بسم رب الشهدا
کارش را با سپاه قدس شروع کرده بود و دورههای آموزشی و تحقیقات را یکجا
طی کرده بود. او کمکم پی برد که صنعت هستهای، محور است. بعد به «UCF» راه
پیدا کرد و در آنجا استخدام شد.
سپس به این نتیجه رسید که به UCF
نرود و حدود شش ماه منتظر ماند تا به نطنز بیاید. در این مدت فامیل و
اقوام به او فشار میآوردند؛ یکی صنعت نفت و یکی بانک و دیگری خودروسازی
را پیشنهاد میکند. اما بالأخره پس از شش ماه انتظار، اجازه ورود به عرصه
غنیسازی را پیدا کرد در سال 88 معاونت بازرگانی را متعهد گردید و دیگر
معاونتها را نیز به او پیشنهاد کردند، ولی بهدلیل دشواری و استراتژیک
بودن این معاونت وارد بازرگانی شد و تا آخر در این پست ماند.
به
لحاظ فردی آقای احمدیروشن یا آقامصطفای خودمان آدمی دلسوز و عاطفی بود.
اغلب اوقات به اشخاصی که وام یا خواسته و مشکلی داشتند، کمک میکرد. او به
خانواده و پدر و مادرش علاقهمند بود و برای آنها بسیار احترام قائل
میشد و به دعای آنها اتکا داشت؛ این را بارهاوبارها گفته است. بسیار
دلسوز آنها بود و خیلی التماس دعا از آنها میکرد؛ چیزهایی که ما کمتر
به آن توجه میکنیم.
او
میگفت آشنای محرومیت هستم و اگر مدیری از سر سیری با موضوعی برخورد
میکرد میگفت: «این بچه پول داره و این مشکلات را حس نمیکنه و متوجه
حرفهای ما نیست.»
آقامصطفی آدم باهوش و خلاقی بود، خیلی موضوعات
را سریع درمییافت و موضوعاتی را که خیلی وقتها نیازمند تحلیل و بحث
بود، با هوش سرشارش، راهکارهای خوبی برای آنهامیداد.
رک و
صریح بود و حرفهایی که شاید باید در تیمهای کارشناسی بزند مقابل رؤسایش
هم میزد و پای حرفهای خود میایستاد و شاید اگر قانع نمیشد آن را رد
میکرد. حرفش را میزد و انتقاد میکرد و دلخور هم نمیشد.
مصطفی
آدم صمیمی و پرانرژی و شوخ طبعی بود. به ائمه خیلی توسل میکرد و به حضرت
علی (علیه السلام) خیلی اعتقاد داشت. و بههمیندلیل اسم پسرش را هم علی
گذاشت. اعتماد به نفس خوبی هم داشت. اینها خصوصیات فردی آقامصطفی بود.
اما آیا فکر میکنید اینها از مصطفی، مصطفی ساخت؟ آنچه که از این آدم،
مصطفی احمدیروشن امروز را ساخت اگرچه که اینها بود و بیتأثیر هم نبود،
چیزهای مهمتری بود که استادان مدیریت آنها را به نام عوامل حیاتی موفقیت
میدانند.
آنچه که در درجه اول در زندگی مصطفی پررنگ بود
ولایتمداریاش بود و نه ولایتباوریاش. بسیاری از کارهایی که میکرد بر
همین اساس بود. او میگفت الان نظر ولایت این است و انگشت اشاره ایشان الان
دارد اینجا (صنعت غنیسازی) را نشان میدهد؛ پس من باید این کار را بکنم.
محور
اول فعالیتهای کاری و فردی او بحث ولایت بود و این را واقعا در زندگیاش
دخیل کرده بود. ادعا نبود، باور و حرف هم نبود بلکه واقعا اینطور بود.
در
تصمیمات کلیدی که در این صنعت گرفته میشد به انگشت اشاره رهبری نگاه
میکرد و به همین دلیل بود که وارد حوزه غنیسازی شد، چراکه نظام برایش مهم
بود و معتقد بود که باید عمرش را در این راه طی کند. او میگفت آنچه
برای رهبری مهم است باید برایش هزینه کرد؛ لذا با این تحلیل، این آدم
میآمد و شش ماه پشت گزینش نطنز منتظر ماند و علیرغم اینکه میدید کاری
نیست، سرش را پایین نمیانداخت که برود سر کار دیگری.
این آدم
وقتیکه از دانشگاه شریف فارغ التحصیل شد اولین انتخاب خودش را سپاه قدس
قرار داد و به گفته فرماندهاش این آدم لیسانسه دانشگاه شریف، سینهخیز و
بشینوپاشو میکند و آموزشهای مختلف را میبیند درحالیکه دیگر
فارغالتحصیلان، به کشورهای دیگر میروند یا مقاله میدهند. لذا
ولایتمداری او تا اینجا بود. خیلیها شوخطبع و باهوش و... هستند ولی
اینجوری چند نفر وجود دارد؟ چند تا آدم هستند که در فضای زندگی و کارشان
این اصل را دخالت دادهاند؟ او قهرمان بود. شاید خیلیهای دیگر هم
ولایتمحور بودند ولی آیا اینقدر بصیرت هم داشتند که تشخیص بدهند؟ مصطفی
25 سال داشت و بنابراین نه جنگ را دیده بود و نه انقلاب را. بصیرت او
فوقالعاده بود؛ او توانست تشخیص بدهد که محوریت نظام در این صنعت است و
این یک نکته مهمی است. آدم تکلیفمحوری بود و تا هر موقع که بر خود تکلیف
میدانست، قرار بود در این صنعت بماند. بارها به او شغلهای مختلف و
فرصتهای کاری زیادی پیشنهاد شده بود ولی حتی به آن فکر هم نمیکرد.
آرمانگرا
و هدفمحور بود. این مسیر را شروع کرد و آرمانش را پیدا کرد؛ آرمان او
هماهنگ با آرمانهای ولایت و نظام و انقلاب بود و هیچگاه آرمانهای شخصی
و کوچک نداشت.
او بارها میگفت: «اگر درس را ادامه میدادم قطعا
آدم موفقی میشدم» و به همکلاسیهایش اشاره میکرد و میگفت: «من وظیفهام
این است که اینجا بمانم و ادامه بدهم.»
او آرمانهای خود را حتی
با این ضررهایی که میدید، دنبال میکرد؛ متوجه این موضوع بود و از جان به
نظام اعتقاد داشت و از جان هزینه میکرد.
صبر و استقامت او زیاد
بود. در طول این سالها همیشه در این مسیر (تهران نطنز) رفتوآمد میکرد.
چالش حیاتی، توسعه تکنولوژی غنیسازی و به تشخیص مصطفی، تحریم قطعات بود و
رفت که آن را حل کند و واقعا خوب حل کرد و خلاقانه همه چیز را تحلیل
میکرد.
خیلی وقتها در دعواهای کاری و سلیقهای از خودش
میگذشت و فقط برای خدا این کار را انجام میداد. در حین کار، بعضی مواقع
فکر میکرد کارش پیش نمیرود؛ به او پیشنهاد شد نذر کند و او این کار را هم
کرد و مشکلش حل شد. این اواخر دوباره کارش گیر کرد و تا 70درصد حقوق خودش
را نذر کرد، هرچند فرصت ادای آن پیش نیامد. او بسیار برای کارش دعا و
نذرونیاز میکرد.
نقدپذیر بود و روحیه انقلابی داشت و برای آمدن به
این فضا راحتطلب نبود. مصطفی به نوعی قهرمان مهار استاکس نت بود. او به
دنبال هزینه از انقلاب برای خودش نبود بلکه دنبال هزینه برای انقلاب بود.
در طول این هفت سال با تلاش فراوان خود، مجاهدتی مستمر داشت. ریسکپذیر و
تحولگرا بود و تحولخواهی در روحیهاش موج میزد. میتوان گفت بخش اعظم
تحولات صنعت هستهای از سال 88، مدیون تلاش ایشان بود و تا آخر هم دنبال
کرد.
هرجا مشکلی بود، ورود پیدا میکرد و هرجا احساس میکرد که ضعفی است سریع اقدام لازم را برای جبران انجام میداد.
شهادتطلبی
ایشان بسیار خاص بود. جالب است که او در سال 88 آنقدر عاشق شهادت بود که
در دیدار با یکی از علما که همه از او طلب رفع مشکلات دنیوی میکردند،
مصطفی در اولین برخوردش گفت: «حاجآقا دعا کنید شهید بشوم، ذکری نیست بدهید
تا ما زودتر شهید بشویم؟» همه جدیت او پشت این لایه شاد و خندان پنهان بود
و خیلیها نمیتوانستند این لایه را ببینند. در همه این دوران، در تمام
تحولات این صنعت حضور داشت؛ مصطفی یکی از چند نفر اول صنعت غنیسازی بود.
در پایان باید گفت ایشان آدمی متعهد و متخصص بود و در مصداق کلمه، یک بسیجی دهه چهارم انقلاب بود
* نویسنده این مقاله به لحاظ امنیتی نخواست نامش فاش شود.
منبع: هفته نامه پنجره به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران
سایت شهید احمدی روشن