**(پرانــــتـــــــز زنـــــــدگیــــــــــــم)**
دهانمـــــ پر از حرف است ولی .....با دهان پر که نمیشود حرف زد.....
آرزویم فقط این است زمان برگردد تیرهایی که رهاشد به کمان برگردد سالها منتظر سوت قطارم که کسی باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش نامه ام گم بشود، نامه رسان برگردد روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من باید امروز ورقهای جهان برگردد پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد به سفررفت و قسم خورد جوان برگردد مهسا تیموری پ.ن امروز بعداز ظهر خیلی ناخودآگاه رفتم یه سری به آدرسش زدم دیدم یه چیزایی نوشته که حاصل فوضولی(بهترین کلمه از نظر من بخاطر این کار زشتی که H خانم انجام داد)هست خیلی ناراحت شدم و اگه یه روزی هم بشه که به روم بیاره این حرفو منم جواب توی آستین دلم دارم که خاطرت جمع ..اگه دوست داشته باشی میتونی یه روزی به عنوان مهمون بیای خونمون و همه ی اون چیزایی رو که نباید،بشنوی من خودم عادت ندارم به اینکه برم واسه چاپلوسی حرفایی که دیگران رو خراب میکنه پیش بقیه بگم عزیزم ... یکی نیست بهت بگه خانم گلی بشین سر جات تازه اول راهی بچه باقالی اینهمه داری با این حرفات و رفتارات به بقیه نشون میدی که خیلی خوشحالی از این حرکت که انجام دادی خدا اون بالاستاااا حواسش به همه هست چشماتو باز کن توی خانواده ت که اون شب چند نفر چشماشون بارونی بود حواست به رفتارات باشه ..دل دیگرانو نشکن... اجناس زیادن..مهم اینه که یکی باشه خوب باشه،همیشه باشه با این رفتار بچگانت که توجه همه رو به خودت جلب کردی ضایع نکن خودتو پی تر نوشت: امروز امتحان پر از استرس بود قبلش دوتا از اجناس مخالف ازینکه یکیشون جلوم بود یکی هم پشت خوشحال بودن که چه جای مناسبی افتادن منم که اولش خجالت کشیدم ولی بعدش گفتم اگه امداد خواستین بزارین آخر سر که یادم نره جوابارو اوناهم یه سر تکون دادن و بعدش زمزمه کردن شماهم نگین خودمون میبینیم منم یه جوری نشستم که نه از پشت برگه م دیده میشد نه از جلو آخ که چقد ضایع بود قیافشون من تا حالا توی عمرم یک بار تقلب زدم اونم نمره م کامل نشد نه بلدم نه دوست دارم ولی ازینکه خیلی شیک و مجلسی یکی بیاد همه ی زحمتامو یک لحظه پاک نویس کنه توی برگش اصلا خوشم نمیاد خیلی زود نوشتمو و رفتم بیرون از کلاس پی تر تر نوشت: جزوه چیز خوبیست.اما اگه فقط خودت داشته باشی و کسی هم ندونه کامله امروز ذله شدم بخدا دوستم میگفت جزوه دادنت تموم نشد دوست طفلی من..الان؟؟؟؟موقع امتحانا هم؟؟؟؟ منم قیافم داغون بود از بس خسته بودم و خواب آلود فقط یه لبخند همراه با سرکجی زدم و اما نتیجه ی اخلاقی: 1. فوضولی چیز خوبی نیست.... 2.تقلب چیز خوبی نیست 3.دلسوزی زیاد هم چیز خوبی نیست اگرچه از همه ی وعده ها فراری بود قرار ما فقط این بار بی قراری بود شبی که بار سفر بست، من خودم دیدم تمام شهر غم و درد و سوگواری بود گشاده رویی شان سرسری و ساده ولی هر آنکه زخم به من زد عجیب کاری بود همیشه حال دلم را درست می فهمید درخت باغ که لبریز کنده کاری بود نگاه کردم و خود را به جا نیاوردم به جایش آینه لبریز شرمساری بود چه قدر کشته و یا نه... شهید دارد- عشق چه راه خوب و قشنگی به جان سپاری بود زینب اکبری + تو همان آب گوارای به وقت سحری نچشیدم لبی از تو ... اذان را گفتند ++دستم را رها میکنی تنهایی امان نمی دهد دستم را محکمتر میگیرد نسترن وثوقی +++ یه چند روزی میرم پیشش تا تنها نباشه به یه همراه نیاز داره واسه رانندگیش دوست دارم وقتی کاری از دستم برمیاد برا عزیزم انجام بدم یه فرصت جدیدم پیش اومد که دوباره برم سر قبر شهید دوامی تا ایندفعه عزیزمو بهشون معرفی کنم وقتی که توی اون گرما وارد گلزار شهدا شدم خنکای بهشت به دلم خورد و از خود بیخود شدم وقتی که صدای پسر جوون رو شنیدم که گریه ش قلبمو سوزوند فهمیدم چقدر خاطر خواه داری سردار عاشقتیم داداش 21 ++++حضور شهید گمنام توی مراسم دعای عرفه و اینکه منم دعوت شدم و سعادت نصیب من حقیر هم شد خیلی خوشحالم کرد تکون دادن گوشه ی شلوار پاسداری که کنار تابوت شهید نشسته بود و مداحی هوششو برده بود برای گرفتن سربند و اینکه استثناعن سربندی که به دست من رسید عکس سربندهای دیگه که کلنا عباسک یا زینب بودش متبرک به نام " یا حسین " بود اشکامو گوله گوله به سمت پایین روونه میکرد سرمو گذاشتم روی تابوت شهید و دل سیر گریه کردم ازینکه گریه م بیصدا بود بغض مونده سر گلوم هنوزم توی اون جمعیت اینم که دستم رسید و تونستم تابوت شهید رو بوسش کنم قلبمو آروم میکنه تسلیم شدن گوسفندی که به زانوی ادب نشست قبل اینکه بنشوننش برای قربونی در برابر عظمت شهیــــــــــد در کل روز پر از عظمتی بود...خیلی خوشحالم که شهیدمون منم دعوت کردن تا حضور داشته باشم توی این محفل نورانی و باشکوه +++++ اینو خیلی دوست داشتم دمش گرم http://mee.ir/adha روی آدمک کلیک کنی راه میره بعد گوسفندو قربونی میکنه بعدش عکس خونه خدا میاد روی آسمون کلیک کن جشن بگیر در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود محمد سلمانی پ.ن تا دیروز داشتم فکر میکردم که ادامه ی خرماهارو کجا ببرم دور بدم امروز که فرمانده زنگ زد و با این حرفش کلی منو ذوق مرگ کرد گفتم خدا خیلی باحالی فردا و پس فردا عازم هستیم و می پیوندیم به گروه برای سفر حالمم بد گرفته بودااااا ولی الان خیلی بهتر شدم حالا من به جای یکی دیگه دارم میرم خداجون دوستت دارم + پی تر نوشت دوروز پیش یه نامه نوشتم و فرستادم که کلی ال و بل هست و کلی رنج هامو نوشتم کلی از چیزایی که عوض شده نوشتم ولی الان فهمیدم که خدا واقعا هوامو داره و منو تنها نمیزاره دقیقا از همون شب همه چی عوض شد و امروز بهتر ولی گریه ها دست از سرم برنمیدارن و همینطور فکرهای متوالی که موازی هم هستن و هیچوقت به واقعیت نمیرسن شاید یه روزی بشه که سر راه این افکار موازی یه کوهی یا یه مانعی قرار بگیره که راهش کج بشه و برسه به اون یکی خط وای خدای من منتظر شنیدن لیلا ی مازیار فلاحی که برام خونده بشه هستمـــــــــــــــــــــــــــــ ++ پی تر تر نوشت حالا که همه چی داره برمیگرده به اوضاع رو روال افتاده خدایا میشه حال دلمو خوب خوب خوب کنی؟؟ خیلی محتاجتم الهه ی خالق من
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
❤رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید
❤
به کف و ماسه که نایاب ترین مرجان هاتپش تبزده نبض مرا می فهمید
❤
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو دادمثل خورشید که خود را به دل من بخشید
❤
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیمهیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
❤
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شدماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
❤
من که حتی پی پژواک خودم می گردمآخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
❤
#محمد_علی_بهمنی
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |