زندگی نامه حضرت محمد (ص)
- مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی
زندگی نامه حضرت محمد (ص):
نام: محمد بن عبد الله
حضرت محمد (ص) در تورات و برخى كتب آسمانى «احمد» نامیده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پیش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» نامیده بود.
كنیه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهیم.
القاب حضرت محمد (ص): رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امین، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر، مبین، كریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذكّر، یس، طه و...
منصب حضرت محمد (ص): آخرین پیامبر الهى، بنیانگذار حكومت اسلامى و نخستین معصوم در دین مبین اسلام.
تاریخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه، هفدهم ربیع الاول عام الفیل برابر با سال 570 میلادى (به روایت شیعه). بیشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانستهاند.
عام الفیل، همان سالى است كه ابرهه، با چندین هزار مرد جنگى از یمن به مكه یورش آورد تا خانه خدا (كعبه) را ویران سازد و همگان را به مذهب مسیحیت وادار سازد؛ اما او و سپاهیانش در مكه با تهاجم پرندگانى به نام ابابیل مواجه شده، به هلاكت رسیدند و به اهداف شوم خویش نایل نیامدند. آنان چون سوار بر فیل بودند، آن سال به سال فیل (عام الفیل) معروف گشت.
محل تولد حضرت محمد (ص): مكه معظمه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى كنونى).
نسب پدرى حضرت محمد (ص): عبدالله بن عبدالمطلب (شیبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر (قریش) بن كنانة بن خزیمة بن مدركة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.
حضرت محمد (ص) روایت شده است كه هرگاه نسب من به عدنان رسید، همان جا نگاه دارید و از آن بالاتر نروید. اما در كتابهاى تاریخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است كه فاصله بین عدنان تا حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) به هفت پشت مىرسد.
مادر حضرت محمد (ص): آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.
این بانوى جلیل القدر، در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشى، كم نظیر و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روایتى شش سال زندگى كرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى كه به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمهاش، ام ایمن جهت دیدار با اقوام خویش عازم یثرب (مدینه) شده بود، در مكانى به نام «ابواء» بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گشت.
و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روایتى هفت ماه) پیش از ولادت فرزندش از دنیا رفته بود، كفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شیر دهد و از او نگهدارى كند؛ اما پس از مدتى وى را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه واگذار كرد. حلیمه گرچه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى كرد.
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص): از 27 رجب سال چهلم عام الفیل (610 میلادى)، كه در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال یازدهم هجرى، كه رحلت فرمود، به مدت 23 سال عهدهدار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص) علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدینه طیبه بر عهده داشت.
همسران حضرت محمد (ص):
1. خدیجه بنت خویلد.
2. سوده بنت زمعه.
3. عایشه بنت ابى بكر.
4. امّ شریك بنت دودان.
5. حفصه بنت عمر.
6. ام حبیبه بنت ابى سفیان.
7. امّ سلمه بنت عاتكه.
8. زینب بنت جحش.
9. زینب بنت خزیمه.
10. میمونه بنت حارث.
11. جویریه بنت حارث.
12. صفیّه بنت حىّ بن اخطب.
نخستین زنى كه افتخار همسرى حضرت محمد (ص) را یافت، خدیجه بنت خویلد بود. حضرت محمّد(ص) پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن 25 سالگى با این بانوى بزرگوار ازدواج نمود.
خدیجه كبرى (س) با موقعیت و اموال خویش، خدمات شایانى به پیامبر اكرم(ص) در اظهار رسالتش كرد. این بانوى بزرگ، از افتخارات زنان عالم است و در ردیف بانوان قدسى، همانند مریم و آسیه، قرار دارد. حضرت محمد (ص) به احترام خدیجه كبرى (س) تا هنگامى كه وى زنده بود، با هیچ زن دیگرى ازدواج نكرد. همو بود كه دردها و رنجهاى پیامبر(ص) را، كه سران شرك و كفر متوجه آن حضرت مىكردند، تسلّى داده و او را در رسالت و نبوتش یارى میداد.
خدیجه كبرى(س) به خاطر مقام و منزلتى كه در اسلام به دست آورده بود، مورد لطف و عنایت مخصوص پروردگار جهانیان قرار گرفت. به همین جهت روزى جبرئیل امین به محضر پیامبر اكرم(ص) شرفیاب شد و گفت: اى محمد! سلام خدا را به همسرت خدیجه برسان. پیامبر اكرم(ص) به همسرش فرمود: اى خدیجه! جبرئیل امین از جانب خداوند متعال به تو سلام مىرساند. خدیجه گفت: «اللّه السّلام و منه السّلام و على جبرئیل السّلام».
حضرت خدیجه (س) در ایام همسرى با حضرت محمد (ص) از احترام ویژه رسول خدا(ص) برخوردار بود و پیامبر(ص) نیز همسرى مهربان و وفادار براى او بود. آن حضرت پس از وفات خدیجه (در رمضان سال دهم بعثت) همواره از او به نیكى یاد میكرد.
از عایشه، سومین حضرت محمد (ص)، روایت شده است:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لایَكادُ یَخْرُجُ مِنَ الْبَیْتِ حَتّى یَذْكُرَ خَدیجَةَ فَیَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَیْها، فَذَكَرها یَوْماً مِنَ الْاَیّامِ فَادْرَكَتْنی الْغَیْرةَ، فَقُلْتُ: هَلْ كانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَكَ اللّهُ خَیْراً مِنْها، فَغَضَبَ حَتّى اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ. (1)
حضرت محمد (ص) هیچگاه از خانه بیرون نمیرفت مگر این كه یادى از خدیجه مىكرد و از او به نیكى نام مىبرد. یك روز كه حضرت محمد (ص) از خدیجه (س) یاد كرده و خوبىهاى او را بیان میكرد، غیرت زنانگى بر من غالب شد و به پیامبر(ص) گفتم: آیا او یك پیرزن بیشتر بود و حال آن كه خداوند بهتر از آن (یعنى عایشه) را به تو داده است؟ پیامبر اكرم(ص) از این گفتار من، خشمگین شد، به طورى كه موهاى جلوى سرش از شدت خشم به حركت درآمد.
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
فرزندان حضرت محمد (ص):
الف) پسران ان حضرت محمد (ص):
1. قاسم. او پیش از بعثت پیامبر اكرم(ص) تولد یافت. از این رو پیامبر(ص) را ابوالقاسم نامیدند.
2. عبدالله. این كودك چون پس از بعثت به دنیا آمده بود، وى را «طیّب» و «طاهر» مىگفتند.
3. ابراهیم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات یافت.
عبدالله و قاسم از خدیجه كبرى (س) و ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شدند. وهرسه آنان در سنین كودكى از دنیا رفتند.
ب) دختران حضرت محمد (ص):
1. زینب (س). 2. رقیه (س). 3. ام كلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).
دختران حضرت محمد (ص) همگى از حضرت خدیجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پیش از رحلت آن حضرت، از دنیا رفته بودند. تنها فرزندى كه از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرین دختر وى بود. این بانوى مكرّمه، افتخار بانوان عالم، بلكه همه انسانها و مورد تقدیس و تكریم فرشتگان عرشى است. همو است كه مادر سبطین و امّ الأئمة المعصومین(ع) است.
گرچه پیامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خویش علاقهمند بود، اما در میان همسرانش بیش از همه، به خدیجه كبرى (س) و در میان فرزندانش بیش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقهمند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
آغاز بعثت حضرت محمد (ص):
محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذیرش وحی - کم کم - آماده می شد .
درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست این آیات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم " . یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست .
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
حضرت محمد (ص) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانایی خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد می تواند " لوحی " را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود .
جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خدیجه او را پوشاند .
حضرت محمد (ص) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت .
معراج حضرت محمد (ص):
پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی حضرت محمد (ص) پیش آمد که به ذکر مختصری از آن می پردازیم : در سال دهم بعثت "معراج " پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی به نام "براق " انجام شد.
حضرت محمد (ص) این سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود.
سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهی " رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهی که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه "ام هانی " پائین آمد.
به عقیده شیعه این سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی گفته اند. در قرآن کریم در سوره "اسرا" از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است : "منزه است خدایی که شبانگاه بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهای خویش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست ". در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانی مومن است .
اصحاب و یاران حضرت محمد (ص):
پیامبر اسلام(ص) چه در مكّه معظمه و چه در مدینه، داراى اصحاب و یاران باوفایى بود كه برخى از آنان پیش از آن حضرت و برخى دیگر پس از ایشان از دنیا رفتند و تعداد آنان به هزاران نفر مىرسد. در این جا به نام برخى از صحابه مشهور آن حضرت اشاره میشود:
1. على بن ابىطالب(ع).
2. ابوطالب بن عبد المطلب.
3. حمزة بن عبدالمطلب.
4. جعفربن ابىطالب.
5. عباس بن عبدالمطلب.
6. عبداللّه بن عباس.
7. فضل بن عباس.
8. معاذبن جبل.
9. سلمان فارسى.
10. ابوذر غفارى (جندب بن جناده).
11. مقداد بن اسود.
12. بلال حبشى.
13. مصعب بن عمیر.
14. زبیر بن عوام.
15. سعد بن ابى وقاص.
16. ابو دجانه.
17. سهل بن حنیف.
18. سعد بن معاذ.
19. سعد بن عباده.
20. محمد بن مسلمه.
21. زید بن ارقم.
22. ابو ایوب انصارى.
23. جابر بن عبدالله انصارى.
24. حذیفة بن یمان عنسى.
25. خالد بن سعید اموى.
26. خزیمة بن ثابت انصارى.
27. زید بن حارثه.
28. عبدالله بن مسعود.
29. عمار بن یاسر.
30. قیس بن عاصم.
31. مالك بن نویره.
32. ابوبكر بن ابى قحافه.
33. عثمان بن عفان.
34. عبدالله بن رواحه.
35. عمر بن خطّاب.
36. طلحة بن عبیدالله.
37. عثمان بن مظعون.
38. ابو موسى اشعرى.
39. عاصم بن ثابت.
40. عبدالرحمن بن عوف.
41. ابوعبیده جراح.
42. ابو سلمه.
43. ارقم بن ابى ارقم.
44. قدامة بن مظعون.
45. عبدالله بن مظعون.
46. عبیدة بن حارث.
47. سعید بن زید.
48. خَبّاب بن اَرَت.
49. بریده اسلمى.
50. عثمان بن حنیف.
51. ابو هیثم تیهان.
52. ابىّ بن كعب.
تاریخ و سبب رحلت حضرت محمد (ص):
دوشنبه 28 صفر، بنا به روایت بیشتر علماى شیعه و دوازدهم ربیع الاول بنا به قول اكثر علماى اهل سنّت، در سال یازدهم هجرى، در سن 63 سالگى، در مدینه بر اثر زهرى كه زنى یهودى به نام زینب در جریان نبرد خیبر به آن حضرت خورانیده بود. معروف است كه پیامبر اسلام(ص) در بیمارىِ وفاتش مىفرمود: این بیمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن یهودى پس از فتح خیبر براى من آورده بود.
محل دفن حضرت محمد (ص):
مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى كنونى) در همان خانهاى كه وفات یافته بود. هم اكنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبى قرار دارد.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بعد از شهادت سالار شهیدان در عصر عاشورا، اتفاقات عجیبی در عالم افتاد که به چند نمونه از آنها که در کتب اهل سنت آمده است اشاره میکنیم.
1. آسمان خون گریه کرد
الف) عَنْ نَضْرَةَ الْأَزْدِیَّةِ قَالَتْ: لَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بن علی (علیهما السلام) مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً فَأَصْبَحْتُ وَ کُلُّ شَیْءٍ لَنَا مَلْآنُ دَما.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 433 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 312، 313 و الثقات، ابن حبان، ج 5، ص 487 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 227 – 228.)
هنگامى که حسین بن علی (علیهماالسّلام) شهید شدند، آسمان خون بارید و ما همچنان میدیدیم که تمام اشیاء و اسباب ما مملو از خون است.
ب) جعفر بن سلیمان قال حدثنی خالتی أم سالم قالت لما قتل الحسین بن علی مطرنا مطرا کالدم على البیوت والجدر قال وبلغنی أنه کان بخراسان والشام والکوفة.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 433 – 434 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 312 – 313 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 16 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 228 – 229)
جعفر بن سلیمان، روایت کرده که خالهام، ام سالم، گفت: هنگامى که امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، بارانی همانند خون بر دیوارها و خانهها میبارید. و گفت: به من خبر دادند که همین باران خون، در خراسان، شام و کوفه نیز باریده است.
2. اشک ریختن آسمان
عن ابن سیرین قال لم تبک السماء على أحد بعد یحیى بن زکریا إلا على الحسین بن علی.
(سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 312 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 225 – 226)
آسمان برای هیچ کسی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی (علیهمالسلام) گریه نکرده است.
3. تاریک شدن آسمان
الف) حدثنا خلف بن خلیفة، عن أبیه، قال: لما قتل الحسین اسودت السماء، وظهرت الکواکب نهارا حتى رأیت الجوزاء عند العصر وسقط التراب الأحمر.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 431 – 432 و تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 305 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 226)
زمانی که امام حسین (علیهالسلام) به شهادت رسید، آن قدر آسمان تاریک شد که هنگام ظهر ستارههای آسمان ظاهر شدند؛ تا جائی که ستاره جوزا در عصر دیده شده و خاک سرخ از آسمان فرو ریخت.
ب) و قال: وقال علی بن مسهر، عن جدته: لما قتل الحسین کنت جاریة شابة، فمکثت السماء بضعة أیام بلیالیهن کأنها علقة.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 432 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 226)
علی بن مسهر از جدهاش نقل میکند که میگفت: هنگامی که امام حسین به شهادت رسید من دختری نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود که گویا لخته خون بود.
4. سرخ شدن آسمان
الف) وقال علی بن محمد المدائنی، عن علی بن مدرک، عن جده الأسود بن قیس: احمرت آفاق السماء بعد قتل الحسین بستة أشهر، نرى ذلک فی آفاق السماء کأنها الدم. قال: فحدثت بذلک شریکا، فقال لی: ما أنت من الأسود ؟، قلت: هو جدی أبو أمی قال: أم والله إن کان لصدوق الحدیث، عظیم الأمانة، مکرما للضیف.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 432 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 15 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 312 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 227)
علی بن مدرک از پدر بزرگش اسود بن قیس نقل میکند که گفت: پهنه آسمان پس از شهادت امام حسین به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود که ما آن را شبیه خون در آسمان مشاهده میکردیم، علی بن محمد مدائنی از وی سؤال کرد: چه نسبتی با اسود داری ؟ گفت: او جد مادری من است گفت: به خدا سوگند که او راستگو و امانتداری بزرگ و میهمان نواز بود.
ب) وقال عباس بن محمد الدوری، عن یحیى بن معین: حدثنا جریر، عن یزید بن أبی زیاد، قال: قتل الحسین ولی أربع عشرة سنة، وصار الورس الذی کان فی عسکرهم رمادا واحمرت آفاق السماء ونحروا ناقة فی عسکرهم فکانوا یرون فی لحمها النیران.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 434 – 435 و تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 305 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 313 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 15 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 230)
یزید بن ابی زیاد میگوید: من چهارده ساله بودم که حسین بن علی به شهادت رسید گیاه ورس در بین لشکر به خاکستر تبدیل شد و پهنه آسمان قرمز رنگ شد شتری را لشکریان ذبح کردند آتش از گوشتش زبانه میکشید.
5. دیوار دار الإماره خون گریه کرد
حدثنی أبو یحیى مهدی بن میمون قال: سمعت مروان مولى هند بنت المهلب، قال: حدثنی بواب عبید الله بن زیاد أنه لما جئ برأس الحسین فوضع بین یدیه، رأیت حیطان دار الامارة تسایل دما.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 433 – 434 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 229)
هنگامى که سر مبارک امام حسین علیهالسلام را در برابر ابن زیاد نهادند، دیدم که از دیوارهاى دارالاماره خون جارى مىگشت.
6. گرفتن خورشید
عَن أَبُو قَبِیلٍ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیه السلام) کُسِفَتِ الشَّمْسُ کَسْفَةً بَدَتِ الْکَوَاکِبُ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهَا هِی.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 433 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 228 و تلخیص الحبیر، ابن حجر، ج 5، ص 84 و السنن الکبرى، البیهقی، ج 3، ص 337)
هنگامى که امام حسین علیهالسلام به شهادت رسید، خورشید گرفت و آن قدر تاریک شد که هنگام ظهر ستارههاى آسمان ظاهر گردیدند. از این اتفاق چنین پنداشتم که قیامت برپا شده است!
7. جاری شدن خون تازه از زیر سنگها
الف) (و قال) یعقوب بن سفیان ثنا سلیمان ابن حرب ثنا حماد بن زید عن معمر قال َ أَوَّلُ مَا عُرِفَ الزُّهْرِیُّ تَکَلَّمَ فِی مَجْلِسِ الْوَلِیدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ فَقَالَ الْوَلِیدُ أَیُّکُمْ یَعْلَمُ مَا فَعَلَتْ أَحْجَارُ بَیْتِ الْمَقْدِسِ یَوْمَ قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ فَقَالَ الزُّهْرِیُّ بَلَغَنِی أَنَّهُ لَمْ یُقْلَبْ حجرا إِلَّا وَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِیط.
(تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 305 و تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 434 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 314 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 16 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 229)
ابو بکر بیهقى از معروف روایت کرده که ولید بن عبد الملک از زهرى پرسید سنگهاى بیت المقدس در روز کشته شدن حسین بن على چه حالتى به خود گرفتند، زهرى گفت: به من خبر دادند که در روز شهادت حسین بن علی هر سنگى را که از زمین بر میداشتند در زیر او خون تازه میدیدند.
ب) محمد بن عمر بن علی عن أبیه قال أرسل عبد الملک إلى ابن رأس الجالوت فقال هل کان فی قتل الحسین علامة قال ابن رأس الجالوت ما کشف یومئذ حجر إلا وجد تحته دم عبیط.
(تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 16 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 229 – 230)
عبد الملک شخصی را نزد پسر راس الجالوت فرستاد تا از وی بپرسد که آیا نشانهای از کشته شدن حسین درعالم دیده شده است یا نه، او در پاسخ گفت: هیچ سنگی از زمین بر داشته نشد مگر اینکه خون تازه دیده میشد.
8. خاکستر شدن گیاه ورس (اسپرک)
الف) (وقال) ابن معین حدثنا جریر ثنا یزید بن أبی زیاد قال قتل الحسین ولی أربع عشرة سنة وصار الورس الذی فی عسکرهم رمادا.
(تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 305 و تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 434 – 435 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 313 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 15 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 230)
یزید بن ابی زیاد میگوید: من چهارده ساله بودم که حسین بن علی به شهادت رسید گیاه ورس در بین لشکر به خاکستر تبدیل شد.
ب) (وقال) الحمیدی عن أبن عیینة عن جدته أم أبیه قالت لقد رأیت الورس عاد رمادا ولقد رأیت اللحم کأن فیه النار حین قتل الحسین.
(تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 305 و تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 435 و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج 3، ص 313 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 16)
ابن عیینه از مادر بزرگ پدری اش نقل میکند که گفت: هنگام شهادت حسین گیاه ورس را دیدم که تبدیل به خاکستر شد و در گوشتها آتش میدیدم.
ورس: همان اسپرک است که گیاهى است شبیه به کنجد با برگهاى سبز رنگ که از رنگ آن براى رنگ کردن لباسها استفاده مىشود و در یمن زیاد مىروید.
9. تلخشدن گوشت شتر غنیمت گرفته شده از امام
عَنْ جَمِیلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ أَصَابُوا إِبِلًا فِی عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) یَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یُسِیغُوا مِنْهَا شَیْئا.
(تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 306 و تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 435 – 436 و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج 5، ص 16 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 231)
جمیل بن مره گوید: شترى از لشکرگاه حسین بن علی را در روز شهادت او غارت گرفتند، و سپس او را نحر کرده و طبخ نمودند، راوى گوید: گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده کنند.
10. دیده شدن آتش در گوشت شتر غنیمت گرفته شده
وقال محمد بن عبد الله الحضرمی: حدثنا أحمد بن یحیى الصوفی، قال: حدثنا أبو غسان، قال: حدثنا، أبو نمیر عم الحسن ابن شعیب، عن أبی حمید الطحان، قال: کنت فی خزاعة فجاؤوا بشئ من ترکة الحسین فقیل لهم: ننحر أو نبیع فنقسم ؟ قالوا: انحروا، قال: فجعل على جفنة فلما وضعت فارت نارا.
(تهذیب الکمال، المزی، ج 6، ص 435 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 14، ص 231)
از حمید طحان روایت شده است که در قبیله خزاعه بودم، از جمله چیزهائى که از امام حسین علیهالسلام چپاول شده بود و به آن قبیله آورده بودند، یک شتر بود. مردم آن قبیله گفتند: این شتر را نحر کنیم و یا معامله نمائیم؟ کسى که شتر را آورده بود گفت: مىخواهم آن را نحر کنید. حمید گفت: سپر را براى نحر کردن آن حیوان آماده ساختم، همین که شتر را خوابانیده و سپر را به زمین گذاشتم و آماده کشتن آن بودیم، ناگهان آتشى از آن سپر مانند آب فوران کرد!
نوع مطلب :
شجاعت و قوت قلبى که اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه [شجاعان] را فراموشاند. این، سخن راویان دشمن است. راوى گفت: «و الله ما رایت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه» به خدا قسم در شگفتبودم که این چه دلى بود، چه قوت قلبى بود؟! یک آدمى که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوى چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوى القلب باشد! من که نظیرى برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا اباعبدالله نقطهاى را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود، یعنى وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا مىایستاد و بعد حمله مىکرد. به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسى جرات نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولى آمدن همان و از بین رفتن همان. پسر سعد فریاد کرد: چه مىکنید؟! «ان نفس ابیه بین جنبیه» این، پسر على است، روح على در پیکر اوست، شما با چه کسى دارید مىجنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگى که از طرف آنها نامردى بود شروع شد، سنگ پرانى، تیر اندازى. جمعیتى در حدود سى هزار نفر مىخواهند یک نفر را بکشند. از دور ایستادهاند، تیر اندازى مىکنند یا سنگ مىپرانند. همینها وقتى که اباعبدالله حمله مىکرد، درست مثل یک گله روباه که از جلوى شیر فرار مىکند، فرار مىکردند. ولى حضرت حمله را خیلى ادامه نمىداد یعنى نمىخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمىداد که تا زنده است کسى به اهل بیتش اهانت کند. مقدارى که حمله مىکرد و آنها را دور مىساخت، بر مىگشت، مىآمد در آن نقطهاى که آن را مرکز قرار داده بود. آن نقطه، نقطهاى بود که صدا رس به حرم بود، یعنى اهل بیت اگر چه حسین را نمىدیدند ولى صدایش را مىشنیدند.
براى اینکه زینبش مطمئن باشد، براى اینکه سکینهاش مطمئن باشد، براى اینکه بچههایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست، وقتى که مىآمد در آن نقطه مىایستاد، آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت مىآمد و مىگفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم» یعنى این نیرو از حسین نیست، این خداست که به حسین نیرو داده است، هم شعار توحید مىداد و هم به زینبش خبر مىداد که زینب جان! هنوز حسین تو زنده است. به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم کسى حق ندارد بیرون بیاید. لذا همه در داخل خیمهها بودند.
اباعبدالله دو بار براى وداع آمدند. یک بار آمدند، وداع کردند و رفتند. بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را به آن رساندند. در این هنگام شخصى صدا زد: «حسین! تو مىخواهى آب بنوشى؟! ریختند به خیام حرمت.» دیگر آب نخورد و برگشت. آمد براى بار دوم با اهل بیتش وداع کرد (ثم ودع اهل بیته ثانیا). چه جملههاى نورانىاى دارد! رو مىکند به آنها که: «اهل بیت من! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر مىشوید، ولى کوشش کنید که در مدت اسارتتان یک وقت کوچکترین تخلفى از وظیفه شرعىتان نکنید. مبادا کلمهاى به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد. ولى مطمئن باشید که این، پایان کار دشمن است، این کار، دشمن را از پا در آورد «و اعلموا ان الله منجیکم» بدانید که خدا شما را نجات مىدهد و از ذلتحفظ مىکند.» این خیلى حرف است: اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولى حقیر و ذلیل نخواهید شد، اسارت شما هم اسارت عزت است. به همین جهتبود که وقتى در کوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مىدادند، زینب نمىگذاشت قبول کنند. اسیر بودند ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل کنند. شیر را هم در زنجیر مىکنند ولى شیر در زنجیر هم که باشد شیر است، روباه آزاد هم که باشد روباه است.
بار دوم که امام آمد، اهل بیتخوشحال شدند، دوباره با اباعبدالله خداحافظى کردند. باز به امر اباعبدالله از خیمهها بیرون نیامدند.
بعد از مدتى یکدفعه باز صداى شیهه اسب اباعبدالله را شنیدند، خیال کردند حسین براى بار سوم آمده است تا با اهل بیتش خدا حافظى کند، ولى وقتى بیرون آمدند اسب بى صاحب اباعبدالله را دیدند. دور اسب اباعبدالله را گرفتند. هر کدام سخنى با این اسب مىگوید. طفل عزیز اباعبدالله مىگوید: اى اسب! «هل سقى ابىام قتل عطشانا؟» من از تو یک سؤال مىکنم: پدرم که مىرفت، با لب تشنه رفت، من مىخواهم بدانم که آیا پدرم را با لب تشنه شهید کردند یا در دم آخر به او یک جرعه آب دادند؟
اینجاست که یک منظره دیگرى رخ مىدهد که قلب مقدس امام زمان را آتش مىزند: «و اسرع فرسک شاردا محمحما باکیا، فلما راین النساء جوادک مخزیا و ابصرن سرجک ملویا خرجن من الخدور ناشرات الشعور على الخدور لاطمات» روضه امام زمان است، مىگوید: «جد بزرگوار! اهل بیت تو به امر تو از خانه بیرون نیامدند اما وقتى که اسب بى صاحبت را دیدند موها را پریشان کردند، همه به طرف قتلگاه تو آمدند...»
منبع:رجا نیوز
نوع مطلب :
برچسب ها :