سردار بی نشان
سردار برگرد ... در حوالی کسی منتظر توست ..
شنبه 16 مرداد 1395 :: نویسنده : دلداده بسم اللّّٰه الرحمن الرحیم خستگی از یک جایی به بعد که طولانی شود؛ شکنجه گر روانت خواهد شد! و من خسته ترینم. شکستنهای پی در پی و طاقتی که روز بروز رو به افول است... راه سیاره امان را گم کرده ام. حال کسی که خانه و کاشانه اش را گم کرده باشدچگونه است؟ دیگر این دل با هیچ لالایی به خواب نمی رود! بیقرار است. خواب هم که نباشد خستگی روی خستگی روحت را می فشارد و قلبت می شکند بسیار در بسیار اینجا برایم آشنا نیست ! هوای دیار خود کرده ام. من اهل سازش نبوده و نیستم. می خواهم طائر جانم ، زائر کاشانه حقیقی امان گردد. شاید خدا خواست سحر آنجا باشم! غروب این حوالی بسیار طولانی شده است.. ... اینجا کماکان چراغی از محبت بیادت روشن است. [http://www.aparat.com/golenoor] پیگیر ما در کانال آپارات باشید ... نشانی اینستاگرام : mahzontarin@ نوع مطلب : برچسب ها : چراغ، محبت، لینک های مرتبط : جمعه 7 آذر 1399 :: نویسنده : دلداده آخرین پست... شاید در زمستان 9*9 ... این دفتر بهنگام در نابهنگامی تلخ بسته خواهد شد برای هر حرفی قراری است و برای هر امری سرآمدی دارد می رسد قرار بیقراری واژگان این لوح بسته خواهد شد تا در هنگامه ای دیگر گشایش یابد روزهایی روشن و شبهایی مشعشع دورهمی تنهایان عالم ! قلم های زرین و دلشکسته و چشمهایی خوانا.. نگارشی از سویدای دل و خوانشی از قلب و این نگارش وخوانش دارد تمام می شود گاه وداع سررسیده است از تمام چشمهای مهربان و قلبهای رئوف از ادراک های گرم و لطافتهای سبز سپاسگزارم ... اینجا کماکان چراغی از محبت بیادت روشن است. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : آخرییییین پست.. شاید در زمستان 9*9
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : ساعتی از خود برون نتوانم شد چه جای ملال پس می مانم ... سبک و رها در میان انبوهی از دردها دیگر منتظر راهی نیستم و منتظر آمدن کسی از راهی دیگر چشمی برای انتظارم نیست چشمهایم را در طاقچه گذاشته ام تا خاک بخورند بی چشم سر قله ای نشسته ام بی رمق تر از گون نسیم ها می آیند و می روند و من توان این سو و آن سو رفتنم نیز، نیست من آشفتگی ام سر آمده است دوران مرگ را تالار به تالار می گذرانم نوری نمی تابد و تاریکی وجود ندارد یک خلاء ناتمام در جان جهان پیچیده است من آغاز نشده تمام می شوم فصلها را راهی کرده ام ماه ها را سر خانه زندگیشان فرستاده ام و ساعات خود حساب کار خود کرده اند در این نشئه تنهایی می گذرانم خود را ... اینجا کماکان چراغی از محبت بیادت روشن بود. نوع مطلب : برچسب ها : #چراغ_محبت، #نشئه_تنهایی، لینک های مرتبط : چهارشنبه 2 مهر 1399 :: نویسنده : دلداده باز شبانه ای نابهنگام خرامان از دل رنجها آمد . .. غم همان شادی است که دلش روزی جایی شکسته است و به گریه نشسته است و شادی همان غم است که روزی جایی خندیده است و انعکاس این لبخند و گریه شده است غم و شادی و این هر دو منم در ثانیه ای که زندگی کرده ام لطافتی جاری است در جان که می گذرد به آرامی از تن نسیم من همان غم و شادی ثانیه های رفته ام ... اینجا کماکان چراغی از محبت بیادت روشن است. نوع مطلب : برچسب ها : #چراغ_محبت، #شبانه_ای_نابهنگام، #از_دل_رنجها، لینک های مرتبط : دوشنبه 31 شهریور 1399 :: نویسنده : دلداده دیر زمانی گذشت کلماتی چند گرد آمدند و خواستند تا دیده شود دردهای نادیده شان ... دیگر ستاره ای نمانده است ستاره ها بودند، اما خانه نداشتند پس یک به یک سوختند و افتادنشان را کسی ندید ستاره ها خانه می خواستند آسمان به قهر رفته بود و زمین جای زندگی نبود پس ستاره ها کجا باید نورافشانی می کردند؟! برای که می تابیدند؟! پس سوختند و تمام شدند آسمان برگشت ! اما دیگر ستاره ای نمانده بود حسرت یک زندگی کوتاه بر دل ستارگان ماند دیگر چه سود؟! کاش تا ستاره ای هنوز بر گوش عالم می درخشید آسمان حسرتشان را می فهمید ... اینجا کماکان چراغی از محبت بیادت روشن است. نوع مطلب : برچسب ها : #چراغ_محبت، #حسرت_یک_زندگی_کوتاه، لینک های مرتبط : درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
دانلود آهنگ |
|