تاریخ : جمعه 30 فروردین 1392 | 11:03 ب.ظ | نویسنده : مرتضی
یه دعای بی نظیر
این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود:
((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ
امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ
العامین))
ترجمه:
منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن،
بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای
پروردگار جهانیان.
حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش
گشایش پیدا می کند.
ارسال شده توسط مرتضی----نظرات در قسمت پایین
این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود:
((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ
امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ
العامین))
ترجمه:
منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن،
بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای
پروردگار جهانیان.
حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش
گشایش پیدا می کند.
ارسال شده توسط مرتضی----نظرات در قسمت پایین
تاریخ : پنجشنبه 18 تیر 1394 | 11:22 ق.ظ | نویسنده : مرتضی
تاریخ : دوشنبه 8 تیر 1394 | 11:59 ب.ظ | نویسنده : مرتضی
تاریخ : جمعه 22 خرداد 1394 | 11:46 ق.ظ | نویسنده : مرتضی
تاریخ : پنجشنبه 18 دی 1393 | 11:17 ب.ظ | نویسنده : مرتضی
بر جمال این دو یاس بى قرینه بنگرید
گاه سوى مکه گه سوى مدینه بنگرید
محور اسلام و قرآن در ثبات از این دو مَه
مکتب توحید باشد در حیات از این دو مه
روشن آفاق تمام کائنات از این دو مه
منجلى اوصاف بى پایان ذات از این دو مه
ارسال شده توسط مرتضی----نظرات در قسمت پایین
ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﻮﺩﻡ !
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭﺭﺩ ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ .
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﺏﺭﯾﺰﻡ !
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
ﯾﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﯾﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ . . . . . . . . . . . . . .
ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮﯾﻠﺸﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ :
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﭽﺖ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ
ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
ﭘــﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻲ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭﻱ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ ....
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮﻳﺒﮕﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﻱ ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷﻲ ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻲ ﮐﻨﻲ ...
ارسال شده توسط مرتضی----نظرات در قسمت پایین
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭﺭﺩ ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ .
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﺏﺭﯾﺰﻡ !
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
ﯾﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﯾﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ . . . . . . . . . . . . . .
ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮﯾﻠﺸﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ :
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﭽﺖ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ
ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
ﭘــﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻲ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭﻱ ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ ....
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮﻳﺒﮕﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﻱ ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷﻲ ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻲ ﮐﻨﻲ ...
ارسال شده توسط مرتضی----نظرات در قسمت پایین
تاریخ : سه شنبه 17 دی 1392 | 11:47 ق.ظ | نویسنده : مرتضی
یک جوان کرمانشاهی فکر میکند که شبیه به کریستیانو رونالدو می باشد.(البته به نظر من شبیه است)
نظر شما در این مورد چیست؟
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
نظر شما در این مورد چیست؟
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
تاریخ : چهارشنبه 6 آذر 1392 | 09:49 ب.ظ | نویسنده : مرتضی
فروش ویژه و استثنایی تخته نرد
قیمت استثنایی
فقط 55000 تومان
تحویل بصورت رایگان درب منزل
لیزری و برجسته در ابعاد و طرح های متفاوت و جذاب
قیمت ها را با ما مقایسه کنید
شما میتوانید تنها با یک تماس تلفنی محصول را به تعداد دلخواه سفارش داده و محصول را درب منزل خود تحویل بگیرید.
تلفن سفارش:
0911-681-8101
پست الکترونیکی جهت سفارش کالا:
d.majazi@yahoo.com
جهت سفارش از طریق e-mail قرار دادن آدرس و شماره تماس الزامی میباشد.
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
قیمت استثنایی
فقط 55000 تومان
تحویل بصورت رایگان درب منزل
لیزری و برجسته در ابعاد و طرح های متفاوت و جذاب
قیمت ها را با ما مقایسه کنید
شما میتوانید تنها با یک تماس تلفنی محصول را به تعداد دلخواه سفارش داده و محصول را درب منزل خود تحویل بگیرید.
تلفن سفارش:
0911-681-8101
پست الکترونیکی جهت سفارش کالا:
d.majazi@yahoo.com
جهت سفارش از طریق e-mail قرار دادن آدرس و شماره تماس الزامی میباشد.
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
تاریخ : شنبه 6 مهر 1392 | 11:57 ق.ظ | نویسنده : مرتضی
حکمت خداوند...
روزی پادشاهی بر سرزمینی حکومت میکرد و وزیری داشت که بسیار با خدا بود وهمه اموری که اتفاق میفتاد را به حکمت خدا میدانست
و هر اتفاق خوب یا بدی که رخ میداد را از حکمت خدا میدانست و به پادشاه میگفت که حکمت خداست.
روزی بر اثر یک حادثه قسمتی از یکی از انگشتان پادشاه قطع میشود.وپادشاه بسیار ناراحت و اندوهگین میشود.
وزیر که در کنار پادشاه بود این کار خدا را هم از روی حکمت دانست و به پادشاه گفت حتما حکمتی داشت این حادثه.
پادشاه از این خوشخیالی وزیر عصبانی شد و گفت که تو زیاد بیهوده میگویی و او را به زندان انداخت.
بعد از چند روز پادشاه به همراه سربازانش برای شکار به جنگل رفت.ولی برای گرفتن یک شکار از سربازان و همراهانش
دور شد و در جنگل گم شد.برای برگشت به قصر خود به دنبال راهی میگشت که به یک قبیله ای رسید که آنها بعنوان هدیه برای خدایان خود
انسان زیبا و خوش قدو بالایی را میکشتند. و وقتی چشمشان به پادشاه افتاد خواستند او را بکشند که ناگهان چشمشان به انگشت ناقص پادشاه افتاد
و بخاطره همین نقص اورا رها کردند.پادشاه این حکمت خدا را متوجه شد و وقتی به قصر برگشت وزیر را آزاد کرد و به او گفت من متوجه این حکمت شدم.
حالا بگو حکمت زندانی شدن تو چه بود؟وزیر گفت اگر من زندانی نمیشدم من هم همراه تو به شکار میامدم آنوقت آن قبیله بجای تو
مرا میکشتند... پس من هم اینگونه نجات یافتم
پس هیچ کار خدا بی حکمت نیست
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
روزی پادشاهی بر سرزمینی حکومت میکرد و وزیری داشت که بسیار با خدا بود وهمه اموری که اتفاق میفتاد را به حکمت خدا میدانست
و هر اتفاق خوب یا بدی که رخ میداد را از حکمت خدا میدانست و به پادشاه میگفت که حکمت خداست.
روزی بر اثر یک حادثه قسمتی از یکی از انگشتان پادشاه قطع میشود.وپادشاه بسیار ناراحت و اندوهگین میشود.
وزیر که در کنار پادشاه بود این کار خدا را هم از روی حکمت دانست و به پادشاه گفت حتما حکمتی داشت این حادثه.
پادشاه از این خوشخیالی وزیر عصبانی شد و گفت که تو زیاد بیهوده میگویی و او را به زندان انداخت.
بعد از چند روز پادشاه به همراه سربازانش برای شکار به جنگل رفت.ولی برای گرفتن یک شکار از سربازان و همراهانش
دور شد و در جنگل گم شد.برای برگشت به قصر خود به دنبال راهی میگشت که به یک قبیله ای رسید که آنها بعنوان هدیه برای خدایان خود
انسان زیبا و خوش قدو بالایی را میکشتند. و وقتی چشمشان به پادشاه افتاد خواستند او را بکشند که ناگهان چشمشان به انگشت ناقص پادشاه افتاد
و بخاطره همین نقص اورا رها کردند.پادشاه این حکمت خدا را متوجه شد و وقتی به قصر برگشت وزیر را آزاد کرد و به او گفت من متوجه این حکمت شدم.
حالا بگو حکمت زندانی شدن تو چه بود؟وزیر گفت اگر من زندانی نمیشدم من هم همراه تو به شکار میامدم آنوقت آن قبیله بجای تو
مرا میکشتند... پس من هم اینگونه نجات یافتم
پس هیچ کار خدا بی حکمت نیست
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
تاریخ : یکشنبه 31 شهریور 1392 | 10:28 ب.ظ | نویسنده : مرتضی
آیا میدانستید؟در مورد بازیگران ایرانی را باهم میخوانیم
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
سلام خدمت شما عزیزان
شرمنده یه چند روزه که بخاطر مشکلات نمیتونم زیاد آپ شم
ولی امروز براتون یه آهنگ از افشین سپهر گذاشتم برای دانلود خیلی زیباست حتما دانلودش کنین
یازیچه
دانلود
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
شرمنده یه چند روزه که بخاطر مشکلات نمیتونم زیاد آپ شم
ولی امروز براتون یه آهنگ از افشین سپهر گذاشتم برای دانلود خیلی زیباست حتما دانلودش کنین
یازیچه
دانلود
ارسال شده توسط مرتضی---نظرات در قسمت پایین
.: Weblog Themes By Pichak :.