سلام رفقای عزیزم
مدتی هست که دارم یه فعالیت هنری رو البته برای خودم شروع می کنم...دلبستگی شدیدی روی بافتن دسبند ها پیدا کردم اگه بتونم کارمو گسترش بدم مطمئنن برای دوستام هم میبافم و بعدا شایدم بفروشم...خیلی خوبه این کارو دوست دارم الان که مراحل ابتداییش رو گذروندم و فعلا دارم دستبندهای ساده میبافم بعدا اگه شد عکسه دستبندها رو شاید بذارم...یادمه توی یه کافه که نشسته بودم یه دختره جوونی که اسمشم آزاده بود اومد و گفت که دستبند میشفروشه و ازم پرسید دوست دارم که کاراشو ببینم یا نه منم گفتم اره دیدم جالب بود یکی از دوستانم ازش یه دستبند خرید خیلی زیبا بود انتخاب مژگان جون عالیه بهش گفتم که دستبند بافت میفروشه گفت الان این کارا تو دسته همه هست و اگه سفارش بدم میبافه خودش مدلای دیگه ی دستبندها رو می فروخت که بافت نبودنند...جالبی کاراش این بود که کاملا میشد فلسفه ی ساخت دستبند هارو توی چیزهایی که به کار برده بود فهمید مثلا یه دستبند بود که یه شاخه ایی که تازه جوونه زده و به سمت بالا میرفت رو تداعی می کرد...من که خوشم اومد ازش پرسیدم هنر میخونه گفت موسیقی میخوندم...مطمئنن موسیقی توی این حس لطیف کارهای هنریش تاثیره عمیقی داشته...عالی بود کاراش...ولی من بافت رو بیشتر دوست دارم و می خوام مدلهای مختلفشو امتحان کنم به نظرم خیلی هم این کار از پا افتاده نشده با مدلهایی که من دیدم واقعا هنر و وقت و ظرافت خاصی این کار می خواد که هنر همیشه جوانی هستش شک ندارم...
+از هر چه بگذریم سازدهنی هارمونیکـــــــــــــــــــــــآ عشق است...واقعا موسیقی با ابهت و با اوجی هست...تو فکرشم با یه استاد خوب این کارو یاد بگیرم...
+دلم برای این وبلاگ تنگ شده بود گفتم که حس جدیدمو توش بنویسم...امیدوارم موفق شم...
+و جمله آخر این که من پیروزمندانه به راهم ادامه میدم چون حافظ ارزش های بی تردیدم...بعلـــــه...:)
+راسی پاییز هم که از راه رسید...بوی برگها میاد صدای خش خشون...دلت میخواد همه ی برگها رو کناره هم جمع کنی و یهو روشون بپری...!!!