• قالب های حرفه ای نقاش

    متفاوت ترین قالب ها برای وبلاگ های پارسی زبان

  • درباره سایت

    هــــــمــــــه مـــــاراازچـــــــوب خـــــــــداتـــــرســــــــانـــــدنـــــــد
    حـــــــتــــــی یــــــک نــــــفرهـــــم بـــــــــه بـــــــــوســــــه خــــــــداامـــیـــــــــدوارمــــــــان نــــکـــرد

    تماس با ماصفحه اول

  • ...........

    خداونــــدا ......!
    آرامــــممان کن همــــان گونه که دریــــــا را...
    پس از هـــــرطوفـــــــــانی آرام میـــکنی...
    راهنمــــایمان باش که در این چـــــرخ و فلکــ
    روزگـار بدجـــور سرگیجـــه گرفتــه‌ایم..
    ایمــــانمان را قـــــــوی کن...
    که تو را در تنهـــایی خود گم نکنیم...

    خداونـــــــدا ......!
    ما فــــراموش کـــاریم اگـر گــاهی...
    یا لحظـــــه ای فـــــراموشت میکـــنیم...
    تو هیـچ وقت فــراموشمان نکن...
    خداونــــــدا .....!
    رهـــایمان مکن حتی‌اگر همه رهـــایمان کردند.
    خداونــــــدا ! نـــــعماتت را شکـــر گذاریم
    و رضایــــمان به رضای تــوست



    عشــــق یعنے ڪربلا یعنے من و تنها حرم
    عشــــق یعنے عکس سلفی یادگارے با حرم

    اےخدا این روزها شش گوشہ میخواهد دلم

    اللهم_ارزقنا_ڪربلا


    این پست هم بخواطراونی که گفت چرا پست نمیزاری.(ارادت پسر فاطمه)

     

    نویسنده: مریم | دوشنبه 11 بهمن 1395 12:22 ب.ظ

    برای تومینویسم....

    برای تو می‌نویسم، برای تو که حاضر نیستی در این گرمای داغ و طاقت فرسای تابستان، چادرت را در ازای لذت خنک شدن معامله کنی و کنار بگذاری.


    برای تو می‌نویسم، برای تو که حاضر نیستی چادرت را با لذت ظاهریِ خوش تیپ شدن، با لذت دیده شدن و با لذت پوشیدن لباس‌های تنگ و کوتاه و رنگارنگ عوض کنی.

    برای تو می‌نویسم، برای تو که دشواری‌های پوشیدن چادر را در مدرسه، دانشگاه، محل کار، کوچه و خیابان تحمل می‌کنی اما آن را کنار نمی‌گذاری.

    برای تو می‌نویسم، برای تو که چادرت را به شایستگی در تن خود حفظ می‌کنی و حرمت چادر را در جامعه با شلخته پوشیدن و رها کردن آن نمی‌شکنی.

    برای تو می‌نویسم، برای تو که از عمق جان باور داری که شهدا سرخی خونشان را به سیاهی چادر تو امانت داده اند و تو باید امانتدار خوبی باشی.

    برای تو می‌نویسم، برای تو که وقتی پیش از یک خانم بدحجاب وارد فروشگاه می‌شوی، فروشنده حق تو را فراموش می‌کند و به کار آن خانم بدحجاب سریعتر رسیدگی می‌کند؛ ولی این بی عدالتی‌ها نه تنها تو را سست نمی‌کند، بلکه اراده ات را قوی تر می‌کند.

    برای تو می‌نویسم، برای تو که هنگام ورود به دانشگاه چادرت را درون کیفت نمی‌گذاری بلکه آن را با افتخار بر سَرَت حفظ می‌کنی و مایه ی مباهات خود می‌دانی.

    برای تو می‌نویسم، برای تو که وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ‌زنان شیک و باسواد و موفق را بدون چادر، و زنان ساده لوح و سخن چین را چادری نشان می‌دهد، غمگین می‌شوی و اشک در چشمانت حلقه می‌زند ولی این بی مهری‌ها تو را از داشتن حجاب پشیمان نمی‌کند.


    برای تو می‌نویسم، برای تو که هم حجاب ظاهر داری و هم حجاب باطن و همچون خیلی‌های دیگر نیستی که چادرت وسیله ای باشد برای سرپوش گذاشتن بر نگاه‌ها و پیامک‌ها و دوستی‌های مفسدانه ات.

    آری خواهرم برای تو می‌نویسم و به تو افتخار می‌کنم، به تو که سالهاست عفیف و محجوب مانده ای ولی هیچگاه کسی به تو به خاطر نمره‌های بیستت در درس‌های عفت و نجابت، مهر صدآفرین روی برگه ات نزده است اما مطمئن باش که صدآفرین‌هایت نزد خداوند محفوظ است.

    http://uupload.ir/files/5r77_photo_2016-11-19_15-01-07.jpg



     

    نویسنده: مریم | سه شنبه 14 دی 1395 07:56 ب.ظ

    زندگی همین حالاست

    ازافلاطون پرسیدند شگفت انگیزترین رفتارانسان چیست؟
    پاسخ داد:ازکودکی خسته میشود،برای بزرگ شدن عجله میکندوسپس دلتنگ دوران کودکی خودمیشود.
    ابتدابرای کسب مال وثروت ازسلامتی خودمایه میگذارید سپس برای باز پس گرفتن سلامتی ازدست رفته پول خودراخرج میکند.
    طوری  زندگی میکندکه انگارهرگزنخواهدمردوبعدطوری میمیردکه انگارهرگززندگی نکرده است .
    انقدربه اینده فکرمیکند که متوجه ازدست رفتن امروزخودنیست .درحالی که زندگی گذشته واینده نیست.زندگی همین حالاست

     

    نویسنده: مریم | جمعه 7 آبان 1395 03:19 ب.ظ

    طعنه ها دلسردت نکند بانو....

    گاهی که چادرت خاکی میشود .....
    ازطعنه های مردم شهر...
    یادچفیه هایی می افتم...
    که برای چادری ماندنت...
    خونی شدند....
    طعنه ها دلسردت نکند بانو....
    باافتخاردرکوچه های شهر قدم بردار...

    http://uupload.ir/files/p00_img_4082.jpg

     

    نویسنده: مریم | جمعه 7 آبان 1395 12:36 ب.ظ

    چه بی انصافندبعضی آدم ها....

    فقر..........

    آتشی است که خوبی هارامیسوزاندو

    ثروت........

    پرده ای است که بدی هارامیپوشاند

    وچه بی انصافند آنان که:

    یکی رامیپوشانند به احترام داشته هایش

    ودیگری رامیسوزانند

    به جرم نداشته هایش

    http://uupload.ir/files/4vhm_salam_11092016_095359.png

     

    نویسنده: مریم | یکشنبه 21 شهریور 1395 08:56 ق.ظ

    ورود امام زمان ممنوع‼️

    ورود امام زمان ممنوع‼️

    شوخی نبودکه،شب عروسی بود❗️
    همان شبی که هزارشب نمیشود
    همان شبی که همه به هم محرمند...❗️

    همان شبی که وقتی عروس بله میگوید
    به تمامی مردان داخل تالارکه نه،به تمام مردان شهرمحرم میشود‼️
    این را ازفیلم هایی که درفضای سبزداخل شهرمیگیرندفهمیدم‼️
    همان شبی که فراموش میشودعالم محضرخداست...⚡️⚡️
    آهان یادم آمد،
    این تالارمحضرخدانیست،تامیتوانید
    معصیت کنید‼️
    همان شبی که دامادهم آرایش میکند...
    همه وهمه آمدندحتی خان دایی...
    اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد،حق پدری دارندبرما...‼️
    مگرمی شوداونباشد⁉️
    عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود...
    به تالارکه رسیدسردرتالارنوشته بودند:ورودامام زمان ممنوع‼️
    دورترهاایستادوگفت دخترم عروسیت مبارک ولی...
    ای کاش کاری میکردی تامن هم میتوانستم بیایم...
    مگرمی شودشب عروسی دختر،پدرنیاید⁉️ من آمدم اما.....
    گوشه ای نشست وبرای خوشبختی دخترکش دعاکرد...
    چه ظالمانه یادمان میرودکه هستی❗️
    ماکه روزیمان راازسفره تومیبریم ومیخوریم،باشیطان میپریم ومی گردیم...

     

    نویسنده: مریم | پنجشنبه 4 شهریور 1395 06:45 ب.ظ

    حواست هست؟


    حـــواســت هــســتــ ؟

    زهیر بن قین بجلی ،زنش را در کربلا طلاق می دهد

    تا در رکاب حسین شهید شود!

    و ما حسین را طلاق می دهیم

    تا در کنارحوریان زمینی خیابانی،

    و با عکس وفیلم عروسکان خیمه شب بازی مجازی و واقعی،

    زندگی کنیم!!

    حسینی شدن بها دارد… و ما هنوز دنبال صفا کردنیم…!




     

    نویسنده: مریم | دوشنبه 1 شهریور 1395 10:35 ق.ظ

    اگرزشت هم میشدبه حفاظتی که میکندمی ارزد

    دختری یک تبلت خریده بود....

    پدرش وقتی تبلت رادیدپرسیدوقتی آن راخریدی اولین کاری که کردی چه بود؟

    دخترگفت:روی صفحه اش رابابرچسب ضدخش پوشاندم ویک کاورهم برای جلدش خریدم.

    پدر:کسی مجبورت کرد که این کاررابکنی؟

    دختر:نه

    پدر:به نظرت بااین کاربه شرکت سازنده اش توهین کردی؟

    دختر:نه پدراتفاقاخودشرکت توصیه میکندکه کاوراستفاده کنیم.

    پدر:پون تبلت زشت وبی ارزشی بوداین کارراکردی؟

    دختر:اتفاقاچون دلم نمیخواهدضربه ای بهش بوخوردوازقیمتش بیوفتداین کارراکردم.

    پدر:کاورکه کشیدی زشت شد؟

    دختر:نه بنظرم زشت نشده.ولی اگرزشت هم میشدبه حفاظتی که ازتبلتم میکندمی ارزه.

    پدرنگاه بامحبتی به چهره دخترش انداخت وفقط گفت:حجاب یعنی همین........


     

    نویسنده: مریم | سه شنبه 19 مرداد 1395 09:45 ق.ظ

    ......

    http://uupload.ir/files/gem0_img-20160720-wa0002.jpg

     

    نویسنده: مریم | شنبه 2 مرداد 1395 03:15 ب.ظ

    شب قدر



    التماس دعا

     

    نویسنده: مریم | شنبه 5 تیر 1395 02:36 ق.ظ

    خداحافظ دنیا


    الو مادر، نشد برسیم

    «امان از شب که همیشه اشتهای زیادی دارد. چه در بالش خودت غرق خواب باشی و چه سرت را مثل آن سرباز، زیر پرده چرک‌گرفته اتوبوس به شیشه تکیه داده باشی و خواب به چشمت نیاید بابت همه تصویرهایی که از مقصد این سفر برای خودت ساخته‌ای.»



    «آره بابا خوب کردی کچل نکردی، خبری نیست که. امروز میریم لباس مباسا رو میگیریم میایم». دارد اینها را به دوستش می‌گوید. «نذار تو رو قرآن، اولا ماه رمضونه نمیذارن چیزی بخوریم، دوما خبری نیست که. امروز میریم لباس مباسا رو میگیریم میایم». دارد اینها را به مادرش می‌گوید. «نمیخوام، زیاده. گفتن پول نقد نذارید جیبتون زیاد. به اندازه‌ای که تو راه یه چیزی بخرم واسه خوردن بسه. بعدشم خبری نیست که. امروز میریم لباس مباسا رو میگیریم میایم». دارد اینها را به پدرش می‌گوید. «الان این قیافه چیه؟ می‌خوای اصلا نَرَم؟ خب هر چی نَرَم که زندگی خودمون عقب میفته. زشته به خدا گریه میکنی. تازه خبری نیست که. امروز میریم لباس مباسا رو میگیریم میایم». دارد اینها را به نامزدش می‌گوید. «برنگردم ببینم اتاق و زندگیمو صاحاب شدی. البته زیادم خوشحال نباش. خبری نیست. میریم لباس مباسا رو میگیریم میایم». دارد اینها را به خواهرش می‌گوید، شاید هم به برادرش ...

    لیسانسه‌ها اول ماه‌های زوج می‌روند. استرس دارند. هر چه قدر آب می‌خورند باز هم گلویشان خشک است. نمی‌خواهند به روی خودشان بیاورند که چقدر از اینکه نمی‌دانند قرار است وارد چه محیطی بشوند، نگرانند. تا برگه سفید را می‌گیرند و می‌بینند نوشته «محل آموزش: پادگان فلان»، سریع می‌خزند توی گوگل و پادگان فلان را سرچ می‌کنند. وبلاگ پشت وبلاگ و خاطره پشت خاطره پیدا می‌کنند و با خواندنشان، تصویری از جایی که قرار است بروند در ذهن خود می‌سازند و این تصاویر، بدترین تصاویرند؛ چیزهایی که با واقعیت خیلی فاصله دارند.



    حالا نوبت به شنیدن حرف‌های خدمت‌نرفته‌ها و خدمت‌رفته‌ها می‌رسد: «ما نرفتیم هیچی هم نشد. نرو بابا فوقش چند سال دیگه میخری. برو، مرد میشی. کلاهتو بچرخونی تموم شده. به کسی رو ندیا. اگه عادت داری تو خواب وول بخوری تخت بالایی نخواب. پودر بچه برداشتی؟ دستمال مرطوب بردار. اسیتامینوفن بعضی پادگانا گیر میدن ولی اگه بتونی ببری خوبه. ویتامین ث جوشان همراهت باشه روزی یه دونه بخور سرما مرما نخوری. ساقه طلایی بگیر. نخ سوزن ببر. پوتینا رو ببر عوض کن، اونایی که میدن خیلی سفته. چند تا کیسه فریزر و کیسه زباله بردار به دردت میخوره. نمیخواد واکس ببری، خودشون میدن اونجا ...» و یک جمله، پای ثابت همه دلداری‌ها و توصیه‌هاست: «روز اول خبری نیست. میرین لباس مباسا رو بهتون میدن، میگن برید اندازه کنید برگردید. این وسطا یکی دو روزی میاید مرخصی» و همه، از همان اول، قول رفتن و بازگشت زودهنگام را می‌دهند.

    همه می‌روند، نه برای اینکه دوست دارند. یکی می‌خواهد برود خارج، آن یکی شرط ازدواجش است، این یکی به شغل خوبی فکر می‌کند، دیگری با خودش شرط بسته که برود ... . خوب می‌دانند که وقتی بروند، بهترین دستپخت جهان برایشان می‌شود دستپخت مادرشان، بهترین رختخواب دنیا برایشان می‌شود بالش و تشک خودشان و حتی بهترین دستشویی جهان برایشان می‌شود دستشویی خانه‌شان.

    اما باید بروند. پای اتوبوس، زیر حجمی از دود و صدا و بغض و چشم‌هایی که می‌دزدند تا مبادا بشنوند «مرد که گریه نمیکنه»، سریع خداحافظی می‌کنند. بیخود عجله دارند. انگار اگر زودتر برسند، سربازی‌شان زودتر تمام می‌شود. از خیلی چیزها دل می‌کنند؛ از «مادر بیا غذاتو بخور»، «پسرم سر راه 2 تا نون بگیر»، «چقدر بداخلاق شدی امروز» و ...

    حالا وقت حرکت است. می‌روند که مرد شوند. دل توی دل مادر و پدر و نامزد نیست تا وقتی که بروند و برسند و زنگ بزنند و بگویند سالم رسیدیم و لباس‌ها را گرفتیم و برمی‌گردیم.



    اما امان از شب که همیشه اشتهای زیادی دارد. چه در بالش خودت غرق خواب باشی و چه سرت را مثل آن سرباز، زیر پرده چرک‌گرفته اتوبوس به شیشه تکیه داده باشی و خواب به چشمت نیاید بابت همه تصویرهایی که از مقصد این سفر برای خودت ساخته‌ای. شب که بیاید، همه چیز را می‌بلعد.

    پلک‌ها کم‌کم سنگین می‌شوند، حتی پلک‌های اتوبوس و همه می‌خوابند. دیگر هر چه می‌روند، نمی‌رسند که ببینند واقعا خبری نیست. نمی‌رسند که لباس‌ها را بگیرند و برگردند. نمی‌رسند که تلفن بزنند بگویند «الو مادر، رسیدم، حالم خوب است ...».

    http://uupload.ir/files/9bjg_photo_2016-06-23_23-30-11.jpg

     

    نویسنده: مریم | پنجشنبه 3 تیر 1395 10:21 ب.ظ

    دلی که میشکنیم ارزان نیست..........

    پروردگارم
    قاضی تویی
    کمک کن هیچوقت قضاوت نکنیم.......
    خوب یادگرفته ایم وراندازکردن همدیگررا


    یک خط کش این دستمان
    یک ترازوآن  دستمان
    اندازه میگیریم ووزن میکنیم
    آدم هارارفتارشان را
    انتخاب هایشان را
    تصمیم هایشان را
    حتی قضاوقدرشان را



    به رفیقمان یک تکه سنگی می اندازیم
    بعدمیگوییم خیروصلاحت رامیخواهیم
    غافل ازاین که چه برسراومی اوریم



    درجمع هرکس رایک جورموردبررسی قرارمیدهیم
    آن یکی رابه ازدواج نکرده اش
    این یکی رابه فرزندنداشتش
    آن دیگری را........



    میرویم توی صفحه ی یکی
    ونوشته اش رامیخوانیم ومینشینیم وقضاوت میکنیم

    یکی هم نیست گوشمان رابگیردکه:
    آهـــــــــــــای/
    چندباربه جای اوبوده ای
    که حالااینطورنظرمیدهی



    حواسمان نیست که چه راحت
    باحرفی که درهوارهامیکنیم
    چگونه یک نفررابه هم میریزیم
    چندنفررابه جان هم می اندازیم
    چه سرخوردگی یادلخوردگی بجامیگذاریم
    چقدرزخم میزنیم


    حواسمان نیست که مامیگوییم ورهامیکنیم
    وردمیشویم
    امایکی ممکن است گیرکند
    بین کلمه های ما
    بین قضاوت های ما
    بین برداشتهای ما
    دلی که میشکنیم ارزان نیست..........

    https://encrypted-tbn2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSoCuiMVz-x0f9-gfP4AscaMLLFy67zdgolXHRy5IifEAt6Ok1R


     

    نویسنده: مریم | شنبه 22 خرداد 1395 08:49 ب.ظ

    امروز را "دعا" کن

    امروز را "دعا" کن


    برای همه اونایی که

     

    یه درد گوشه قلبشون پنهونه


    برای ناگفته هایی که کسی جز "خدا"


    محرمش نیست


    برای دلهای شکسته.

    .. 

    برای طاقت هایی که کم شده...


    برای تمام مریض ها که رو تخت بیمارستانن....


    برای کسانی که مشکلات خستشون کرده...


    برای همه ادم ها...

     

    نویسنده: مریم | یکشنبه 9 خرداد 1395 02:26 ب.ظ

    نسل سوخته

    می گفت....

    ما نسل "غیرت روی خواهر" و

    "روشنفکری روی دوست دختریم"

    نسل کادوی یواشکی، نسل پول ماهانه vpn،

    نسل شینیون زیرروسری

    نسل خوابیدن با sms، نسل درددل باغریبه مجازی ،

    نسل جمله های کوروش ودکتر

    نسل ترس ازمنکرات،

    نسل سوخته 

    حال من برایت می گویم...

    "ما" نسل "غیرتیم" روی "وطن"،"ناموس"،"دیــــن"

    نسل "نمازشب یواشکی"

    نسل پول ماهانه "صدقه"

    نسل "چــادرروی روسری"

    نسل "خوابیدن بانوای حسیـــــن "

    نسل "درددل با بی‌بی "


    نسل جمله های آقــا و شهـــدا

    نسل ترس ازشیطان

    نسل شکفتن

    مولا

    نمی گذارم نسلی را که تـــوصاحبش هستی

    نسل سوخته بنامند

    اینجا نسل غربتـــ بچه شیعه است.



     

    نویسنده: مریم | شنبه 1 خرداد 1395 04:09 ب.ظ

    بیاایندفه ماظهورکنیم....

    امیرالمومنین علی (ع) در وصف آقا امام زمان ارواحنا له الفدا می فرمایند:


    صاحب هذا الامر الشرید الطرید الفرید الوحید...


      می دونی یعنی چی؟


    یعنی...


    آقاییه که آواره میشه،


    طردش میکنن،


    تنها میشه،


    یکه و تنها یه گوشه ای باید بمونه که یه عده ای آماده بشن،


    اما اون یه عده...


    بگذریم!


    راستی!


     تا حالا شده منتظر وصل شدن اینترنت یا باز شدن یک سایت باشید؟


    یا خیلی چیز های دیگه؟


    دیدین چه قدر سخته این لحظات انتظار!؟


    بین خودمون بمونه ها،ولی...



    یه آقایی حدود 1142 ساله منتظر ماست.


    میگما..


    بیا این دفعه ما ظهور کنیم...





     

    نویسنده: مریم | جمعه 31 اردیبهشت 1395 08:50 ب.ظ

    دوست من!

    پلاکش را در آورد و پرت کرد وسط جمعیت!

    گفت: بچه ها حلال کنید ما رفتیم...

    گفتیم: چرا پلاکت را در آوردی؟این طوری مفقود الاثر میشی ها...

    گفت:به خدا آرزومه...

    دوست دارم منم مثل مادرم زهرا بی نام و نشان باشم...




    ای شهید گمنام...

    دوست من!

    من و تو چقدر با هم شباهت داریم...

    تو پلاکت را گم کردی،

    و من هویتم را...



     

    نویسنده: مریم | چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 06:24 ب.ظ

    انشای یک پسرده ساله کُرد

    انشای یک پسرده ساله کردکه برنده جایزه بهترین انشادرسطح کشوری واستان اذربایجان غربی شد.بخوانیدمی ارزد.....

    معلمی ازدانش آموزانش خواست فوایدگاوبودن رابنویسندونوشته ای که درزیرمیخوانیدتمام وکمال انشای آن دانش آموز است:

    باسلام خدمت معلم عزیزم

    وعرض تشکراززحمات بی دریغ اولیاومربیان مدرسه که درتربیت مابسیارتلاش میکنندواگرآنها نبوددمعلم نبودمااکنون کجابودیم؟

    اکنون قلم به دست میگیرم وانشای خودراآغازمیکنم....

    البته واضح است که اگربه اطراف خودبنگریم درمیابیم که گاوبودن فوایدزیادی دارد.من مقداری دراین موردفکرکردم وبه این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده

    گاوبودن این است که دیگرآدم نیست.


    بلکه گاواست...

    هرچندکه نتیجه گیری بایددراخرانشاباشدبیاییدکه یک لحظه فکرکنیم که ماگاویم.ببینیم چقدرگاوبودن فایده دارد،مثلادرموردهمین ازدواج،وقتی گاوی که

    پدرخانواده است میخواهددخترش راشوهردهدنگران جهیزیه اش نیست.نگران نیست که بین فامیل ودروهمسایه آبرودارد

    مجبورنیست بخواطراین که پول جهازدخترش راتهیه نماید،برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند.یابدترازآن پاچه خواری کند

    هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.

    گاوهاآنقدرعاقلندکه میدانندبهترین سالهای عمرشان رانبایدپشت کنکوربگذرانند....


    گاوهاحیوانات مفیدی هستندوانگل جامعه نیستند....شماتاکنون یک گاومعتاددیده اید؟

    گاوی دیده ایدکه سرکوچه بایستدومزاحم ناموس مردم شود؟

    آخرگاوهاخودشان خواهرومادردارند.تاکنون شماگاو بیکاردیده اید؟

    آیا دیده ایدگاوی زیرآب گاو دیگری راپیش صاحبش بزند؟تاکنون دیده ایدگاوی غیبت گاو دیگری رابکند؟

    آیاتاکنون دیده ایدگاوی زنش راکتک بزند؟یاگاوماده ای شوهرخواهرش رابه رخ شوهرش بکشد؟

    .مثلابگویدازاقای فلانی یادبگیرآخرتوهم گاوی؟

    هیچ گاور غمبادنمیگیرد

    هیچ گاوی رشوه نمیگرد

    هیچ گاوی اختلاس نمیکند

    هیچ گاوی آبروی دیگری رانمیریزد

    هیچ گاوی خیانت نمیکند

    هیچ گاوی دل گاو دیگررانمیشکند

    هیچ گاوی دروغ نمیگوید

    هیچ گاوی آنقدرعلف نمیخوردکه ازفرط پُرخوری تاصبح خوابش نبرد،درحالی که گاوطویله کناریشان ازگرسنگی شیرنداشته باشدتابه گوساله اش شیربدهد.

    هیچ گاوی گاودیگررانمیکشد،هیچ گاوی....

    گاوخیلی فایده هادارد

    پوشاک ماازگاواست

    خوراکمان ازگاو

    شیروپنیروکره وخامه..

    ولی باهمه منافع یادشده هیچ گاوی نگفت من....بلکه گفت:ماااااااااا

    بنظرمن مهم ترین فایده گاوبودن این است که دیگرآدم نیست.


     

    نویسنده: مریم | شنبه 25 اردیبهشت 1395 12:44 ب.ظ

    کاش می شد که خدا اجازه ظهورت می داد

    کاش می شد که خدا

    اجازه ظهورت می داد

    کاش می شد

    که در این دیار غربت

    ومیان موج غمها

    به سکوت سرد وسنگین

    رخصت خاتمه می داد

    کاش می شد

    جمعه ما

    شاهد ابروی زیبای تو می شد

    دیده نا قابل ما

    فرش کیسوی تو می شد

    کاش می شد

    انتظار منتظر بپایان رسد

    وهوا میزبان یاسها و

    نسترنها

    خاک پای مهدی زهرا شود

    کاش می شد

    تو هم از انتظار خسته شوی و

    برای فرج دعا کنی

    کاش می شد


     

    نویسنده: مریم | پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 11:55 ق.ظ

    هواسرداست

    هوای آخرالزمان سرداست
    میخواهی سرمانخوری؟
    لباست رادرست انتخاب کن
    قدم نخست لباس ظاهراست
    دست بکش ازساپورت هایی که
    منجمدمیکندایمانت را

    http://bayanbox.ir/id/6115054833564622057?view


    من وخدا:

    حجاب تحمیلی نیست
    حجاب عشق وعلاقه شخصیه
    حجابی که امروزبه اجبارپدرحفظ بشه
    فردابه اجباردوستت کنارمیره

    پس چادرتوخودت انتخاب کن

     

    نویسنده: مریم | شنبه 18 اردیبهشت 1395 05:09 ب.ظ

    لطفاگوسفندنباشید


    لطفا گـــــــــوسفندنباشیــــــــــــــد

    http://8pic.ir/images/7kkmaplr27ii60lp1gix.jpg

     

    نویسنده: مریم | شنبه 14 فروردین 1395 02:07 ب.ظ

    مطالب مرتبط

    لیست مورد نظر

    تعداد کل صفحات : 7 صفحه
    1 2 3 4 5 6 7

پشتیبانی

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات