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِڪْرٌ لِّلْعَالَمِیـטּ
ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ
خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.
پرسید: چرا می گریی؟
در سال 1264 قمری، نخستین برنامهی دولت ایران برای واکسن زدن
به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی
را آبلهکوبی میکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر کبیر
خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند..
بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند
که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی
که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند،
حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند
نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم
برای بدبختی خودم گریه میکنم،
مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند
شب دیگردیدند همان مرد باز گریه میکند،
گفتند: حسن آقا دیگر چه شده؟حالا که شغل پیدا کردی.....
شاگابو مسلم خراسانی رد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی
تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های
خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند
و حقوقش پایین است.روزی برای سلمانی به راه افتاد دید سلمانی مشغول
است و کسی را موی کوتاه می کند . فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر
خویش بگفت و اینکه کسی قدر او را نمی داند و او هنوز نتوانسته خانه
خوبی برای خویش دست و پا کند. به اینجای کار که رسید کار سلمانی
هم تمام شد .