ألیَس الصُبح بقریبٍ؛ ما فصل سپیدی از کتاب سحریم
سه شنبه چهاردهم خرداد 1392 :: نویسنده : قاصدک ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم. لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست. سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان (ع). منبع : کتاب « آغازی بر یک پایان » ـ شهید مرتضی آوینی
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه ششم مرداد 1393 :: نویسنده : قاصدک چند آگهی مناسبتی برای این روزهای غزه:
1
دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید! 2 3 4 5 6 7 نوع مطلب : طنز، جهان اسلام، كانال سیاست، برچسب ها : غزه، اسرائیل، لینک های مرتبط : نوع مطلب : كانال سیاست، جهان اسلام، سبک زندگی، آزادی، تلنگر، برچسب ها : غزه، مسلمانان، اسرائیل، جهان، لینک های مرتبط : یکشنبه بیست و نهم تیر 1393 :: نویسنده : قاصدک یکشنبه بیست و دوم تیر 1393 :: نویسنده : قاصدک جمعه بیستم تیر 1393 :: نویسنده : قاصدک یکشنبه پانزدهم تیر 1393 :: نویسنده : قاصدک یه روز
صبح
با صدای جیغ بچهها بیدار شدم. یکیشان را پشه زده بود. میگفت درد
نمیکند. مادرش گفت «زر زیادی میزند، گرمش است حالیش نیست». با اصرار
بچهها زنگ زدم هلیکوپتر امداد آمد و او را بردند به فرودگاه. از آنجا با
هواپیمای ویژه فرستادمش انگلیس. سه هفته تحت درمان بود. وقتی برگشت حتی جای
نیش پشه هم نمانده بود. گفتم سه هزار و دویست و شصت و دو ریال بریزند به
حساب بیت المال برای جبران استفاده شخصی از هلیکوپتر و هواپیما و... .
مادرشان گفت خوب کاری کردی. آدم زیر منت این نظام نباشد بهتر است. گفتم
میخواهی دویست ریال دیگر هم بریزم که نظام زیر منت ما باشد؟ نظری خاصی
نداشت؛ ریختم.
یه روز دیگه بچهها
اصرار کردند برویم جت اسکی سواری. گفتم «آخر امروز عاشوراست، شگون ندارد.»
مادر بچهها درآمد که فکر آنجایش را هم کردم. رفتیم. نشسته بودیم کنار سد
که پیش خدمتها غذا را آوردند. غذا قیمه بود. مادر بچهها گفت حالا به یاد
روز عاشورا قیمه بخوریم. بچهها با ناراحتی قیمه را خوردند. دلشان پلومرغ
میخواست. من اما با رضایت خوردم. خیلی هم چسبید. بعدش هم با دلی مالامال
از اندوه جت اسکی سوار شدیم. دو بار افتادم درون آب. آبش سرد بود. گفتم به
متخصصان بگویند ببیند در خارج سیستمی وجود ندارد که بشود آب سد را برای جت
اسکی سواری گرم کرد؟ گفتند میپرسیم. شب خوابیدم. اون روز هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. اتفاقهای غیر خاص را هم که نمیشود نوشت.
کدوم روز؟ کارهایم
زیاد بود. شب را در دفتر ماندم. ساعت دو شب تلفن زنگ زد. مادر بچهها گفت
یکی از دخترها خواب بد دیده خودت را برسان. خودم را رساندم. مادر بچهها
گفت دخترمان خواب دیده هرچه ساندویچ میخورد سیر نمیشود. گفتم خب بهتر،
خوردن که بد نیست، سیر نشدن هم همینطور. مادر بچهها گفت «آخه انتهای خوابش
داخل یکی از ساندویچها خیارشور نداشته، بچه ام بدون خیارشور نمیتونه
ساندویچ بخوره که». دختره از ترس دهانش قفل شده بودم. تیم پزشکی را صدا
کردیم. به وزیر هم گفتم انحصار واردات خیارشور را بدهند به دخترم که خیالش
راحت باشد همیشه خیارشور به اندازه کافی دم دستش خواهد بود. خندید. برنگشتم
دفتر. خوابیدم. دیروز سخنرانی
داشتم. کلی حرف زدم. یکجایش خیلی تند به بیحجابها فحش دادم. فحشهای بد
بد. عصر که آمدم خانه مادر بچهها گفت چرا حرفهای بد میزنی بچهها یاد
میگیرند. بچهها که آمدند دیدم بله، یاد گرفتهاند. شرمگین شدم. مادر
بچهها گفت از این به بعد خواستی به بدحجابها فحش بدهی بگو زیبارو. گفتم
رویم نمیشود. گفت انقدر تمرین کن تا رویت بشود. قرار شد از فردا تمرین کنم
تا شاید بیست سال بعد رویم بشود. خوابیدم.
منبع : وبلاگ طنزهای یک م.ر.سیخونکچی نوع مطلب : كانال سیاست، طنز، برچسب ها : خاطرات، ...، لینک های مرتبط : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1393 :: نویسنده : قاصدک ای علی! ای ارتفاعت تا خدا بی نهایت، بیکران، بیانتها
ای علی! ای همسر بانوی آب
ای علی! ای خوب، ای تنهاترین
ای علی! ای آفتاب حق سرشت
ای فراتر از تصور، از خیال
ای تو خورشید نهان در زیر ابر
چون تو مردی نیست در این روزگار
جان ما را کن ز عشقت منجلی شاعر :رضا اسماعیلی نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : میلاد، حضرت علی، 13 رجب، لینک های مرتبط : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1393 :: نویسنده : قاصدک سه شنبه پنجم فروردین 1393 :: نویسنده : قاصدک شهید علی خلیلی بعد از اتفاق آن شب نیمه شعبان که بر اثر پاره شدن شاهرگ گردنش به دلیل اصابت چاقو و ساعتها طول کشیدن بستری شدنش در یک بیمارستان به بستر بیماری افتاد؛ در طول این چند سال با هزینههای عجیب درمان مواجه شد به گونهای که خانواده او بخش قابل توجهی از سرمایه، خانه و وسایل زندگی خود را برای درمان او هزینه کردند. شهید علی خلیلی ۱۵ روز قبل از شهادت نامهای به رهبر معظم انقلاب نوشت و در آن نسبت به برخی اظهارات که در قبال اقدام خود میشنید، واکنش نشان داد. متن کامل نامه شهید علی خلیلی به شرح زیر است: سلام آقا جان! امیدوارم
حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر
چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار
باشید،خوبم؛دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که
مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست
که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و
ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از
ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و
نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من
خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی
ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو
چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی
رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم
اصلا نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت :
پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر
بیندازی!من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،
ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر
خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب
است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر
خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت
قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان
بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی
که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی
شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت.
بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت
و جوانمردی را به سوگ مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های
شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج
مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان
بخشکد. بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی نوع مطلب : اخلاق، سبک زندگی، تلنگر، برچسب ها : علی خلیلی، شهید، امر به معروف و نهی از منکر، لینک های مرتبط : سه شنبه پنجم فروردین 1393 :: نویسنده : قاصدک پیکرعلی خلیلی شهید امر به معروف و نهی از منکر صبح امروز سه شنبه از مسجد
حضرت فاطمه (س) تا مسجد النبی نارمک بر روی دستان عزاداران فاطمی تشییع شد.
مثل یک مرد پَر کشیدی تا... آسمان را به بَر کشیدی تا... تا که باران به شهر برگردد باز هم چشم تر کشیدی تا... روزها رنگ شب به خود دارند روز را تا سحر کشیدی تا... سینهات داغدار فردا بود «آه» را بیشتر کشیدی تا... در همان کوچههای بیغیرت سینهات را سپر کشیدی تا... حرف امروز نیست جان دادن روی دیوار در کشیدی تا... ارث مادر رسیده است به تو مثل یک مرد پَر کشیدی تا... شاعر : حامد حجتی نوع مطلب : شعر و ادبیات، آزادی، تلنگر، سبک زندگی، برچسب ها : شهید، علی خلیلی، امر به معروف و نهی از منکر، لینک های مرتبط : دوشنبه چهارم فروردین 1393 :: نویسنده : قاصدک امام علی علیه السّلام فرمودند: صِلَةُ الاَرْحامِ مِنْ اَفْضَلِ شِیَمِ الكِرامِ؛ صله رحم، از بهترین خصلت هاى بزرگواران است. غررالحکم، ح 5882 امام صادق علیه السّلام فرمودند: اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ معاشرت و رفت و آمد با خویشاوندان، حساب روز قیامت را بر انسان آسان مى كند. [ بحارالأنوار، 74/102 .] پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: انَّ أعجَل الخیرِ ثواباً صلةُ الرَّحم؛ پاداش صله رحم، سریع ترین پاداش كار خیری است كه به انسان می رسد. الکافی، ج 2، ص 160 امام سجاد علیه السّلام فرمودند: ما مِنْ خُطْوَةٍ أحبُّ الی اللهِ من خُطْوَتین: خُطْوَةٌ یُسَرُّ بِها صفَّا فی سبیلِ الله تعالی وَ خُطوَةٌ الی ذی رَحم قاطعٍ؛ دو گام نزد خداوند، محبوب ترین گام هاست؛ گامی در راه خدا برای تحقق لشكر اسلام (برای جهاد) برداشته شود و گامی به سوی خویشاوندی كه با انسان قطع رابطه كرده است. بحار الانوار، ج 74، ص 87 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: اَلصّدَقَةُ بِعَشرَةٍ و القَرضُ بثَمانیةَ عَشَرَ و صلَةُ الرَّحم بأربعةٍ و عِشْرین وَ صلةُ الِاخوان بِعِشْرینِ؛ پاداش صدقه در راه خدا، ده برابر است و قرض دادن، هیجده برابر و پاداش صله و پیوند با خویشاوندان، بیست و چهار برابر و پیوند با برادران دینی، بیست برابر است. بحار الانوار، ج 74، ص 31 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: اُوصِیَ الشّاهِدَ مِنْ اُمَّتی و الغائِبَ مِنهُم و مَن فی اصلابِ الرجالِ و أرحامِ النّساءِ الی یوم القیامَةِ أن یَصِلَ الرَّحم؛ سفارش می كنم حاضران و غائبان از امتم را و كسانی را كه در پشت پدران و در رحم مادران خویش هستد تا روز قیامت، كه صله رحم نمایند گر چه به فاصله یك سال راه باشد؛ زیرا صله رحم جزو دین است. الکافی، ج 2، ص 158 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: انّ الرّحمةَ لا تنزِلُ عَلی قَومٍ فیهِم قاطِعُ رَحِمٍ؛ رحمت (خدا) بر قومی كه در میان آنان قطع رحم كننده باشد، نازل نمی شود. كنز العمال، ح 6978 نوع مطلب : حدیث، برچسب ها : صله رحم، عید، نوروز، حدیث، لینک های مرتبط : دوشنبه چهارم فروردین 1393 :: نویسنده : قاصدک دوشنبه بیست و ششم اسفند 1392 :: نویسنده : قاصدک 2 من در خود سپاه عناصر بسیار خوبی را سراغ دارم که اینها آمادگی خودسازی و دیگرسازی داشتند و دارند، خوب است من از برادر شهید عزیزمان محمود کاوه یاد کنم؛ که من او را از بچگیاش میشناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن بود - که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم - دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد، و من میدانستم همین یک پسر را دارد، پدرش هم میشناسید شما دیگر - قاعدتاً برادرهای مشهدی میشناسند - از همان وقتها همینجور بود. پرشور و بیمهابا در برخورد، گاهی حرفهای تندی هم میزد که در دوران اختناق آنجور حرفی کسی نمیزد. این بچه آنجور توی این محیط خانوادگی پرشور و پرهیجان تربیت شد و خوراک فکری او از دوران نوجوانیش - که شاید آن سالهایی که من دیدم ایشان مثلاً دوازده - سیزده سال چهارده سال شاید بیشتر نداشت - حالا دقیقاً البته درست یادم نیست - عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن. که اگر از شماها برادرهایی آن وقت بودند میدانند چه صنف مطالبی بود؟ و میشود فهمید دیگر. از نوارها و آثار آن مسجد [میشد فهمید] که چه نوع مطالبی بود. در یک چنین محیط فکری این جوان تربیت شد، و جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم؛ حقیقتاً اهل خودسازی بود - هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی، هم خودسازی رزمی - در یکی از عملیات اخیر دستش مجروح شده بود - که آمد مشهد و مدتی هم اینجا بیمارستان بود، مدت کوتاهی ظاهراً، بعد برگشت مجدداً جبهه - تهران آمد سراغ من؛ من دیدم دستش متورّم است. بنده نسبت به این کسانی که دستهایشان آسیب دیده یک حساسیتی دارم، فوری میپرسم دستت درد میکند. پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهای که آنجا بودند، برادرهای مشهدیای که آنجا هستند، گفتند دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت - که این مستحب است، که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید - یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت. یک فرماندهی بسیار خوب بود، از لحاظ ادارهی واحد خودش که تیپ ویژهی شهدا - تیپ ویژهی آن روز شهدا فکر میکنم حالا لشگر شده، آن وقت تیپ بود - یک واحد خوب بود جزو واحدهای کارآمد ما محسوب میشد و به این عنوان از آن نام برده میشد، خود او هم در عملیات گوناگونی شرکت داشت، و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود؛ از لحاظ نظم ادارهی واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر و از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت توجه و ذکر یک انسان جوان اما برجسته بود. این هم یکی از خصوصیات دوران ماست، که برجستگان همیشه از پیرها نیستند، آدم جوانها و بچهها را میبیند که جزو چهرههای برجسته میشوند. رهبان اللیل و اوسط النهار غالباً توی همین بچههایند، توی همین جوانهایند. ما نشستیم از دور داریم نگاه میکنیم حسرت میخوریم، و آرزو میکنیم کاش برویم توی محیط آنها. کمتر وقتی است که بنده همین حالاها دلم پرواز نکند به سمت محفل سنگرنشینان؛ آنجا انسان ساخته میشود و خوب هم ساخته میشود، و این جوانها خوب ساخته شدند، و شهید کاوه حقیقتاً خوب ساخته شد.۱۳۶۶/۰۵/۲۷ نوع مطلب : دفاع مقدس، برچسب ها : شهید کاوه، جبهه، رهبر، لینک های مرتبط : درباره وبلاگ مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
|