***heavenlygirls***
خدایا ...مهارت مراقبت از آنچه به ما بخشیده ای را در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استادیم...!

روزی مریدان نزد شیخ رفتند و از او پرسیدند:

یا شیخ! فیلترینگ بدتر است یا کم بودن پهنای باند؟

شیخ نگاه معنی‌ داری به آنها کرد و فرمود:

هیچکدام! چیزی در اینترنت هست که از هر دوی اینها بدتر و اعصاب خردکن تر است!

مریدان با حیرت به شیخ نگریستند و فرمودند:

یا شیخ! از فیلترینگ بدتر چیست؟

شیخ فرمود:

"مشاهده این لینک تنها برای اعضا سایت امکان پذیر است. برای ثبت‌ نام اینجا کلیک کنید"

بعد از این سخن، مریدان نعره‌ها زدند و گریبان پاره کردندی و لپ‌ تاپ‌ های خود را به زمین کوبیدندی، فغان کشان به رشته کوهای آلپ پناه بردندی!!

]





نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 10 مهر 1392 توسط آوا

دﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﺎﻝ ﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻦ ﻭﮐﯿﻠﻢ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﮑﺲ ﮐﯿﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﯿﺖ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﭼﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﯼ ﮔﻤﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺳﻔﺮ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ
ﺑﺮﺩﻥ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﺳﻮﻧﻤﺖ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺮﻩ ﮔﻞ ﺑﭽﯿﻨﻪ ,
ﻣﯿﺮﻩ
ﮔﻼﺏ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﺑﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺍ ...
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﺑﺎﺷﻲ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﺎﻟﻪ
ﻭﻋﻤﻪ ﺕ
ﻫﺴﺘﻦ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ 100 ﺗﺎ ﺳﮑﻪ ﮐﻤﻪ , ﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﻭ
ﺯﯾﺮ
150 ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺪﻡ
ﺩﺧﺘﺮﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ " ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ، ﺩﻡ ﺩﺭ ﻭﺍﻱ ﻧﺴﺘﺎ"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭﻝ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ
ﻧﺎﻣﻮﺱ
ﺷﻮﻫﺮ !
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ " ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﻲ ﻟﻴﺴﺎﻧﺲ ﻫﻢ ﻛﻪ
ﮔﺮﻓﺘﻲ
ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﺪﻳﻢ"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ = ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﻮﺩﻥ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﺎ ﺧﺮﺧﺮﻩ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺷﺪﻥ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺴﺮ ﺣﺴﻦ ﺁﻗﺎ ﺭﯾﺲ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ
ﺷﺪﻩ
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ "ﻛﺠﺎ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻴﺮﻱ؟"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺮﯼ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺫﻟﯿﻞ ﺑﺸﯽ ﺁﺑﺮﻭﻡ ﺭﻓﺖ ﺩﮔﻤﻪ ﻫﺎﺗﻮ
ﺑﺒﻨﺪ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺴﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ , ﭘﺴﺮ ﻓﺎﻣﯿﻞ , ﭘﺴﺮ
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ
ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﯿﺴﺒﻮﮐﺖ ﺑﺎﺷﻦ ﺗﺎ ﯾﻪ
ﮐﺮﻣﯽ
ﺑﺮﯾﺰﻥ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ " ﺗﻮ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﺩ ﺑﺮﻱ ﺍﻭﻧﺠﺎ ، ﻣﻦ
ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﺮﻡ
"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ " ﻛﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺖ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ؟ ! ﺑﺎ ﻛﻲ
ﺣﺮﻑ
ﻣﻴﺰﺩﻱ؟"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ " ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺕ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﯽ؟"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺩﺳﺮ ﺷﺪﯾﺎ!
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺒﺎﻩ ﺷﺪﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻭﺍﺳﻪ " ﺣﺮﻑ
ﻣﺮﺩﻡ"
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﺼﻤﯿﻢ
ﺑﮕﯿﺮﯼ ....
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻌﻨﻲ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﺮﭼﻲ ، ﺣﺘﻲ
ﻧﻔﺲ
ﻛﺸﻴﺪﻥ ...
ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺮﯼ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ
ﻭﺍﺳﻪ
ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﺭﺩﻩ !
بسلامتی دختراااااااااا





نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 28 شهریور 1392 توسط آوا

ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺍﺧﺮ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺗﻦ ﺑﻌﺪﺵ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺳﺎﻝ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺸﯽ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻌﺪ 18 ﺩﯾﮕﻪ ﯾﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﯾﺎ ﺳﺮﺑﺎﺭ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻧﻪ ﺑﺪﻭﻥ
ﺍﺳﺘﺮﺱ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺑﺎ، ﻣﺮﺩﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ، ﺳﻨﻢ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻪ ﯾﻌﻨﯽ
ﭼﯽ؟؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻧﻮﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﯼ ﺣﺎﻻ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ 50
ﺳﺎﻟﻪ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻔﻆ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻫﯿﺰﯾﻪ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ) ﺁ ( ﺍﻭﻟﺶ ﺗﺎ ) ﯼ ( ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻤﺶ
ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﻪ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻮﺷﺖ ﺗﻨﺖ ﺳﭙﺮ ﻧﺎﻣﻮﺳﺘﻪ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺳﮓ ﺩﻭ ﺯﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﺯﻥ ﻭ
ﺑﭽﻪ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﺭﯼ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﻋﯿﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﺨﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﻟﺒﺎﺱ
ﮐﻢ ﻭ ﮐﺴﺮ ﻧﯿﺎﺭﻩ
" ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﯽ "
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ " ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ "
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻌﺪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﮐﻠﯽ ﺗﺤﻮﯾﻠﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﺭﻭﺯ
ﺩﻭﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻪ ﺯﺍﻟﻮ ﻧﮕﺎﺕ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ .......... ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ
ﯾﮑﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﮐﺠﺎ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﯾﻢ .
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘـــــــــــــــﯽ ﻫﻤﻪ ﭘﺴﺮﺍ...




نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 28 شهریور 1392 توسط آوا

پسر در حال دویدن…
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟
خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو!
(شپلخخخخخ “صدای پس گردنی”)
یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!

دختر در حال راه رفتن…
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟
یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!

 





نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 23 مرداد 1392 توسط آوا

  

دختر به دوست پسرش میگه : برو یه نوشیدنی واسم بگیر .

پسره : کولا یا پیپسی ؟؟؟

دختره : کولا

پسره : دایت یا عادی؟؟؟

دختره : دایت

پسره : قوطی یا شیشه ؟؟؟

دختره : قوطی

پسره : کوچیک یا بزرگ ؟؟؟

دختره : اصلا نمی خوام ,,, واسم آب بیار

پسره : آب معدنی یا لوله کشی؟؟؟

دختره : آب معدنی

پسره : سرد یا گرم؟؟؟

دختره : میزنمتااااااا !!!

پسره : با چوب یا دمپایی ؟؟؟

دختره : حییییییییییییییییییییییییوووو ن !!!!

پسره : خر یا سگ ؟؟؟

دختره : گمشو از جلو چشام !!!!!!!!!

پسره :پیاده یا با دووووو ؟؟؟

دختره : با هر چی  بر و فقط نبینمت !!!

پسره : باهام میای یا تنها برم ؟؟؟

دختره : میام میکوووووووووووووووشمتااااا !!!

پسره : با چاقو یا ساطور ؟؟؟

دختره : ساطور !!!

پسره : قربانیم میکنی یا تیکه تیکه ؟؟؟

دختره : خدا لعنتت کنه ,,, قلبم وایساد

پسره : ببرمت دکتر یا دکترو بیارم اینجا ؟؟؟

و ناگهان دختر جان به جان آفرین تسلیم کرد!!!!!!!!!!!!!!!





نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 23 مرداد 1392 توسط آوا

پسر از پسر:

 

- بابا باز ما جلسه پیش نبودیم این یارو درس داد؟؟؟؟ اه........

 

- آره بابا .منم 20 دقیقه آخر اومدم حاضری بزنم دیدم هنوز داره درس میده.......

 

- حالا این جزوه رو بده بینیم چی گفته

 

- بگیر. فقط تا 11 , 12 بیارش فردا ساعت 8 امتحانه

 

- هووو حالا کی امتحانو داده کی گرفته

 

 

 

دختر از دختر:

 

- من جلسه ی پیش نتونستم بیام سر کلاس.....



ادامه مطلب

نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 28 دی 1391 توسط مهدیه

. روح همسر سابق باباتون رو واسه مامانتون احضار کنید!

 

. از گوشی موبایل تاشو خواهرتون بجای گیره لباس یا پاشنه کش کفش استفاده کنید!

 

. چندتا در نوشابه رو سوراخ کنید و از وسطشون نخ رد کنید و بجای گردنبند هدیه بدید به همسرتون!

 

. عکس ۴*۳ تون رو بچسبونید رو کارت تلفن تا ....




ادامه مطلب

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 27 دی 1391 توسط مهدیه

فکر میکنین چرا خداوند اول آدم رو آفرید و بعد حوا رو ؟

البته هر کی یه جوابی داره

جواب مردای سنتی : آدم مرد بود پس خدا اول اون رو

آفرید چون بالاخره مردی گفتن زنی گفتن

جواب مردای تی تیش مامانی : چون مردا قدر زناشون رو

بدونن !

جواب مردای رمانتیک:......



ادامه مطلب

نوشته شده در تاریخ دوشنبه 25 دی 1391 توسط مهدیه

همه چیز را فروختم

جز آن صندلی که جای تو بود

شاید…

آن روز که برگشتی خسته باشی!!





نوشته شده در تاریخ شنبه 23 دی 1391 توسط مهدیه


جا گذاشتی  ... !

 

رد خاطراتت را جا گذاشتی

 

مال ناراضی از گلوی ما پایین نمیرود

 

بیا برش دار





نوشته شده در تاریخ شنبه 23 دی 1391 توسط مهدیه

یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یه پسر مسلمون میگه:
چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟یعنی مردای مسلمون اینقدر شهوت پرستن که نمیتونن خودشون رو کنترل کنن؟
پسر مسلمون لبخندی میزنه و میگه:
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟و هر مردی ملکه انگلستان رو لمس کنه؟
پسر انگلیسی با عصبانیت میگه:
نه!!مگه فرد عادیه؟فقط افراد خاصی میتونن با ایشون در رابطه باشن!!!
پسر مسلمون میگه:
خانومای ما همه ملکه هستن...





نوشته شده در تاریخ شنبه 23 دی 1391 توسط مهدیه

                                                        

تلفن زنگ می خورد:

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

               سلام عشقم، قربونت برم، چطوری سارا جونم؟فدات شم... می بینمت خوشگلم... بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

               بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

بعد از قطع کردن تلفن:

دختر ها:

            واه واه واه!!!! دختره ی ایکبیریه ی بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد

پسرها:

            بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه





نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 20 دی 1391 توسط مهدیه
...


اینجا زمین است.ساعت به وقت انسانیت خواب است ،عجب موجود سخت جانیست دل.... هزار بار تنگ میشود.میشكند.میسوزد.میمیرد ولی باز هم میتپد





نوشته شده در تاریخ سه شنبه 19 دی 1391 توسط مهدیه

داستان مهسان و ماهان(یه داستان متفاوت)

من مهسان هستم ۲۳ سالمه تو یه خانواده معمولی بزرگ شدم وقتی که ۱۹ سالم بود وارد دانشگاه شدم محیط دانشگاه خیلی برام خوشایند بود به طوری که اگه یه روز بچه های دانشگاه رو نمیدیدم دلم براشون تنگ میشد کلاس خوبی داشتیم همه بچه ها با معرفت بودن چه دختر چه پسر توی پسر ها یکی بود که اسمش ماهان بود ماهان پسر خوبی بود و یکم شیطون و همین شیطونیش باعث شد که من بهش علاقه مند بشم ماهان با اینکه پسر شیطونی بوود اما کمتر با دختر ها شوخی میکرد و همین کارش باعث میشد من کمتر باهاش برخورد داشته باشم اما به شدت بهش علاقه مند بوودم اگه یه روز نمیومد دانشگاه دلم براش تنگ میشد روز ها و ماه ها گذشت و من همون علاقه شدید رو به ماهان داشتم  اما تو این مدت به ماهان یه جورایی فهمونده بودم که دوسش دارم  یه روز یکی از دوستام تو کلاس بهم گفت ماهانو با یکی از دختر های دانشگاه تو پارک دیدن  اولش فک کردم داره دروغ میگه و میخواد منو حرص بده اما کم کم این خبر تو کلاس پیچیده شد و منم باور کردم که حقیقته  اون روز وقتی اومدم خونه کلی گریه کردم و به خودم لعنت فرستادم که چرا زودتر بهش نگفتم چند روز گذشت ماهان به دانشگاه نیومد هیچکدام از بچه های کلاس هم ازش خبر نداشتن  دلم خیلی براش تنگ شده بود اومدم خونه حالم بدجوری گرفته بود  فرداش که رفتم کلاس دیدم اومده وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم اما به روی خودم نیاوردم میخواستم بهش بفهمونم از کارش ناراحتم  اما ماهان منو ندید وقتی رو میزم نشستم سرمو برگردوندم که یکباره دیگه ببینمش اما وفتی سرمو برگردوندم دیدم داره نگام میکنه یه دفه تو دلم خالی شد نگاش خیلی عجیب بود با ناراحتی سرمو برگردوندم و به پنجره خیره شده بودم معنی نگاشو نفهمیده بوودم اون روز دیگه جرات نمیکردم نگاش کنم اما دوستام گفتن ماهان امروز بدجور تو نخته نکنه مخشو زدی با خودم گفتم ای کاش زده بوودم و من جای اون دختره تو پارک پیشش بوودم بغض عجیبی گلومو گرفته



ادامه مطلب

نوشته شده در تاریخ سه شنبه 19 دی 1391 توسط مهدیه

در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی می‌کرد. پدر خانواده از اینکه دختر ۵ساله‌شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست می‏آمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته‌بندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود.

صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا! این هدیه من است. پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود! پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمی‌دانی وقتی به کسی هدیه می‌دهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟ اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت: باباجان! من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگی سرخ شد. دختر خردسالش را بغل و او را غرق بوسه کرد.

دیروز به تاریخ پیوست. فردا معماست و امروز هدیه است.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 27 شهریور 1391 توسط مهدیه
.: Weblog Themes By PayamBlog :.


VPN price

قالب وبلاگ

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات