احساس میکنم اینجا تنها جاییکه میشه حرفاتو بزنی و کسی نشناستد!!!
هرکی دوس داره میتونه بیاد و نویسنده بشه و دلنوشته هاشم بنویسه...
لینکتون هم حتما میکنم فقط باید بگید...
دوستون دارم!!
طبقه بندی: برای تو،
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : " مرسـی !! "
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد ...
یــا چـه می دانـم ...
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت ...
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جز :
" مــَــن هـم دوسـتت دارم"
طبقه بندی: دلنوشته، عاشقانه ها، برای تو، آخه چرا...،
دلمو دادم به تو٬تا دیگه تنها٬نباشم
دلمو دادم به تو٬چون تو چشات دریارودیدم
دلمو دادم به تو٬تا همه وقت یار همیشگیم باشی
دلمو دادم به تو چون میدونم تنهام نمی ذاری
دلمو دادم به تو تا احساسم رو گم نکنم
دلمو دادم به تو٬تا آرزوهام بشی
دلمو دادم به تو٬تا یکی بشیم
دلمو دادم به تو٬تنها تو
دلمو دادم به تو
تنها تو...
!
طبقه بندی: برای تو، عاشقانه ها، شعر، دلنوشته،
ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…
اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…
ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…
اولاش نمی خواستیم بدونیم…
با خودمون می گفتیم…
عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…
بچه می خوایم چی کار؟…
در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…
اگه مشکل از من باشه …
تو چی کار می کنی؟…
فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…
خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…
علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟ گفت:من؟
گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟
برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟…
فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد
خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره…
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…
گفت:موافقم…فردا می ریم…
و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید…
اگه واقعا عیب از من بود چی؟…
سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…
هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…
بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…
اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید…
با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست…
بالاخره اون روز رسید…
علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم…
دستام مثل بید می لرزید…
داخل ازمایشگاه شدم…
علی که اومد خسته بود…
اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
برو ببین دیگه...
طبقه بندی: عاشقانه ها، حرف های شما، آخه چرا...،
چقدر سخته همش منتظرش بودن
چقدر سخته رفتنش عادت نشده باشه
چقدر سخته هرشب باقرص آرامبخش بخوابی
چقدر سخته هرشب هق هق گریه هاتو زیر بالشتت پنهان کنی
چقدر سخته اون هیچوقت نخونه نوشته هایی که فقط واسه اون نوشتی
چقدر سخته دروغ گفتن وقتی که حرفات دروغ نیست
چقدر سخته هرروز مُردن
چقدر سخته بدونی اون
حتی برای ثانیه ایم به تو فکر نمی کنه
چقدر سخت است که
منتظر کسی باشی که فکر آمدن نیست.
قرمزا حرفای دل خودمه...
طبقه بندی: عاشقانه ها، برای تو، آخه چرا...، دلنوشته،
.: Weblog Themes By Pichak :.