از طرحواره چه میدانید؟ طرحواره درمانی یا همان schema therapy چیست و چگونه انجام میشود؟
طرحواره ها لنزها یا عینک هایی هستند که در اثر تجارب عاطفی منفی ناشی از ناکام شدن نیازهای روانی بنیادین در انسان نهادینه می شود. وقتی عینک آبی به چشم بزنی دنیا را آبی خواهی دید ولی آیا دنیا آبی است؟
طرحواره ها باعث می شوند که شما حقیقت را آنگونه که هستند نبینید بلکه خود و دیگران را همانطور که از پشت عینک می بینید ببینید!
براساس مدل طرحواره آموزشی، انسان سالم کسی است که نیازهای روانشناختی پنج
گانه او به جا و به موقع پاسخ داده شده باشد. این نیازهای روانشناختی انسان
عبارتند از:
١. دلبستگی های ایمن به دیگران (شامل امنیت، ثبات)
٢. استقلال، کارآمدی و حس هویت
٣. بیان آزادانه نیازها و هیجانهای پذیرفتنی
٤. خودانگیختگی و تفریح
٥. محدودیت های واقع گرایانه و خود بازداری (خود کنترلی)
از دیدگاه طرحواره درمانی افراط و تفریط در شکل گیری این نیازهای روانشناختی باعث شکل گیری طرحواره می شود. ٥٥ گروه طرحواره داریم که براساس ناکامی در برآورده شدن نیازهای روانشناختی شکل می گیرد.
مثال: برطرف نشدن نیاز به دلبستگی ایمن یا امنیت باعث شکل گیری یک طرحواره می شود بنام طرحواره رهاشدگی
مادر و محیط چه ویژگی هایی داشته باشند باعث شکل گیری طرحواره رهاشدگی می شود ؟
تا ١٨ ماهگی غیب حتی یک ساعته مادر جایز نیست غیبت مادر و عدم القاء حس امنیت موجب شکل گیری طرحواره رهاشدگی می شود و…
سوال: آیا فردی با طرحواره رهاشدگی می تواند به دیگران اعتماد کند؟ آیا در بزرگسالی به خاطر ترس از رها شدن از برقراری رابطه با دیگران امتناء نخواهد کرد؟
برخی از عناوین دیگر طرحواره ها عبارتند از:
- ١- طرحواره بی اعتمادی
- ٢- طرحواره نقص و شرم
- ٣- طرحواره انزواء اجتماعی
- ٤- طرحواره وابستگی و بی کفایتی
- ٥- طرحواره شکست
- و …
طرحواره درمانی چیست؟
طرحواره درمانی با کمک مصاحبه و پرسشنامه به شناسایی طرحواره های و ذهنیت های غالب مراجع پرداخته و با بیان مفهوم طرحواره و معرفی آنها به وی کمک می کند تا رفتار و تصمیم گیری های خود را بر اساس واقعیت ها انجام دهد نه بر اساس طرحواره.
طرحواره
طرحواره ها تعیین كننده راه های میان بر پردازش اطلاعات و نهایتاً پیامدها و محتواهای شناختی هستند و اصولاً از طریق پردازش اطلاعات از طریق یك طرحواره است كه شخصی به نتیجه گیری وراء اطلاعات داده شده به او می رسد. در رشد شناختی طرحواره قالبی است كه بر اساس واقعیت یا تجربه شكل می گیرد تا به افراد كمك كند تجربه را تبیین نمایند. در بافت روانشناسی و روان درمانی طرحواره به طور كلی به عنوان هر اصل سازمان بخش كلی در نظر گرفته می شود كه برای درك تجارب زندگی فرد ضروری است. یكی از مفاهیم مرتبط با حوزه روان درمانی این است كه بسیاری از طرحواره ها در اوایل زندگی شكل می گیرند و به حركت خود ادامه می دهند و خودشان را به تجارب بعدی زندگی تحمیل می كنند حتی اگر هیچ گونه كاربرد دیگری نداشته باشند. این مسأله همان چیزی است كه گاهی اوقات به عنوان نیاز به هماهنگی شناختی از آن یاد می شود یعنی حفظ دیدگاهی با ثبات درباره دیگران، حتی اگر نادرست یا تحریف شده باشد. با این تعریف كلی طرحواره می تواند مثبت با منفی، سازگار یا ناسازگار باشد و می تواند در اوایل زندگی یا در مسیر بعدی زندگی شكل بگیرد.
نظریه طرحواره های اولیه
جفری یانگ (۱۹۹۴)، در كتاب دوباره زندگی خود را بیافرینید، طرحواره ها را تله های زندگی نامیده است، از دیدگاه یانگ تله زندگی، الگویی است كه از دوران كودكی آغاز می شود و درسراسر زندگی ما طنین می افكند. طرحواره ها با آنچه كه خانواده ما یا افراد دیگر با ما انجام داده اند، آغاز می شود. ممكن است ما بیش از حد تحت حمایت قرار گرفته باشیم یا بالعكس رها شده، نكوهش شده، مورد سوء رفتار واقع شده، محروم یا ناكام شده باشیم و به شكلی به ما صدمه وارد شده باشد. در نهایت، این الگوهای تعاملی بخشی از وجود ما می شوند. مدت ها بعد از آنكه خانه را ترك می كنیم در همان تله رشد كرده و به ایجاد موقعیت هایی كه در آن مورد غفلت، تحقیر یا كنترل قرار مبی گیریم و شرایطی كه در رسیدن به اهداف مطلوبمان شكست می خوریم.
تله های زندگی شیوه احساس، فكر و عمل ما و شیوه پیوند ما با دیگران را تعیین می كنند. آنها احساسات نیرومندی نظیر خشم، اندوه و اضطراب را در ما برمی انگیزند.
حتی زمانی كه به نظر می رسد ما همه چیز (موقعیت اجتماعی، ازدواج ایده آل، احترام افرادی كه به ما نزدیك اند و موفقیت شغلی) داریم غالباً قادر نخواهیم بود كه طعم زندگی را بچشیم یا دستاوردهایمان را باور كنیم.
از نظر یانگ، اصطلاح علمی تله زندگی، طرحواره هاست. مفهوم طرحواره از نظر یانگ، باورهای عمیق و مستحكمی در مورد خود و جهان هستند كه در اوایل زندگی آنها را آموخته ایم. طرحواره ها در احساسی كه ما از خودمان داریم، نقش محوری دارند. ما به این طرحواره های پیوند داریم حتی زمانیكه آنها به ما آسیب وارد می كنند. این باورها به ما قابلیت پیش بینی و قطعیت می دهد و آشنا و آرامبخش هستند. ما نمی توانیم به راحتی آنها را رها كنیم، چرا كه آنها دانش ما در مورد خودمان و جهان هستند، این كه ما كی هستیم و جهان چگونه است به همین علت است كه روانشناسان شناختی معتقدند طرحواره ها به سختی تغییر می كنند.
تقریباً هر فردی الگوهای كودكی اش را تداوم می بخشد، یكی از نكات اصلی روان تحلیل گری این است كه افراد درد دوران كودكی خود را تداوم می بخشند. فروید آن را اجبار تكرار نامیده است. فرزند یك فرد الكلیك با یك فرد الكلیك ازدواج می كند، به احتمال زیاد فردی كه در كودكی مورد سوء رفتار واقع شده است یا با یك سوء استفاده گر ازدواج می كند یا خودش سوء استفاده گر می شود.
بك (۱۹۷۶) «طرحواره ساختاری شناختی است برای گزینش، رمزگردانی و ارزیابی محرك هایی كه بر ارگانیزم اثر می گذارند. بر پایه مجموعه ای از طرحواره ها فرد قادر می شود كه موقعیت خود را در رابطه با زمان و فضا تعیین كند و تجارب را به گونه ای معنادار طبقه بندی و تفسیر نماید».
یكی دیگر از مشاهدات بك این است كه طرحواره ها همیشه باعث ایجاد سو گیری هایی در تفسیر ما در واقعیت می شوند.
سگال (۱۹۹۸)، از جمع بندی چندین پژوهش درباره طرحواره ها تعریف زیر را ارائه می دهد: اصولی كه براساس واكنش ها و تجارب گذشته شكل گرفته اند و نوعی پردازش مستمر و دائمی را ایجاد كرده و بدین وسیله ادراك ها و ارزیابی های بعدی را نیز جهت می دهند.
در توصیف طرحواره فریمن ۱۹۹۳ پنج عامل را كه در ایجاد طرحواره ها نقش مهمی دارند به ترتیب زیر بیان می كند:
- ۱- هر طرحواره دارای یك جز مؤثر است كه با نظام باورهای شخص مرتبط است.
- ۲- طرحواره ها در اینكه افراد مجموعه ای باورها را چه مدت نگهداری كرده اند متفاوتند.
- ۳- طرحواره ها معمولاً از افراد دیگر یاد گرفته می شوند.
- ۴- طرحواره ها دارای جز شناختی هستند به این معنی كه چگونه به صورت فراگیر در تفكرات شخص عمل می كنند.
- ۵- طرحواره ها دارای جز رفتاری بوده كه تعیین می كند افراد چگونه بر طبق نظام باورها عمل می كنند.
یانگ طرحواره هایی را كه منجر به مشكلات روانشناختی می شوند طرحواره های ناسازگار اولیه نامیده و ویژگی های زیر را برای آن تعریف كرده است:
- طرحواره های ناسازگار اولیه باورها و احساس های مطلق درباره خودمان هستند كه در اثر ارتباط متقابل با محیط ایجاد شده اند. طرحواره ها حقایقی پیشینی محسوب می شوند كه ضمنی هستند.
گویدانو و لیوتی معتقدند كه طرحواره ها ساختارهای عمیق و غیرقابل انكاری هستند، لذا واقعی به نظر می رسند. برای ما به عنوان یك فرد، طرحواره ها دانش ضمنی خویشتن محسوب می شوند. بدون اینكه به گزینه یا راه حل دیگری فكر كنیم.
ما می توانیم طرحواره ها را با فرض های زیرین مقایسه كنیم. فرض های زیرین برای ما احساس موفق بودن شرایط لازم (حداقلی) را در بر دارد؛ « اگر من كارم را خوب انجام می دهم، اگر من بتوانم همیشه دیگران را از دست خودم راضی نگه دارم، اگر من دوست داشتنی باشم، پس ارزشمندم». در مقابل طرحواره های غیر مشروط هستند. بنابراین انعطاف ناپذیرتر و سرسخت ترند «من نمی توانم هیچ كاری را انجام دهم، من بی استعداد، منفور و زشتم لذا محروم خواهم ماند و تنبیه می شوم».
- طرحواره های ناسازگار اولیه خود تداوم بخش بوده، لذا در برابر تغییر مقاومت می كنند. بدلیل اینكه طرحواره ها در ابتدای زندگی به وجود آمده اند، اغلب بنیاد و پایه مركزی خود پنداره فرد و ادراك او ار محیط محسوب می شوند. این طرحواره ها كار خود را از روی عادت و به راحتی انجام می دهند و هنگامی كه با چالش رو به رو می شوند. فرد برای اینكه صحت و درستی این طرحواره ها را حفظ كند، اطلاعات را تحریف نماید. تهدید به تغییر برای سازمان شناختی مركزی بسیار ناراحت كننده است. بنابراین فرد برای اینكه طرحواره ها را سالم نگه دارد به طور خودكار مانورهای شناختی گوناگونی را به كار می گیرد.
گویدانو لیوتی (۱۹۸۳) بر ماهیت چرخه ای طرحواره ها اشاره می كند: « انتخاب داده ها از واقعیت بیرونی در تصویر ذهنی فرد از خود انسجام می یابد و به صورت خودآیند و چرخه ای تأیید می شود و در نتیجه به عنوان هویت شخصی ادراك می گردد».
- طرحواره های ناسازگار اولیه معمولاً در محیط توسط وقایعی فعال می شوند كه به آن طرحواره های خاص مربوط است. برای مثال هنگامی كه می خواهید یك كار مشكل را به نهایت دقت انجام دهید، طرحواره های مذكور ظاهر شده و شروع به فعالیت می كند. به دنبال این طرحواره افكاری نظیر « من نمی توانم این كار را انجام دهم»، « من شكست خوردم» ظاهر می شوند.
- طبق تعریف طرحواره های ناسازگار اولیه به میزان زیادی ناكارآمد می باشند. فرض بر این است كه این طرحواره ها به طور مستقیم یا غیر مستقیم باعث بروز مشكلات و ناراحتی هایی نظیر الكل و مواد مخدر، زخم معده و بی خوابی می شود.
- هنگامی كه طرحواره های ناسازگار اولیه فعال شوند، پیش فرض های زیرین را به كار می اندازند، در نتیجه با سطوح بالایی از عواطف همراه می شوند. بسته به شرایط و طرحواره های خاص، افراد ممكن است هیجان های متفاوتی از قبیل ناراحتی، شرمندگی، گناه و خشم را تجربه كنند (همان منبع).
- نهایتاً اینكه به نظر می رسد طرحواره های ناسازگار اولیه ار تعامل سرشت فطری كودك با تجارب ناكارآمد او در فرایند تعامل با والدین، خواهر، برادر و همسالان در طی سال های اولیه زندگی به وجود آمده اند. اغلب این طرحواره ها باعث ایجاد الگویی از تجارب آزاردهنده با اعضای خانواده و همسالان می شوند كه به نوبه خود باعث افزایش استحكام و انعطاف ناپذیری طرحواره ها می گردند. به نظر می رسد كه طرحواره ها از این طریق به وجود می آیند و تداوم می یابند نه اینكه صرفاً نتیجه یك واقعه آسیب زای جداگانه ای باشند.
ابعاد پنجگانه طرحواره ها
طرحواره ها مطابق پنج نیاز تحولی به پنج حیطه وسیع تقسیم می شوند و فرض ما بر این است كه اگر این پنج نیاز تحولی در كودك از سوی والدین ارضا نشود، طرحواره های گفته شده در كودكان به وجود می آید.
این پنچ نیاز تحولی عبارتند از نیاز به پیوند و پذیرش، خودگردانی و عملكرد، محدودیت های واقع بینانه، خودجهت مندی، بیان خویشتن و خودانگیختگی.
هنگامی كه كنش والدین و شرایط اجتماعی در حد بهینه و مطلوب باشد، در ساختار شخصیت كودكان در این پنج زمینه الگویی سالم ساخته می شود، اما چنانچه والدین و محیط اجتماعی در حد بهینه و مطلوب نباشد، كودك مستعد ایجاد طرحواره های ناسازگار اولیه در یك یا چند حوزه تحولی می شود.
از نظر بک و همکارانش (۱۹۹۹) دو دسته طرحواره اولیه وجود دارند:
۱-درمانده ۲- منفور
افرادی که طرحواره درماندگی دارند ممکن است باور داشته باشند که افرادی ناموفق، بی کفایت و ضعیف هستند. افرادی که طرحواره منفور دارند ممکن است باورآنها با دفاعی بودن و جذاب نبودن ارتباط داشته باشد. اگر چه این باورها ممکن است به طور آگاهانه در موقعیت های مشکل ساز بوجود نیایند اما تأثیر بسیار زیادی را اعمال می کنند. بک چهار سطح از شناخت واره ها را توصیف می کند که به صورت سلسله مراتبی قرار گرفته اند. بر اساس این دیدگاه طرحواره ها در عمیق ترین سطح قرار گرفته اندکه اطلاعات را سازماندهی نموده و خاج از حیطه آگاهی فرد عمل می کنند.
طرحواره های ناسازگار اولیه
یانگ (۱۹۹۹ - ۱۹۹۰) چنین فرض کرد که برخی از طرحواره ها بویژه طرحواره هایی که عمدتاً در نتیجه تجارب ناگوار دوران کودکی ایجاد می شوند ممکن است هسته ی اصلی اختلالات شخصیت، مشکلات منش شناختی خفیف تر و بسیاری از اختلالات مزمن محور I قرار بگیرد. یانگ برای بررسی دقیق تر این ایده زیر مجموعه ای از طرح واره ها را تعریف کرده است که به آنها طرح واره های ناسازگار اولیه می گوید. شناخت درمانی متمرکز بر طرح واره ها بوسیله یانگ پایه گزاری شد. او ۱۵ طرحواره ناسازگار را در چهار حیطه (ارتباط، خودگردانی، ارزشمندی و محدودیت ها ومعیارها) پایه گذاری كرد.
هجده طرح واره درون این پنج حوزه گسترده نیازهای هیجانی ارضا نشده تقسیم می شوند:
حوزه اول: حوزه قطع ارتباط و طرد
این حوزه مربوط به ارضا نشدن نیاز به امنیت و برقراری ارتباط رضایت بخش با دیگران است انتظار اینكه نیازهای شخصی برای امنیت، ثبات، محبت، همدلی، احساسات مشترك، پذیرش و احترام به شیوه ای قابل پیش بینی ارضا نخواهد شد.
به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آید كه بریده، سرد، طرد كننده، منزوی در حال فروپاشی، بدرفتار و رها كننده هستند. طرحواره های این حوزه شامل:
- محرومیت هیجانی: انتظار اینكه تمایلات و نیازهای شخصی در زمینه اجتماعی از سوی دیگران در حد طبیعی و نرمال ارضا نمی شود.
سه نوع محرومیت مهم وجود دارد كه عبارتند از:
الف- محرومیت از محبت: فقدان توجه، گرمی یا همراهی.
ب- محرومیت از همدلی: فقدان فهم، گوش دادن خودافشایی یا مشاركت متقابل با احساسات دیگران.
- رهاشدگی/بی ثباتی: احساس بی ثباتی و غیرقابل اعتماد بودن از افراد موجود برای دریافت حمایت و برقرای پیوند؛ شامل این حس است كه افراد مهم نمی توانند حمایت عاطفی، پیوند، تشویق یا محافظت از فرد را ادامه دهند به این دلیل كه آنها از لحاظ هیجانی بی ثبات و غیرقابل پیش بینی، اعتمادناپذیر و نامنظم اند و در نظر فرد هر لحظه امكان دارد این افراد فوت نمایند یا اینكه او را رها كنند.
- بی اعتمادی/بدرفتاری: انتظار اینكه دیگران به انسان ضربه می زنند درفتارند، انسان را سرافكنده كرده، دروغ می گویند، دغل كارند و سودجو هستند. این پدیده این گونه ادراك می شود: آسیبی كه به فرد وارد آمده عمدی بوده و ممكن است شامل این حسس باشد كه یك نفر همیشه موجودی او را می دزدد و یا حق او را می خورد.
- انزوای اجتماعی/بیگانگی: احساس اینكه شخص از جهان منزوی شده، از افراد دیگر متفاوت است و یا اینكه به جامعه یا گروه خاصی تعلق ندارد.
- نقص / شرم: احساس اینكه فرد در مهم ترین جنبه های شخصیت ناقص، بد، حقیر و بی اعتبار است. یا اینكه در نظر افراد مهم زندگی، فردی منفور به حساب می آید. همچنین شامل حساسیت بیش از حد به انتقاد، طرد، سرزنش، كمرویی، مقایسه های نابجا، احساس ناامنی در حضور دیگران، حس شرمندگی در ارتباط با عیب و نقص های ادراك شده می باشد. این نقاط ضعف ممكن است مربوط به حیطه شخصی باشد (مثل تكانه های خشم، تمایلات جنسی غیرقابل پذیرش، خودخواهی) و یا اینكه مربوط به حیطه عمومی باشد (ظاهر جسمی نامطلوب و مشكلات اجتماعی)
حوزه دوم: خودگردانی و عملکرد مختل
این حوزه انتظارات فرد از خودش و محیط در مورد امكان جدا شدن، مستقل شدن، بقا و عملكرد موفقیت آمیز را در بر می گیرد. به نحوی كه فرد احساس می كند برای جدایی و بقا و عملكرد مستقل یا انجام موفقیت آمیز تكالیف توانایی كافی ندارد. این انتظارات معمولاً در خانواده هایی به وجود می آید كه اعتماد كودك را كاهش می دهند، گرفتارند، از كودك بیش از حد محافظت می كنند یا اینكه در تشویق كودك برای انجام كارها در حیطه خارج از خانه با شكست مواجه شده اند.
- وابستگی/بی کفایتی: این باور كه شخص قادر نیست مسئولیت های روزمره (مراقبت از دیگران، حل مشكلات روزانه، تلاش برای قضاوت خوب، از عهده تكالیف جدید برآمدن و تصمیم گیری صحیح) را بدون انتظار كمك قابل ملاحظه ای از سوی دیگران و باا صلاحیت كامل انجام دهد. این حالت معمولاً به صورت درماندگی ظاهر می شود.
- آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری: ترس افراطی از اینكه فاجعه ای نزدیك است و هر لحظه احتمال بروز آن وجود دارد و اینكه شخص قادر نیست از آن جلوگیری كند. ترس ها بر یك یا چند جنبه از موارد زیر متمركزند:
الف- رویدادهای ناگوار پزشكی مثل حمله های قلبی و ایدز
ب- رویدادهای ناگوار هیجانی مثل دیوانه شدن
ج- رویدادهای ناگوار بیرونی مثل گیرافتادن در آسانسور، قربانی جنایت شدن، صقوط هواپیما و زمین لرزه.
- خود تحول نیافته / گرفتار: نزدیكی هیجانی شدید و صمیمیت بیش از حد با یكی از افراد مهم زندگی (اغلب والدین) به قیمت از دست دادن فردیت یا رشد اجتماعی مطلوب، غالباً شامل این اعتقاد می شود كه هر یك از افراد گرفتار بدون حمایت از سویی دیگران قارد به بقا نبوده یا نمی تواند شاد باشد، همچنین اینكه وجود فرد در دیگران ادغام شده و هویت فردی مستقلی ندارد. اغلب به صورت احساس پوچی و سردرگمی جهت نداشتن بی هدفی یا در موارد شدید به صورت شك و تردید در موجودیت و ساختار وجودی بروز می كنند.
- شکست: باور اینكه شخص شكست خورده است یا در آینده شكست خواهد خورد یا اینكه شكست برای او اجتناب ناپذیر است یا اینكه اساساً در مقایسه با همسالان احساس بی كفایتی می كند اغلب شامل این باور است كه فردی دیوانه، بی استعداد، نالایقق ونادان است.
حوزه سوم: محدودیت های مختل
طرحواره های این حوزه نمایانگر نقص در مسئولیت ها و محدودیت های فردی برای خود از قبیل مسئولیت پذیری نسبت به دیگران یا جهت گیری نسبت به اهداف بلند مدت زندگی می باشد. این طرحواره منجر به مشكلات در رابطه با رعایت حقوق دیگران و همكاری با دیگران تعهد یا هدف گزینی و رسیدن به اهداف واقع بینانه می شود. این باور معمولاً در خانواده هایی به وجود می آید كه به جای محدودیت های مناسب در قبول مسئولیت، همكاری متقابل و هدف گزینی برای كودك، با ویژگی هایی مثل سهل انگاری افراطی، فقدان جهت دهی و حس برتری مشخص و متمایز می گردند. در خانواده ها ممكن است به گونه ای با كودك رفتار شود كه در برخی موارد كودك ناراحتی عادی و معمول را تحمل نكند یا اینكه ممكن است هدایت، جهت مندی و راهنمایی كافی دریافت نكرده باشد.
۱۰- استحقاق/بزرگ منشی: باور اینكه یك شخص نسبت به دیگران برتر بوده، حقوق ویژه ای برای خود قائل است. این افراد قادر نیستند روابط متقابل كه نشانگر تعاملات اجتماعی بهنجار است برقرار كنند.
اغلب پافشاری و لجاجت می كنند تا طرف مقابل چیزی را كه آنها می خواهند برایشان فراهم كند، بدون توجه به اینكه واقعیت چیست و یا اینكه دلایل دیگران را در نظر بگیرند. چنین افرادی برای اینكه بتوانند كسب قدرت كنند و یا دیگران را كنترل نمایند، تمركز افراطی بر برتری جویی (برای مثال موفق ترین، با استعداد ترین و ثروتمند ترین) دارند (هدف اولیه كسب توجه یا پذیرش از سوی دیگران نیست). اغلب مواقع برای ارضای تمایلات خود و بدون همدلی با دیگران و اینكه احساس ها و نیازهای دیگران را نیز در نظر بگیرند باعث رقابت افراطی یا سلطه جویی بر دیگران، اعمال قدرت خود، قبولاندن دیدگاه خود به دیگران یا كنترل رفتارهای دیگران می شوند.
۱۱- خویشتن داری وخود انضباطی ناکافی: این افراد با مشكلات عمیق در خودكنترلی و تحمل ناكافی در تلاش برای دستیابی به اهداف شخصی مشخص می شوند. مشكل فرد در خودكنترلی باعث می شود تا از بیان عواطف و تكانه های خود اجتناب كند. در شكل های خفیف تر، بیمار بر اجتناب از هر نوع ناراحتی تأكید اغراق آمیزی دارد: اجتناب از درد، تعارض، درگیری و مسئولیت پذیری كه غالباً مانع از رشد شخصیت، تعهد و یكپارچگی كودك می شود.
حوزه چهارم: دیگر جهت مندی
نمایانگر تمركز بیش از حد فرد بر تمایلات و احساسات دیگران و در مقابل نادیده گرفتن نیازهای خود به منظور دریافت عشق و پذیرش، تداوم ارتباط با دیگران یا اجتناب از انتقام و تلافی جویی صورت می گیرد معمولاً شامل واپس زنی و فقدان آگاهی در رابطه با خشم و رغبت های طبیعی خود فرد می شود.
این رویه به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آید كه كودك را با قید و شرط پذیرفته اند: كودك باید برای دستیابی به توجه، عشق و پذیرش دیگران جنبه های مهم شخصیت خود را سركوب كرده و نادیده بگیرد. (در بسیاری از خانواده ها، نیازها و تمایلات هیجانی والدین-پذیرش و منزلت اجتماعی- نسبت به نیازهای ویژه و احساسات كودك ارزش بیشتری دارد.
۱۲- اطاعت: واگذاری افراطی كنترل خود به دیگران و اطاعت از آنها به این دلیل كه فرد تحت فشار شدید احساسات خود قرار دارد. این كار معمولاً برای اجتناب از خشم، محرومیت، احساس تلافی جویی یا انتقام صورت می گیرد.
دو نوع از مهم ترین اشكال اطاعت عبارتند از:
الف- اطاعت: واپس زنی تمایلات و ترجیحات شخصی و پیروی از ترجیحات دیگران.
ب- اطاعت از هیجانات دیگران: واپس زنی تظاهرات هیجانی خود مخصوصاً خشم، معمولاً در بردارنده این برداشت است كه تمایلات و احساسات شخص اعتبار ندارد و برای دیگران مهم نیستند. این باور به شكل اطاعت افراطی است كه هر لحظه ادامه دارد و بروز می كند. تجلی عینی این حالت با حساسیت بیش از حد نسبت به احساسات مثبت دیگران مشخص می شود. به طور كلی وجود این طرحواره منجر به خشمی می شود كه در علائم ناسازگارانه مثل رفتارهای پرخاشگرانه- منفعلانه، طغیان عاطفی كنترل نشده، علائم روان تنی، كناره گیری از محبت، كنش نهایی و سوء مصرف مواد تجلی می یابد.
۱۳- ایثار: تمركز افراطی به ارضای نیازهای دیگران در زندگی روزمره به گونه ای كه از رضایتمندی خود فرد جلوگیری نماید، رایج ترین، استدلالی كه برای این كار ذكر می شود عبارت است از جلوگیری از آسیب زدن به دیگران، جلوگیری از احساس گناه ناشی از خودخواهی یا برای تداوم ارتباط با افرادی كه نیازهایشان را درك می كنیم. وجود این طرحواره اغلب باعث حساسیت بیش از حد نسبت به درد و رنج دیگران می شود. اسن طرحواره باعث می شود تا فرد احساس كند كه نیازهای او به قدر كافی ارضا می شود همچنین ارضا آنها باعث رنجش افرادی می شود كه از او نگهداری می كنند.
۱۴- پذیرش جویی/جلب توجه تأكید افراطی در كسب توجه و تأكید دیگران كه موجب عدم شكل گیری معنایی مطمئن و واقعی از خود می شود. عزت نفس فرد به جای تمایلات طبیعی خود بیشتر به واكنش های دیگران وابسته است.
حوزه پنجم: گوش بزنگی بیش از حد و بازداری
افرادی كه طرحواره های مربوط به این حیطه را دارند بیش از حد و به شیوه ای كاملاً افراطی بر واپس زنی احساسات درونی و تكانه های خودانگیخته تأكید دارند و انتظارات و قوانین درونی شده آنها در خصوص عملكرد و رفتارهای اخلاقی چندان سخت گیرانه است كه مانع برقراری روابط صمیمانه، خوشحالی و آرامش فرد می شود. طرحواره های منفی گرایی/ بدبینی، بازداری هیجانی، معیارهای سرسختانه مربوط به این حیطه هستند.
این طرحواره به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آیند كه در آنها عصبانیت و تنبیه مشاهده می شود و در زمینه عملكرد كامل و بی نقص بودن، وظیفه شناسی، پیروی از قوانین، پنهان سازی هیجان ها سخت گیری افراطی وجود دارد. معمولاً در چنین افرادی گرایش نهفته از بدبینی و نگرانی وجود دارد، كه اگر فرد نتواند در تمام اوقات گوش به زنگ و مراقب باشد، همه چیز از هم می پاشد.
۱۵- منفی گرایی/بدبینی
تمركز مداوم بر جنبه های منفی زندگی (درد، مرگ، دلخوری، فقدان، عدم توافق، تعارض، گناه،مشكلات حل نشده، اشتباهات بالقوه، خیانت، كارهایی كه می توانند غلط باشد) همراه با دست كم گرفتن جنبه های مثبت و خوش بینانه و غفلت از آنها، معمولاً شامل انتظار افراطی در طیف وسیعی از موقعیت های كاری، مالی و بین فردی می شود. این حالت ها اشتباهات شدیدی را به وجود می آورد یا اینكه در نهایت احساس می كند زندگی شخصی اش از هم پاشیده است اغلب باعث ترس غیر معمول از اشتباه كردن می شود.
اشتباهی كه ممكن است منجر به ورشكستگی مالی، فقدان، تحقیر و سرافكندگی یا گیر افتادن در یك موقعیت بشود. به دلیل اینكه نتایج منفی و بالقوه چنین حالت هایی اغراق آمیز است وجه مشخص این بیماران نگرانی مزمن، گوش بزنگی، غرزدن یا بی تصمیمی و بلاتكلیفی است.
۱۶- بازداری هیجانی: بازداری افراطی اعمال، احساسات یا ارتباطات خودانگیخته كه معمولاً برای اجتناب از عدم تأیید از سوی دیگران، احساس شرمندگی،یا فقدان كنترل بر تكانه های شخصی صورت می گیرد. رایج ترین حوزه هایی كه بازداری در مورد آنها اعمال می شود عبارتند از:
الف- بازداری از بروز خشم، ب- بازداری از بیان تكانه های مثبت، ج- مشكل در برقراری ارتباطات و بیان احساسات و نیازهای شخصی.
۱۷- معیارهای سرسختانه/عیب جویی افراطی: باور زیربنایی بر اینكه شخص باید برای رسیدن به معیارهای درونی شده و افراطی درباره رفتار و عملكرد خود كوشش فراوانی انجام دهد كه این كار معمولاً برای جلوگیری از انتقاد صورت می گیرد.
این طرحواره به طور معمول در خانواده هایی به وجود می آید كه تحت فشار بوده، نسبت به خود و دیگران بیش از حد انتقاد می كنند، این طرحواره اغلب باعث ایجاد نقص های مهمی در لذت بردن، آرامش، سلامتی، احساس ارزشمندی یا روابط رضایتمندانه می شود و در موارد زیر بروز می كند:
الف- بی نقص گرایی، توجه غیرمعمول به جزییات یا ارزیابی كمتر از حد در مورد میزان عملكرد مطلوب فرد در مقایسه با عملكرد معمولی.
ب- باید ها و قوانین غیر قابل انعطاف در بسیاری از حوزه های زندگی از جمله معیارهای بالا و غیر واقع بینانه اخلاقی، فرهنگی و مذهبی.
ج-اشتغال ذهنی به صرف وقت و زمان بیشتر به منظور موفقیت (كلسكو و همكاران، ۲۰۰۲).
۱۸- تنبیه: باور به اینكه افراد به خاطر اشتباهاتشان باید شدیداً تنبیه شوند. اغلب شامل گرایش به خشم، تنبیه و بی صبری در مورد افرادی (از جمله خود شخص) می شود كه طبق معیارها و انتظارات او عمل نكرده اند. معمولاً این گونه افراد به سختی از اشتباهات خودد و دیگران چشم پوشی می كنند، به این دلیل كه میلی به در نظر گرفتن كیفیات ویژه، نادیده گرفتن نواقص دیگران و همدلی با احساسات آنها ندارند.
فرایندهای طرحواره ایی
یانگ معتقد است طرحواره ها از طریق سه فرایند در شخص دست به عمل می زنند:
تداوم طرحواره ۲- اجتناب طرحواره ۳- جبران طرحواره
این فرایندها تببین می کند که چگونه طرحواره ها درون شخص دست به عمل می زنند آنها همچنین تببین می کنند که چگونه طرحواره ها تداوم می یابند، مورد اجتناب قرار می گیرند و چگونه گاهی اوقات بیماران با جبران افراطی طرح واره ها خودشان را با آنها انطباق می دهند این فرایندها در حوزه های شناختی، عاطفی و عملکرد دراز مدت رفتاری می توانند اتفاق بیفتند.
تداوم طرحواره ها: طرحواره های ناسازگار اولیه برای بسیاری از بیماران بنیاد خود پنداره آنها محسوب می شوند. طرحواره های ناسازگار اولیه، مرکز سازمان دهی شخصیت به شمار می روند. تداوم طرحواره ها به فرایندی اشاره دارد که از طریق آن طرحواره هایی ناسازگار اولیه تقویت می شوند. این فرایندها به دو دسته تقسیم می شوند:
- ۱- تحریف های شناختی
- ۲- الگوهای رفتاری خود آسیب رسان
در سطح شناختی، تداوم طرحواره ها معمولاٌ با برجسته سازی و اغراق در اطلاعات همخوان با طرحواره منفی یا كمینه سازی اطلاعات مخالف با طرحواره صورت می گیرد. بسیاری از فرایندهای تداوم طرحواره را قبلاً بك به عنوان تحریف های شناختی شرح داده است. برخی از مهم ترین تحریف ها عبارتند از پیشینه سازی،کمینه سازی، انتزاع انتخابی و تعمیم بیش از حد. در سطح رفتاری، تداوم طرحواره از طریق الگوهای رفتاری خود آسیب رسان به دست می آید. این الگوها ممكن است در محیط اولیه خانوادگی كارآمد بوده باشند ولی به مرور زمان و خارج از محیط خانواده این رفتارها اغلب خودآسیب رسان می شوند. برای مثال زنی كه طرحواره اطاعت دارد ممكن است مردی را برای ازدواج انتخاب كند كه سلطه گر باشد با این كار او نقش یك مطیع و پیرو را بازی كرده و احساس آرامش پیدا می كند و دیدگاه او در مورد خودش به عنوان یك فرد مطیع تقویت می شود.
اجتناب طرحواره: هنگامی که طرحواره ناسازگار برانگیخته شود، افراد معمولاً سطح بالایی ازعواطف نظیر خشم شدید،اضطراب، غم یا احساس گناه را تجربه می کنند. این شدت هیجان معمولاً ناخوشایند است، بنابراین افراد اغلب فرایندهای خودکاری را برای اجتناب ازز برانگیخته شدن طرحواره ها به کار می برند، تا عاطفه ملازم با این طرحواره ها را تجربه کنند. اجتناب طرحواره در شکل سه فرایند شامل فرایند اجتناب شناختی (تلاش های خودکار برای توقف افکار و تصویرهای ذهنی که ممکن است طرحواره ها را برانگیزند) فرایند اجتناب عاطفی (تلاش های خودکار یا ارادی برای بلوکه کردن احساس هایی که بوسیله طرحواره ها برانگیخته شده اند) و فرایند اجتناب رفتاری (گرایش بیماری برای کناره گیری از موقعیت ها یا شرایط واقعی زندگی که ممکن است طرحواره های دردناک را بر انگیزد) خود را نشان می دهد.
جبران طرحواره: به جبران افراطی طرحواره های ناسازگار اولیه اشاره دارد. گاهی برخی افراد سبك شناختی یا رفتاری را برمی گزینند كه به نظر می رسد متضاد چیزی است كه طرحواره اولیه پیش بینی شده است.
مثلاً برخی از بیماران كه طرحواره محرومیت هیجانی دارند، ممكن است به شیوه ای خود شیفته عمل كنند و در نهایت از دوستان، همسر و همكاران خود دور می شوند.
یانگ و كلسكو (۱۹۹۴)، در مورد طرحواره محرومیت هیجانی می نویسند:
توصیف تجربه محرومیت دشوار است، چرا كه محرومیت اولیه در افرادی كه این طرحواره را دارند، از اوایل زندگی یعنی زمانی كه این افراد حتی نمی توانستند حرف بزنند، آغاز شده است. این افراد همیشه احساس فقدان، كمبود و تهی بودن می كنند.
این افراد در كودكی مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته اند و احساس آنها احساس یك كودك مورد غفلت قرار گرفته است. احساس تنهایی و احساس بی كسی می كنند. برخی افرادی كه طرحواره محرومیت هیجانی دارند، در روابطشان همیشه متوقع هستند و حالت سیری ناپذیر دارند. ریشه این طرحواره به شخصی بازمی گردد كه نقش مادر را برای فرد بر عهده داشته است و مسئول محبت و حمایت عاطفی كودك بوده است. چنین كودكی محبت كمتری دریافت كرده، مادر سرد و بی توجه بوده و كودك احساس ارزشمندی و دوست داشتنی بودن نكرده است. والدین پیوند مناسبی با كودك برقرار نكرده و به نیازهای وی پاسخ نداده اند، كودك مورد راهنمایی و هدایت قرار نگرفته و احساس جهت مندی ندارد.
افرادی كه طرحواره انزوای اجتماعی دارند، احساس می كنند از بقیه جهان جدا هستند چون افرادی متفاوت و نامطلوب هستند. انزوای اجتماعی بیشتر به حضور فرد در جمع و به ویژگی های بیرونی مربوط می شود، در حالی كه طرحواره نقص به ویژگی های درونی فرد مربوط است.
كودكانی كه طرحواره انزوای اجتماعی دارند، در مقایسه با سایر بچه ها احساس حقارت می كنند (به خاطر برخی ویژگی ها مثلاً قیافه، لكنت زبان، قد) سایر بچه ها آنها را دست می اندازند و طرد می كنند یا تحقیر می كنند خانواده این افراد با سایر مردم متفاوتند. این افراد احساس متفاوت بودن می كنند و به هنگام بحث با سایرین، حرفی برای گفتن ندارند. افرادی كه طرحواره انزوای اجتماعی دارند در خصوص تفاوت های خود با افراد دیگر اغرق می كنند و شباهت ها را نادیده می گیرند. احساس تنهایی می كنند حتی زمانی كه با مردم هستند افرادی حاشیه نشین هستند و تلاش نمی كنند،ارتقا یابند و پروژه هایی را به عهده بگیرند، همیشه نگرانند كه كار نادرستی انجام دهند و آرامش ندارند. به هنگام صحبت با غریبه ها احساس ناتوانی می كنند و از گروه ها و افراد اجتناب می كنند، از اینكه دیگران با خانواده شان آشنا شوند احساس شرم می كنند. زندگی و احساسات سری دارند و فكر می كنند دیگران آنها را مسخره می كنند. هرگز جنبه هایی از شخصیت خود را نمی پذیرند و افرادی خجالتی، ضعیف و وابسته هستند. از نظر فیزیكی احساس عدم جذابیت می كنند .
در انزوا آرامش بیشتری دارند. آنها برای اجتناب از برانگیخته شدن هیجان های نامطلوب طرحواره، از نزدیكی عمیق با افراد دیگر گریزانند چون به هنگام نزدیكی به افراد دیگر، ضعف و ناتوانی و نكات سری وجود آنها بیشتر آشكار می شود. آنها همیشه خود را متفاوت قلمداد كرده اند، لذا قابلیت نزدیكی به دیگران را ندارند و هیچگاه نتوانسته اند با دوستان خود صمیمیت را تجربه كنند. بنابراین با رفتارهای دوری گزین به تداوم طرحواره خود می پردازند.
افرادی كه طرحواره وابستگی/بی كفایتی دارند، زندگی را گیج كننده و دشوار می دانند، احساس می كنند نمی توانند مقاومت كنند، احساس می كنند در حمایت و حفاظت از خود ناتوانند و باید برای كمك به دیگران متوسل شوند و تنها در صورت كمك دیگران قادر به نجات خود هستند.
احساس عمقی این افراد احساس جدال دائمی با مسئولیت های روزمره زندگی بزرگسالی است. احساس كمبود و عدم كفایت دارند. احساس این افراد مشابه احساس كودكی در دنیای بزرگسالان است. بدون بزرگتری كه از آنها محافظت كند. این افراد نمی توانند به قضاوت های خود اعتماد كنند و در اتخاذ تصمیم های مناسب، احساس ناتوانی می كنند و قابلیت تصمیم گیری ندارند و به هنگام تصمیم گیری به نصیحت های دیگران روی می آورند.
در موقعیت های جدید اعتماد به نفس ندارند. ریشه طرحواره وابستگی در والدین بیش از حد حمایتگر یا بی توجه است. والدین بیش حمایتگر كودكان خود را وابسته نگه می دارند و رفتارهای وابستگی را تشویق می كنند و به فرزندانشان آزادی و خودكارآمدی را آموزش نمی دهند. والدین بی توجه نیز در حمایت از بچه های خود ناتوان هستند و بچه ها از سنین پایین به حال خود رها می شوند و باید عملكردی بیشتر از سطح سنی خود داشته باشند. لذا این بچه ها نیازهای وابستگی شدیدی دارند. از آنجایی كه همه ما در آغاز اساساً وابسته به والدینمان هستیم؛ وقتی والدین به نیازهای ما پاسخ می دهند یك پایگاه امن برای ما ایجاد می كنند كه از طریق آن می توانیم به دنیا وارد شویم. در واقع فرایند تحول دو گام عمده دارد:
- ایجاد پایگاه امن
- انتقال از این پایگاه به خودمختاری
اگر هر یك از مراحل فوق وجود نداشته باشد منجر به وابستگی افراد می شود. در مجموع با توجه به اینكه ویژگی های خانوادگی افراد، عامل مهمی در شكل گیری طرحواره ناسازگار اولیه است. به نظر می رسد خانواده های گسسته و پریشان و طرد كننده، بیش از حمایتگر یا بی توجه یا خانواده های منزوی در ایجاد طرحواره های ناسازگار اولیه در فرزندان تأثیر عمده ای دارند. همچنین، با توجه به اینكه زمینه زیستی و خلق و خوی كودكان نیز به شكل گیری طرحواره ها كمك می كند، بهتر است خانواده ها توجه داشته باشند كه به گونه ای با فرزندان مختلفشان برخورد كنند تا طرحواره های ناسازگار در آنان شكل نگیرد و تداوم نیابد. مثلاً در برخورد با كودكی كه همواره خجالتی و منزوی است، بهتر است به گونه ای برخورد شود تا پیوند بیشتری با اجتماع برقرار كنند یا در مستقل ساختن كودك وابسته بهتر است تلاش بیشتری از جانب خانواده صورت گیرد.