وقتی
دیگر خبری
از کلاغی نیست
یا در شهر خبری نیست
یا دیگر
کلاغی زنده نیست !!
قصه ی من
قصه ی کویری ست
که به تنهایی
دل بسته است !!
تنهایی
تنهاترین
غزلی ست
که در روزگار ما
سروده میشود !!
ساقی من
امشب
با شراب صد ساله ات
مستی یک قرن را
به رخ دنیا میکشم .!!
این روزها
باید نقاش بود
و با سکوت
نفس کشید !!
غزلم
تنهاتر از من است
چه کنم
با غزلی که
تو نباشی !!
چقدر از مهربانی ها گذشتیم
که این روزها
هوا
بوی نامهربانی میدهد !!
برای آدم
چه گناه ی بزرگی ست
ترس از جهنم
تکرار خوب بودن باشد !!
زنده مپندار
آدمی که
نقش آدم بودن را گرفته است
ما مرده ایم
چه روی خاک
چه زیر خاک !!
ای عشق
امروز
همه مست بهارند
اما بهار
مست تو شد
این بهار
عشق تو را
در سینه دارد !!
نگاه به چشمانت
حرف ناتمام
تمام
شعرهاست !!
ای عشق
چه ها
با دل کرده ای
که این بهار
تو را آرزو می کند !!
تنها دروغ
این روزهای من
خوب بودن
حال من است !!
از آشنایان
دل بریدم
دل
به غریبه ها بستم
وای به حال دل من
روزی که
غریبه آشنا شود !!
عشق
حرف از ؛ کامل بودن ست
از آسمان ؛ به زمین
نگریستن ست
این بار
دنیا را
از چشمان تو می بینم ..!!
غزل
به عشق تو
رو به تکرار است
ردیف و قافیه
به سوی تو
دل به اصرار است
خواب
هر شب من
تعبیر حافظ تویی
نگاه به چشمانت
برای من
کتاب اسرار است .
شعر
به چشمانت
گره خورده است
هر چه می باری
غزل میشود ..!!
شاعر
به تو دل بسته است
وقتی
کنار تنهایی ات
دل ردیف باشد
قافیه هم
خودش ردیف میشود ..!!
چشمان تو در پاییز
تمام
دلتنگی های
شاعرانه را
در من خلاصه میکند ..!!
سیب ها
شرم کرده اند
ما
به کدامین سیب
محکوم به آدم شدنیم ..!!
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید