پـَـ نـَـ پـَـ |
||
نویسندگان
پیوندهای روزانه
آمار وبلاگ
کل بازدید : بازدید امروز : بازدید دیروز : بازدید این ماه : بازدید ماه قبل : تعداد نویسندگان : تعداد کل پست ها : آخرین بازدید : آخرین بروز رسانی : این وبلاگ بزودی راه اندازی میشه دوستانی که تمایل به عضویت تو گروه لاین من دارن، میتونن شماره من رو ذخیره کنن و پیام بدن و دوستانی که مثل خودم با کامپیوتر میان لاین، من رو با آیدی vahidrajabim1 ادد کنن دوستانی که مایل به درج جک، لطیفه، خاطره خنده دار، داستان و از این قبیل مطالب جالب با نام خودشون تو سایت هستن، میتونن متن مورد نظر رو با اسمشون انتهای پیام به شماره 09392126631 ارسال کنن. ضمنا، تمام لینک های قدیمی سایت پاک شدند، دوستانی که مایل به تبادل لینک هستند، ما رو لینک کنن و اسم و آدرس وبسایت (یا وبلاگ) خودشون رو به ما پیام کنن تا در اولین فرصت لینک بشن :) نوع مطلب : عمومی، برچسب ها : خدا میخواس بیاد بشینه آدم و حوّا رو بیافرینــه
وقتی اومد مشغول کارش بشه خواس یه فرشته دستیارش بشه تو جرگه ی فرشته ها نگا کرد گف: برو ظرفو پُر خاک رُس کن آب ام بریز یه خورده گل درُس کن فرشته با کمال میل پا شد با هیکل قشـنگ و خوش قـــواره
فـــــرشته هه خاکــــارو آوُرد نشست هر چی تونس تو خــــاک رُس آب بست همـــــــینه کـــــه جنس بشـــــــر خرابه
اگه یه جاش سفته هـــــزار جاش شُله خلاصه ، کــــــــــــــار گل به آخــر رسید به خــــــــــــــاطر همینه یک عــــــالمه هــــــــــــــــوا تـوی کـــــلّه ی این آدمه
نمی دونم خدا چه قــــصدی داشـــــته
از ســــر طـــــــعنه گفته بــــاریکـــــــالا خودش میگه بشر هبـــــــوط کــــــــرده میگن مُخِش حســـــــابی ضربه خورده امــــــا حــــــــــــالا همـین خُل و دیوونه
بشرمث یه مــــــــــــاهی توی برکه س
اون که به برکــــــه ی خــــــودش راضیه
پـــــــــــاشو برو تو آسمونــــــــــا یه سر
برو یه چنتــــــــــــا کهکشــــــو نو رد کن
زمین به قــــــــــــــــدٌِّ یه ســــر سوزنه میتونی اون بـــــــــــــالا یه کــــم بشینی
به کـــــار آدمــــــــــــــــــا از اون بلـندی
الان تــــــــــا اونجـــــایی که یـاد بنــده س
امّــــــــا از اونجــــــــــــایی کـــه عقل داره
هی به خـــــــودش نمره ی عـــالی میده الاغ بد بختـــــــــــو بــــــــه هـر بهــــــــونه
خدا وکیــــــــــلی راحــــــــــــــته براتــــون؟ قبیله تون تو جــــــــــاده هـــــــا قطار شه
خدا اگه ببینه شــــــیر تــــــــو شـــــــــیره
بشینه از روی حســــــــــاب و نقـــــشه
یه روزصُب ازخواب پامیشی می بیــــــنی
دیگــــه بــــــــــاید تـــــرک تجمّـل کنی ببـــر اومده دنیــــارو دس گــــــــــرفته
امّـــــا تــــــو روحت ام خبـــــــر نـــــــداره
میری تـــــــوی اُطـــــــــــــاق تــر تمـیزت
به جــــــــان تــــو جنــــــــاب خر حقّشه
شک نـــــــدارم ، اگـــه دو روز بگــذره شیــــر اگــــــــه پستی بپـذیره ، آنی
جـــــونـــورا صــــــــــــاحب قدرت میشن
تفــــنگــارو جــــم می کنـــــن دو روزه
بـــــــــرای اینــــکه روز خــــوش ببـینن لبــاس قــانـــــونـــــــــو بـه تن می کنن وقتی ببـــــینی چـــــــــــــــاره ای نداری می بیـنی آدمـــــــــــــا کنــــــار خـــــرن یــــــــه دفـعه ای ممکنه روبـــــــاه شَل
کــــــــــــاپیــــتولاس یونِ بشر بــــاطـله
ممکنه طبق مصلحت مــوش کـــــــــور
نگو کــــه موش کـــور ســــــــواد نداره یه دونــــــــه دکتــــــرای آکـــسفوردی لبــــاســـارو تنش کنـه مـــــاه میشه میای خونه خورد و خمــیر و خسـته
رو مبلتـــــون یــــه پنگــــــوئن لمـیده یه گـــــــوشه هــم الاغ دراز کشیده اون طرف ام بـــــو قلمون یه کــــاره
بیـــــایم از این به بعد عــــادت کنیم
دیگه رو حقٌ مــــــــورچه پــا نذاریم نوع مطلب : شعر طنز، برچسب ها : خلقت، بشر، شعر طنز، ﻋﺼﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎ، ﯾﮏ ﻭﻛﻴﻞ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻟﯿﻤﻮﺯﯾﻦ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻋﻠﻒ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷوﺪ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﻮﺩ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ، ﻣﺠﺒﻮﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﻭﮐﯿﻞ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ. ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﺩﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ. ﺁﻧﻬﺎ ﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﯿﺎ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﺷﺶ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻡ! ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﻭﺭ. ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﻛﻴﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ، ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﺪ. ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﭙﺎﺱ ﮔزﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ می ﺑﺮﻳﺪ. ﻭﻛﻴﻞ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ، ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺮﺳﻨﺪﻡ. ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ ﻋﻠﻒ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺪﻭﺩ یک ﻣﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪی ﺩﺍﺭﻧﺪ !! محبت خیلی از آدما هم همینجوریه!!
نوع مطلب : طنز، برچسب ها : محبت، داستان طنز، داستان جدید، وقتی می بینی کاردنیا خر تو خر است حال می کنی یک شعر خرکی بگویی اندر احوالات خران تا جناب مولوی بداند که خر برفت وخر برفت وخر.......هنوز ادامه دارد داشتم از مال دنیا یک خر وآن خر برفت ریسمان را پاره کرد واز طویله در برفت در پی کاه وعلف ویونجه ی بهتر برفت روبه سوی مشهد واز جاده ی منظر #1برفت عاقبت همراه یک قصاب حیله گر برفت "خر برفت وخر برفت وخر برفت وخر برفت " خر شناسان در میان دشت عر عر می کنند هر خری را با زبان عر عری خر می کنند صحبت از خرسوختن در روز محشر می کنند "چون به خلوت می رسند آن کار دیگر می کنند"#2 یک خری با چشم بسته پای یک منبر برفت " خربرفت وخربرفت وخربرفت وخر برفت " مرد پالان دوز گفتا من که گشتم نا امید سال پیش از من خری قسطی دو تا پالان خرید قسط هایش را نداد وگشت ناگه نا پدید هر زمان آن بی پدر مارا میان کوچه دید راه خودرا کج نمود واز ره دیگر برفت "خر برفت وخر برفت وخربرفت وخر برفت " من خری دیدم خر خرهای دیگر گشته بود در اصول پاچه خواری از همه سر گشته بود صاحب نعل وجل وپالان بهتر گشته بود برفراز نردبان قدرت آ خر گشته بود ناگهان آن نردبان از زیر پایش در برفت " خر برفت وخر برفت وخر برفت وخر برفت" یک خری در بین خرهای دگر سالار بود عربده ها می کشید از زور عر عر می نمود ناگهان آمد خری دلبر، دل وی را ربود مزدوج شد ، ریسمان برگردنش افتاد زود آنهمه جاه وجلال وهیبتش یکسر برفت " خر برفت وخربرفت وخر برفت وخر برفت" یک خری عاقل شد وشد صاحب علم وهنر کرد سرپیچی ز دستورات ارباب قَدَر گفت اربابش که تنبیهش کنم با چوب تَر "تا نباشد چوب تر فرمان نخواهد برد خر"# 3 پس فرار مغز کرد آن خر وزان کشور برفت "خر برفت وخر برفت وخر برفت وخر برفت" عده ای خر در طویله رفته شورا کرده اند شکوه از ارباب و ظلم وی در آنجا کرده اند یک وکیل خر تر ی از خویش پیدا کرده اند بعد اورا راهی میدان خر ها کرده اند آن خرک چون شد وکیل از آن طویله در برفت "خر برفت وخربرفت وخر برفت وخر برفت" در خبر آمد : خری بر دیگران سرور شده گفته اند از مقدمش وضع خران بهتر شده عده ای نادان به وی ناگاه حمله ور شده زین سبب وضع طویله پاک خر تو خر شده یک خر از این در در آمد یک خر از آن در برفت "خربرفت وخر برفت وخر برفت وخر برفت" 1-روستایی کنارجاده که شایعه شده زمانی در آنجا خر ذبح می کردند 2-حافظ 3-ضرب المثلی که رایج است منبع: abbasifahandari.persianblog.ir نوع مطلب : شعر طنز، طنز، برچسب ها : خر برفت، شعر طنز، جدید،
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﺎﻣﻼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ... ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﻧﺨﻮﻧﻦ ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ ... ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ ... . . . . . . ﻋﺎﻗﺎ ﻣﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺳﻤﺶ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺑﻮﺩ، ﺧﻌﻠﯽ ﺯﻧﺸﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺖ . ﺍﯾﻦ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺗﻮﻭ ﺳﻦ 70 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ . ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﻧﺶ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ ﺗﻮﻭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﮎ ﮐﻨﯿﻦ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ،قاضی ﺍﯾﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﯿﺎﺭﻧﺶ ﺗﻮﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﮐﺶ ﻣﯿﮑﻨﻦ، ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺋﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻭﻝ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﺤﻞ ! ﺧﻼﺻﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺭﻭﺍﺡ . ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮﻭ ﺣﯿﺎﻁ ﻣﯿﺸﻨﻮﻩ، ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ... . . . . ﺑﻌﻠﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺗﻮﻭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ! ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻗﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺍﺯﺵ ﺁﻭﯾﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ! ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻣﺶ ﻏﻼﻣﻌﻠﯽ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ...... دیوونه هم ﺧﻮﺩﺗﯽ !!! :| منبع: 4جوک نوع مطلب : طنز، برچسب ها : مش غلامعلی، مرگ مش غلامعلی، داستان واقعی، از هنگامی ک خداوند مشغول خلق زن بود شیش روز میگذشت. فرشته ای ظاهر شد و گفت: چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟ خداوند پاسخ داد: دستور کار اورا دیده ای؟ باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، ک همگی قابل جایگزینی باشند، باید بتواند با خوردن غذای شب مانده کار کند. دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد، بوسه ای داشته باشد ک بتواند همه دردهارا، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند. او میتواند هنگام بیماری خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند. منبع: 4jok
نوع مطلب : طنز، برچسب ها : خلقت زن، طنز خلقت، داستان خلقت، آفرینش زن، زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند! پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟ زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم ! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟! زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم … ! اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند، ما دستهایمان از هم جداست! دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند، ما رویمان به طرف دیگریست! سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند، ما احساسی به هم نداریم! چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند، می بینید که، ما غمگینیم! پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند، اما یکی از ما جلوتر از دیگری می رود! ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند، ما هیچ نمی خوریم! هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند، ما لباسهای کهنه تنمان است.. ! هشتم، … ماموران گفتند خیلی خوب، بروید، بروید،.. فقط بروید منبع: 4jok
نوع مطلب : طنز، برچسب ها : برخورد یک زن و شوهر با ماموران گشت، یکی باید پیدا شود که به مادران سرزمین من بفهماند که اگر شام دیشب خوردنی بود، همان دیشب خورده میشد بعععععله...
دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت بابا ! راست میگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !
داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی ۲۴رنگ قاب فلزی رو از توو کارتون درآورد نگاش کرد و زد زیر خنده!!! گفت: میدونی این چیه؟ اینو خریده بودم هروقت معدلت ۲۰ شد بدم بهت حیف واقعا!!! خاک تو سرت دقت كردین !یه مغز گردو میخوری، اندازه 3 تا مغز گردو لا دندونت گیر میکنه! ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ!خعـــــــــــــلی من یه خواستگار داشتم.......
یكی از فانتزیام اینه كه یه پیرمرد پودار تصادف كنه من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم اونم با بچه هاش مشكل داشته باشه تمام زندگیش به نام من بزنه و بمیره .وقتی بچه هاش منو پیدا میكنن كه پولا بگیرن همه چیز بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها اونی كه با ارزش بود پدرتون بود دوستان عزیز بهم مشاوره بدید :
روسری اذیتت می کنه ؟ دلت می خواد وقتی قدم می زنی باد توی موهات بپیچه ؟ فرق مدرسه و دانشگاه : منبع:khanoomgol.com نوع مطلب : طنز، برچسب ها : بگذار قلم را به غزل بسپارم
نوع مطلب : برچسب ها :
رفتم آفتابه آوردم آب بریزم تو رادیات ماشین. رفیقم میگه از تو دستشویی آوردی؟ گفتم پـَـ نـَـ پـَـ از تو یخچال آوردم گفتم تابستونه ماشینه حال کنه. نوع مطلب : پَــ نَــ پَــ، برچسب ها : پـَـ نـَـ پـَـ، پـَـ نـه پـَـ، پـه نـه پـه، پــَ نــَ پــَ، پَـ نَـ پَـ، پ ن پ، پس نه پس، درباره وبلاگ
استفاده از مطالب با ذكر منبع مجاز شماره موقت ارسال پـَـ نـَـ پـَـ: 09392126631 نظرات گرمتون رو كم داریم مدیر وبلاگ : وحید منوی اصلی
صفحات جانبی
مطالب اخیر
|
||