عاقبت یک روز یک نفر می آید
و تمام آنهایی ک رفته اند را از یادمان میبرد..........
وز پی دیدن اودادن جان کار من است...
بی تو شهریور من
نسخه ای از پاییز است
سی و یک روز
قرار است که ابری باشم...
دست هایتان را آماده كنید...
پاییز نزدیك است!
باید گره بخورد در دستهاى كسى كه،
سالها انتظارش را كشیدید...
جانِ عزیزتان،
پاییز را دو نفره آغاز
كنید!
صبر میکنم....
در مقابل تنهایی هایم....
نبودن هایت....
من....
پای تنهایی هایم ایستاده ام....
و زنانه بار این خستگی هارا به دوش میکشم....
و میدانم...
که یک روز که خیلی هم دیر نیست....
آسمان...ابری میشود.....لبخند میزند....
و میبارد....
و ...
تو می آیی.....
زیر گنبد کبود...
2تا دوست بودن با کلی حسود...
حالا بخاطر همون حسوداس که...
حالا شده یکی بود یکی نبود...
خدایا! اگه من نبودم این همه
غمو چیکار می کردی ...!
ین روزا خیلی تنهام
خیلی داغونم
هست کسی که مثل من دلش
نه برای کسی
نه برای عشقی
نه برای جایی
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خودش تنگ شده …
گاهـے وقتها نوشتنت نمے آیـــב..
قــבـم زבن را هم دوست نــבارے…
از حرف زבن با בیگران حالت به هم میخورב..
خسته نیستے…
اما انگـــآر تا בلت بخواهــב غمـــ دارے…
بعضے وقتها
قـــבرے ارامش ذهنے و خیــال رآحــتـــــ آرزویتــ استـــ...