✘ چهار تا خل و چل ✘
وقتیــ دوستایـــ خلــ و چلــ داریـــ یعنیـــ همهــ چیـــ داریـــ ...

Yarani_az_nasle_Salman14@ : یارانی از نسل سلمان14
نوشته شده در چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت
13:56 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 0 |
بسم الله ارحمن الرحیم
تا حالا راجب شیطان پرستی و رابطه ی مستقیم اون با موسیقی شنیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله، یکی از مهم ترین راه های رواج شیطان پرستی در کشورهای اسلامی برای از بین بردن دین در زندگی آنها، جذب نوجوانان و جوانان اینگونه کشورها به موسیقی ست. ( و طبق تحقیقات گفته شده که خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی هم تا کنون اثر گذار بوده، متأســــــــــــــــفانه)
خب خیلی از شماها ممکنه به یکی از خواننده های خارجی علاقه مند باشید؛ مثل سلنا گومز، جاستین بیبر، ریحانا، مدونا، تیلور سوئیفت، هانا و...
همه این افراد که اسمشون رو آوردم تحت یک سری اهداف ساخته شدن ( مخصوصا از بین بردن دین اسلام ) و بلا استثتاء همه شون شیطان پرست یا کابالایست و یا فراماسونر و... اند و از شرکت های شیطان پرستی مثل کمپانی والت دیزنی حمایت می شن.
خیلی از اینها که ممکنه به راحتی از نمادهای شیطان پرستی استفاده کنن، ولی... در اینجا ممکنه خیلی از شما این حرف منو تکذیب کنید و بگین نه مثلا فلان خواننده ای که من دوسش دارم شیطان پرست نیست چون از نمادهای شیطان پرستی اصـــــــــلا استفاده نمیکنه» بله من هم این حرف رو قبول دارم اما باز هم میگم اینا شیطان پرست اند ؛ میگی چرا ؟؟؟؟ الآن بهت میگم:
فرض کنید یه فردی که شیطان پرسته و مأموریت داره که شما رو هم به سمت شیطان پرستی بکشونه، به تازگی خواننده شده... این فرد نمیتونه همون اوایل بیاد فیلم ها و عکساشو با نمادها و حرکت های شیطان پرستی پخش کنه؛ اگه بخواد این کارو بکنه جوانان کشورهای هدف مثل ایران و کلی بگم جوامع اسلامی، خب میدونن که کاراش بر خلاف دین اوناست، واسه همین ازش دوری می کنن. چون هنوز بهش عادت نکردن - چون هنوز به سمتش کشیده نشدن - چون هنوز اون رو به عنوان یه الگو برای خودشون نمیدونن - چون هنوز واسشون نشده خواننده ی مورد علاقه ی من.
اینها برای اینکه به این مشکل برنخورن میان از یه راه حل دیگه استفاده میکنن؛ بر طبق این راه حل که سه مرحله داره سعی می کنن که شما به موسیقی و اون خواننده جذب بشین و از اون الگو برداری کنید:
1- جذب افراد به موسیقی با استفاده از چهره ی زیبا، اندام مناسب و پوشش جذاب ( مثل تیلور سوئیفت )
2- به انحراف کشاندن افراد و شکستن خط قرمز های آنان و همچنین تشویق آنها به استفاده از نمادهای شیطان پرستی ( مثل جاستین بیبر و سلنا گومز )
3- خط زدن دین و خدا از زندگی «بی خدایی» و بنده ی شیطان شدن و بیان واضح شیطان پرست بودن خواننده در کنسرت ها و ویدئوهای تصویری اش ( مثل کتی پری و ریحانا)
(نکته: اینها از این اعمال از خواننده های پسر برای جذب دختران و از خواننده های دختر برای جذب پسران استفاده می کنند.)
البته بیشتر نوجوانان و جوانان جوامع اسلامی تحت تأثیر خوانندگان مرحله ی 1 و 2 قرار دارن و خوانندگان مرحله ی 3 تقریبا میشه گفت بین جوانان کشورهای اسلامی نتونستن زیاد نفوذ کنن...
الان می خوام یکی از افرادی که تا حالا داشته شما رو به خودش جذب می کرده و همین جدیدنا کارای شیطان پرستیش رو شروع کرده «یعنی تازه وارد مرحله ی 2 شده» آشنا کنم: Taylor Swift

بله عزیزان، Taylor Swift «تیلور سوئیف» از جمله افرادی بوده که از نمادهای شیطان پرستی استفاده نمیکرده اگه برین سرچ کنید عکسهای تیلور سوئیف ممکنه به هیچ مورد مشکوکی شک نکنید؛ امــــــــــا جدیدنا یه موزیک ویدئویی ازش منتشر شده به نام Shake It Off ممکنه شما وقتی این موزیک ویدئو رو نگاه می کنید به مورد مشکوکی برنخورین اما من خودم به شخصه 3 مورد رو توی آهگش پیدا کردم:
1- استفاده از نماد مثلت « هرم » در میانه ی چهره که یکی از شایع ترین نمادهای شیطان پرستی است و این نماد بر روی دلار امریکا نیز کشیده شد و مربوط به اهرام مصر است.

یک دلاری امریکا:

2- استفاده از یکی حرکات شیطان پرستی که بیشتر در سبک موسیقی به نام «متال» استفاده می شود. (اون که نشسته خودشه)


3- طرز ایستان خواننده و دیگر اعضا و پوشیدن لباس مشکی «شیطان پرستی»

4- دو تا عکس هم ازش دیدم که از عدد 13 استفاده کرده بود « یکی از مهم ترین نشانه های شیطان پرستان، عدد 13 است»


بازدید کنندگان گرامی، اگه می خواین بازم از این جور مطلبا بزارم، ببینید این پایین نوشته کامنت، کامنـــــــــــــــــت بزاریم لطفا...
با تشکر - فاطمه.ص
نوشته شده در شنبه 22 خرداد 1395 ساعت
09:03 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 8 |
نوشته شده در چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت
21:02 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 2 |


سَـخـتـ تَـریـن کـآر دُنـیـآ، کَـم محـلـی کـردَنـ بـهـ کَـسیـهـ کـهـ
بـآ تـَمـآم وجـودِتـ دوسِـش دآریـ ...

مَـنـ سَـعـی میـکـنَـم اَزَتـ مُـتِـنَـفـر بـآشـَم ...
وَلـی ...
هیـچـوَقـتـ ...
مـوفَـق نِمـیـشَـم ...
بَـدتَـر ...
عـآشِـقِتـ میـشَـم ...

تَـ ـ ـمـ ـ ــآم روز بـ ـ ـهـ ایـ ـن فِـ ـ ـکـ ـ ــر مـیـ ـ ـ ـکـنـ ـ ـ ـم کـ ـ ـه ...
بهـ ـ ـش فـ ـ ـکـ ـ ـر نـکـ ـ نـ ـ ـم ... !!!

دوسـتـ دآشـتـَن آدَمـا وقـتـی سَـخـتـ میـشـه کـه ...
مَجـبـور بـآشـی اَزَشـون مَـ ـ ـخـ ـ ـفـ ـ ـی کُـنـی ...

مـآ آدَمـا فَـقَـط خـودمـونـو گـول میـزَنـیـم ...
بَـعـضیـآ ...
وآقِـعـاً "هیـچـوَـقـتـ" فَـرآمـوش نِمـیـشَـن ...
+ دوست دارم (:
- دوسش دارم (:
+ دوست داره؟! (:
- دوسش داره ... ):
+ قانون همینه ... (:
امروز به طور عجیبی دلم به حال انگشت وسطی پام خیلی سوخت!!
.
.
.
.
طفلکی خیلی مظلومه توجه کرده بودید؟!
نه مثل شست تو چشمه
نه مثل اون کنار شست بلنده
نه مثل این دوتا کناری به در و دیوار هی می خوره
همین طور تنهای تنها
زندگیش یکنواخت
فقط زنده س
زندگی نمی کنه که
انگشت وسطی پام خیلی دوست دارم(جک)
نفهمیدیم این چه حکایتی هست که هر وقت دستشوییت می گیره می تونی تا دو ساعت نگهش داری ولی تا داخل دستشویی میشی اصلا مهلت نمیده که کمربندت رو در بیاری ! ! !
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت
21:34 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 0 |

#شَـبـآ
#لـآیـِ
#هَََـــم
#صُـبـآ
#کَـنـده
#میـشیـم ...
#بِـهَـم
#میـآیـم
#وَلـی
#مـآلـه
#هَـم
#نِـمیـشیـم ...

کـآدو روزِ تَـوَلُــدَمـ ...
" گَـردَنـبَـدِ مُـــرغِ آمـیـــــــن " (:
عَـ طـرَفـِ بِـهـتَـریــــن دوسـتـَم " یــــآسـی " (:
بَـقیـهـ کـآدوهـآ 18+ اَسـ :|
عَـ هـمـه کـآدو گـرفـتَـم اِلـآ کـآدو اونـی کـهـ دوسـِش دآرَمـ ...
هـهـ ...
تَـوَلُـــدتـ مُـبـآرَکـ زَرپـَریـ خـآنـوومـ ... !!!
بِـقـولِ شَـهـرزآد : بـآز میـشـه ایـن دَر ... صُـبـح میـشـه ایـن شَـبـ ... صَـبـر دآشـتـه بـآش ...
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در
میان زوجهای جوانی که در آن جا حضور داشتند بسیار جلب توجه میکردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین میکردند و به راحتی میشد فکرشان
را از نگاه شان خواند: نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر
زندگی میکنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکهی مساوی تقسیم کرد. سپس سیبزمینیها را به دقت شمرد و تقسیم کرد. پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز میزد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه میکردند و این بار به این فکر میکردند که آن زوج پیر احتمالاً آن قدر فقیر هستند که نمیتوانند دو ساندویچ سفارش بدهند.
پیرمرد شروع کرد به خوردن سیبزمینیهایش. مرد جوانی از جای خود برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیرمرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد؛ اما پیرمرد قبول نکرد و گفت: همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.
مردم کمکم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را میخورد، پیرزن او را نگاه میکند و لب به غذایش نمیزند. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیرزن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: میتوانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید. جوان گفت: چرا شما چیزی نمیخورید؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید، منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد: منتظر دندانها هستم !
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکهی مساوی تقسیم کرد. سپس سیبزمینیها را به دقت شمرد و تقسیم کرد. پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز میزد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه میکردند و این بار به این فکر میکردند که آن زوج پیر احتمالاً آن قدر فقیر هستند که نمیتوانند دو ساندویچ سفارش بدهند.
پیرمرد شروع کرد به خوردن سیبزمینیهایش. مرد جوانی از جای خود برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیرمرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد؛ اما پیرمرد قبول نکرد و گفت: همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.
مردم کمکم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را میخورد، پیرزن او را نگاه میکند و لب به غذایش نمیزند. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیرزن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: میتوانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید. جوان گفت: چرا شما چیزی نمیخورید؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید، منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد: منتظر دندانها هستم !
نوشته شده در سه شنبه 31 فروردین 1395 ساعت
18:41 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 1 |
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”
خجالت کشیدم …!
حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
آبنبات رو برداشت
گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!”
کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”
خجالت کشیدم …!
حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
آبنبات رو برداشت
گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!”
نوشته شده در دوشنبه 30 فروردین 1395 ساعت
18:39 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 0 |
نوشته شده در یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت
15:29 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 2 |
فرا رسیدن سال 1395 رو به همتون تبریک می گم...
انشاالله که سالی پر از شادی و خوشبختی در برای همه تون باشه.









ما پارسال عید نرفتیم امریکا ، امسالم نمیریم ایتالیا …
کلا ما اینجوری هستیم که هر سال تصمیم میگیریم یکی از کشورای خارجو نریم !
.
.
یکی از سخت ترین و البته ناممکن ترین برنامه ریزی های ایرانیها در ایام فرخنده نوروز اینه که مثلا اگه امروز قراره خونه 10نفر برن ، توی هرخونه چقدر بخورن که توی هر 10تاشون به یه مقدار مساوی خورده باشن !!! دانشمندان هم هنوز در حالت Please Wait هستن …
.
.
مثل ماهی پر ویتامین
مثل سبزه پر از کلروفیل
مثل سمنو پر از قند
مثل سنبل پر از رنگ
مثل سیب پر از خاصیت
و مثل سکه پر از قیمت هستم !
اینا خصوصیات شخصی بنده بود ، فرستادم تا در جریان باشید …
فرستنده : فرصاد

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 29 اسفند 1394 ساعت
20:07 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 0 |
دختره تو گوگل سرچ كرده؛ راهاى ازدواج با سعید معروف!!
گوگل یه نگاهى بش انداخته گفته ؛
تو همونى نبودى ك دیروز همینو واسه احسان علیخانی سرچ مى كردى؟
برو از خدا بترس، از خــــــــــــــــــــــــــــــدا

نوشته شده در یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت
15:14 توسط ḞẵԎҿḿҿҺ ×کامنتــــ× 0 |
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |