صفحه اول تماس با ما RSS                     قالب وبلاگ
  
دلتنگی
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
مرضیه شنبه 26 دی 1394 نظرات ()
خیالت  را
در کنج کافه های خلوت شهر
 ته فنجان قهوه ها
ته کوچه های بی عبور
انتهای جاده ها ی بی بازگشت
نمیدانم کجا...
همه جا.....

جا گذاشته  ام
دیوار تنهایی

بر سرم
آوار میشود 
دلتنگی 
چمبره میزند
بر تنم ....
رخوت آغوشت را 
گم کرده ام❤️❤️❤️❤️



مرضیه پنجشنبه 24 دی 1394 نظرات ()
برگرد 

گاهی برگرد و بغلم کن 

برگرد و تنگ بغلم کن 

وقتی حافظه‌ی تن بیدار می‌شود 

هوسی قدیمی دوباره در خون می‌دود 

وقتی لب‌ها و پوست یادشان می‌آید 

و دست‌ها هوای لمس تو را دارند 

گاهی برگرد و بغلم کن 

وقتی لب‌ها و پوست یادشان می‌آید 

مرا با خود ببر 

در شب… 




مرضیه پنجشنبه 24 دی 1394 نظرات ()
من به دنبال طنابی هستم 
خورده باشد گره بر تقدیرم 
در پی چارکی از آجر ناپخته و خام 
و سکوتی مبهم 
در شبی گم شده در عمق سیاه 
پای بر آجر ناپخته نهم تا بشوم 
اندکی پای بلند 
دست در گردن بی جان رسن اندازم 
و کمی بالاتر 
گردن از چینه کوتاه به بیرون ببرم 
شاید از دیدن مهتاب به حوض 
در سرایی که به همسایگی من برپاست 
.دلم آرام شود



[http://www.aparat.com/v/VXzyR]









مرضیه سه شنبه 23 دی 1393 نظرات ()
میكده ها غمكده می طلبان خشك لب 
جام و سبو خالی اند پیر مغانم بیا



مرضیه پنجشنبه 18 دی 1393 نظرات ()
نشد علاج دل دردمند ما به طبیب 
كه زخم كهنه، مداوای دیگری دارد



مرضیه شنبه 22 آذر 1393 نظرات ()

یک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم




مرضیه جمعه 7 آذر 1393 نظرات ()



مرضیه پنجشنبه 22 آبان 1393 نظرات ()
ﺗﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ،
ﺁﻥ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺁﺧﺮ 
ﮐﻨﺎﺭ ﺷﯿﺸﻪ 
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ 
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﺷﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺕ 
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ 
ﺯﻝ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺭ 
ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﺕ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻥ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ 
ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ 
ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺭﺕ ﻣﯿﺪﻫﺪ 
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ ﺧﯿﺲ ﺷﻮﺩ 
ﺍﺯﺣﻀﻮﺭ ﭘُﺮ ﺭﻧﮓ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﻝ 
ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮﻭﺩ ﻣﻘﺼﺪﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ 
ﻭ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ 
ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﮤ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﻮﺩ 
ﻭ ﺩﻧﺞ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ 
ﺁﻩ ﺑﮑﺸﯽ 
ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺕ 
ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ 
"ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ " ﺁﯾﻨﺪﻩ 
ﻭ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺗﺼﻮﺭﺵ 
ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ 
ﻭ ﺗﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﺩﺭﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ 
ﺗﺎ ﺍﺭﺍﻡ ﺍﺭﺍﻡ .. ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﺪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺷﻬﺮ 
ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻧﮕﯿﺰﯼ ﮐﻪ 
ﮐﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ!!



مرضیه یکشنبه 11 آبان 1393 نظرات ()

کلماتم را 
در جوی سحر می‌ شویم 
لحظه ‌هایم را 
در روشنی باران‌ ها

تا برای تو شعری بسرایم، روشن 
تا که بی‌ دغدغه بی ‌ابهام 
سخنانم را 
در حضور باد 
این سالک دشت و هامون 
با تو بی ‌پرده بگویم 
که تو را 
دوست می ‌دارم تا مرز جنون

 

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی




مرضیه یکشنبه 11 آبان 1393 نظرات ()
در بیخبری از تو صد مرحله من پیشم 

تو بی خبر از غیری ،من بی خبر از خویشم



مرضیه دوشنبه 28 مهر 1393 نظرات ()
در خلوت روشن با تو گریسته ام 
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام 
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال 
عاشقترین زندگان بوده اند



مرضیه پنجشنبه 3 مهر 1393 نظرات ()

چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست 

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

خیالت گر چه عمری یار من بود

امیدت گر چه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساقرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

*********

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساقرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم




مرضیه یکشنبه 30 شهریور 1393 نظرات ()
بیقــراری هــایــم 

پـاییـــز می خــواهــد و چشــم هـای عاشقـتــــ را 

نگــاهــت را از مــن نگیـــر 

ایـن پاییـــز را عاشقـــم بـاش لطفــــاً



مرضیه جمعه 14 شهریور 1393 نظرات ()
آن غروب دوشنبه یادت هست ؟
کافه ی صوفی... خاطرات دل کوبش
بوی تند قهوه بود و عطر چای
لابلای نفس های داغ ُ آشوبش

تک به تک صندلی های چوبی بود
بوی سیگار و عطرهای سرگردان
گوشه ی دنج میز آخر کافه
دلخوشی های نوجوانی و عصیان

مانده در قاب خاطرم آن روز
رنگ طوسی پیراهنت شالت
با خودم هی مدام میگفتم
مرد توست ببین خوشا به احوالت

بوسه های تو بود و دست های من
تاپ تاپ بیقرار عاشقی... خواهش
چترهامان گوشه ای کنار هم بودند
فصل پاییز بود و هوای آرامش

همصدا با نوای حزین خواننده
یادم آمد برایم به سوز میخواندی
لابلای پک های عمیق سیگارت
شعر غمگینی آن روز میخواندی

یاور همیشه مومن آن دوشنبه غوغا کرد
توی بغض شاعرانه ی صوفی
ای بسا سالها شنیدم اش هرجا
یاد تو فصل عاشقانه ی صوفی

یاور سفر کرده کجا مانده ای مومن! 
تو سفر رفتی ُ و پس از تو دوری عادت شد
این دوشنبه های بی پیر دق مرگی
در خیال زنی ماند و ماند.... قیامت شد



مرضیه شنبه 8 شهریور 1393 نظرات ()

کلماتم را 
در جوی سحر می‌ شویم 
لحظه ‌هایم را 
در روشنی باران‌ ها

تا برای تو شعری بسرایم، روشن 
تا که بی‌ دغدغه بی ‌ابهام 
سخنانم را 
در حضور باد 
این سالک دشت و هامون 
با تو بی ‌پرده بگویم 
که تو را 
دوست می ‌دارم تا مرز جنون

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی




نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو

ماییم مست ایزدی زان باده‌های سرمدی

تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو

رفتیم سوی شاه دین با جامه‌های کاغذین

تو عاشق نقش آمدی همچون قلم در رنگ شو

در عشق جانان جان بده بی‌عشق نگشاید گره

ای روح این جا مست شو وی عقل این جا دنگ شو

شد روم مست روی او شد زنگ مست موی او

خواهی به سوی روم رو خواهی به سوی زنگ شو

در دوغ او افتاده‌ای خود تو ز عشقش زاده‌ای

زین بت خلاصی نیستت خواهی به صد فرسنگ شو

گر کافری می‌جویدت ورمؤمنی می‌شویدت

این گو برو صدیق شو و آن گو برو افرنگ شو

چشم تو وقف باغ او گوش تو وقف لاغ او

از دخل او چون نخل شو وز نخل او آونگ شو

هم چرخ قوس تیر او هم آب در تدبیر او

گر راستی رو تیر شو ور کژروی خرچنگ شو

ملکی است او را زفت و خوش هر گونه ای می‌بایدش

خواهی عقیق و لعل شو خواهی کلوخ و سنگ شو

گر لعل و گر سنگی هلا می غلط در سیل بلا

با سیل سوی بحر رو مهمان عشق شنگ شو

بحری است چون آب خضر گر پر خوری نبود مضر

گر آب دریا کم شود آنگه برو دلتنگ شو

می‌باش همچون ماهیان در بحر آیان و روان

گر یاد خشکی آیدت از بحر سوی گنگ شو

گه بر لبت لب می‌نهد گه بر کنارت می‌نهد

چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو

هر چند دشمن نیستش هر سو یکی مستیستش

مستان او را جام شو بر دشمنان سرهنگ شو

سودای تنهایی مپز در خانه خلوت مخز

شد روز عرض عاشقان پیش آ و پیش آهنگ شو

آن کس بود محتاج می کو غافل است از باغ وی

باغ پرانگور ویی گه باده شو گه بنگ شو

خاموش همچون مریمی تا دم زند عیسی دمی

کت گفت کاندر مشغله یار خران عنگ شو




مرضیه شنبه 1 شهریور 1393 نظرات ()
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
*
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
*
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
*
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست
*
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
*
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
*
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
*
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
*
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
*
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
*
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

سیمین بهبهانی





(تعداد کل صفحات:65)      [ 1 ]   [ 2 ]   [ 3 ]   [ 4 ]   [ 5 ]   [ 6 ]   [ 7 ]   [ ... ]  
درباره وبلاگ
دوست دارم وبلاگم مجموعه ی شعر قشنگی باشه
موضوعات
آخرین مطالب
نظر سنجی
نظر شما درباره ی مطالب این وبلاگ چیست؟





نویسندگان
آرشیو مطالب
پیوند ها
پیوندهای روزانه
آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
كل مطالب : عدد
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :

دانلود آهنگهای جدید

ابزار وبمستر

عکس

تفریح و سرگرمی

دانلود

قالب وبلاگ

فروشگاه اینترنتی ایران آرنا

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات