دل پاره پاره ام

ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام

او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو

گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن

نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای

چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن



[ یکشنبه 27 مهر 1399 ] [ 03:02 ب.ظ ] [ علی ............. ]

وقتی

وقتی فردی شما را آزار می دهد و اجازه نمی دهد
شما در بهترین حالتی که می توانید باشید
و دائما حال شما را می گیرد،
دیگر جایی برای احساساتی بودن نمی ماند.
احساسات درخور عشق و مهربانی است،
درخور کسانی ست که اهرم های مثبتی
در زندگی شما هستند. احساسات خود را
برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما
با مهربانی و احترام و منزلت رفتار می کنند.
احساساتتان را خرج کسانی که
سعی در تخریب شما دارند
و نمی خواهند به شما اجازه رشد دهند، نکنید...

[ دوشنبه 6 مرداد 1399 ] [ 02:26 ب.ظ ] [ علی ............. ]

عشق

خلقِ عشق مسئله‌ای نیست، حفظِ عشق مسئله است. 
بقای عشق، نه بروز عشق
عشق به اعتبار مقدار دوامش عشق است، نه شدت ظهورش ....


[ یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 ] [ 10:20 ب.ظ ] [ علی ............. ]

...

اخه تو چی میدونی از حال من.



[ یکشنبه 17 فروردین 1399 ] [ 03:45 ب.ظ ] [ علی ............. ]

...

وقتی همـه خواستـــه هایت در نیمـــه راه چیــــزی می شود که نبایـــد می شد...
که غلــــط از آب در می آیــــد تمام آنچــــه در ذهـن ساختــه ای .......
وقتــی باورت شکســـتـه شد .....!!!!
آدمـــــــی می شـوی که شبیــه هیچکـــــــــس نیست ......!!!
آدمــــــی که دیگــر از ((خستـــ ــه شدن )).. ..((خستــ ــه شده )) ..
توانــــی بــرای دویـــــــدن نـدارد ....
می ایستـد تمـــاشــا می کنــد و چــون بـی دفاعــــــــی که هیــــــچ چیز در دســت ندارد در مقـــابل اطـرافی که پر اسـت از حـــــادثه و خطـــــــر .....!!!!!!!!!
با دستانـــت ســـــــدی می شـوی در بـــرابـــر هرآنچــه می بینــــــی .....
خــوب و بدُش به کنـــــــار........
چـون که به چشمـــــانت نمی آید........
که دیگــر سِــــر شده چشمـــــانت .........
که از همـــه چیـز پر شده گوشهــــایت و تازگی ندارد در مقــــــابل دوســـتت دارم هــــایی که چــــون بارانی بی هـــــوا که همـــــه جا هســت چتـــــــری می سازی از تنهــــــــایی بـرای امنیت ........
که هیــــچ چیزی دلـــــت را نمی لـــــرزاند .......
دلـت می ســـــــوزد عجیـــــــب برای عشــــــق که چقـدر حقیــــــــر شد .....
تحقیـــــــــــر شد در میان دستـــان ناسپـــــــاس مردمــــــی که به هــر دلپیچـــــــه ای نام عشـــــق را برچســب زدند...!


[ سه شنبه 12 فروردین 1399 ] [ 12:31 ق.ظ ] [ علی ............. ]

زندگی

زندگی تلخ ترین…
خواب من است!
خسته ام خسته از این خواب بلند


[ سه شنبه 12 فروردین 1399 ] [ 12:25 ق.ظ ] [ علی ............. ]

خوشا پرکشیدن

خوشا پر کشیدن

خوشا رهایی

خوشا اگر نه رها زیستن

مردن به رهایی!

آه

این پرنده

در این قفس تنگ

نمی خواند.



[ چهارشنبه 15 آبان 1398 ] [ 01:49 ق.ظ ] [ علی ............. ]

....

برخی آدمها به یک دلیل

" از مسیر زندگی ما میگذرند "

تا به ما درسهایی بیاموزند

که اگر می ماندند

هرگز یاد نمی گرفتیم..



[ جمعه 28 تیر 1398 ] [ 05:46 ب.ظ ] [ علی ............. ]

...

دیگه دنیا جای خوبی نیست. عشق و دوست داشتن دیگه افسانه شدن. واسه هرلحظه زندگی احساس پشیمانی و یاس دارم.



[ یکشنبه 16 تیر 1398 ] [ 02:38 ب.ظ ] [ علی ............. ]

...

این دنیا دیگر جای قشنگی نیست. پر از خالی بودن آدم هایی که همیشه خاموشند. دیگر هیچ تلاشی برای نگاهی که سالها انتظارش خریدنی بود نمیکنم.



[ جمعه 7 تیر 1398 ] [ 03:03 ق.ظ ] [ علی ............. ]

...

آزاد آزادم ببین


چون عشق درگیر من است


دیگر گذشت آن دوره که


تقدیر زنجیر من است


شاید نمی دانی، ولی ، از خود خلاصم کرده ای


آیینه ی خالی فقط ، امروز تصویر من است


از عشق تو بر باد رفت ، آن آبروی مختصر


من روح بارانم ، ببین ، چون عشق تقدیر من است !




[ جمعه 7 تیر 1398 ] [ 03:01 ق.ظ ] [ علی ............. ]

دیگه هیچ چیز زیبا نیست


من بر آنم كه درین دنیا
_خوب بودن _به خدا
سهل ترین كارست
و نمی دانم
كه چرا انسان
تا این حد
با خوبی
.بیگانه است

و همین درد مرا سخت می آزارد.



[ جمعه 7 تیر 1398 ] [ 02:56 ق.ظ ] [ علی ............. ]

كی رهایی آید و كی بال پروازی رسد؟

كی رهایی آید و كی بال پروازی رسد؟

مانده ام تنهادر روزگار بی كسی
نه یك عشـق،نه یك یاد،نه هم نفسی


این درون سوزنده تر از آتش كوه
سیلاب غمم سخت تر از بحرطوفانی نوح


خنده ام تلخ تر از گریه ی ابر!
شادی ام ناپیدا،مثل آن قطره ی بحر!

خسته ام،بس نیست این تكرار بی پایان!
ماندن بی انتهادرپس میله های سرد این زندان




[ جمعه 16 فروردین 1398 ] [ 12:54 ق.ظ ] [ علی ............. ]

...

  1. خسته ام از این هوای تاریک و بارانی
از این دلتنگی و درد و پریشانی



خسته ام از این قلبهای بی احساس
از این گونه های خیس و التماس



خسته ام از این روزهای تنهایی
از این بیهوده امیدها به نور و رهایی


خسته ام از این حرفهای بی پایان
از این قلب نا امید و همیشه نالان

خسته ام از تیک تیک ساعت دیوار
از ناله های درد دل همیشه بیمار

خسته ام از این آدمک های زشت و بی قلب
از این دنیای بی رنگی و زمستون سرد

کاش میشد که آسمان را دوباره رنگ کنیم
خسته ام از این باغهای بی گل و بی رنگ و بی برگ

کاش میشد که دیگر حرفی برای گفتن نداشت
خسته ام از این شعرهای بی پایان و بی وزن





[ جمعه 16 فروردین 1398 ] [ 12:51 ق.ظ ] [ علی ............. ]

....

دیگه خسته شدم از این همه درد

دیگه خسته شدم از این همه جفا و نامهربونی

دیگه خسته شدم از این همه حس و حال بد

دیگه خسته شدم از همه وهم و خیال که همشون به نفرت و درد تبدیل شدن

هیچی راست نبود همه چی دروغ بود.




[ جمعه 16 فروردین 1398 ] [ 12:45 ق.ظ ] [ علی ............. ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات