http://zibasaz.persiangig.com/pic/bism/1.gif


 
 
سلام دوستان عزیز
 
 
ممنون از این که وبلاگ وانیار رو برای دیدن انتخاب کردید امیدوارم لحظات
خوب و خوشی رو
سپری کنید.


 
 
 لطفا به خاطر یاری کردن ما در نشر مطالب بهتر ما رو از نظرات و پیشنهادات خوبتون بهره مند کنید.








با تشکر







طبقه بندی:

تاریخ : چهارشنبه 22 مرداد 1393 | 05:47 ب.ظ | نویسنده : آوا کیا | نظر یادتون نره!
روباهی از شتری پرسید:
«عمق این رودخانه چه اندازه است؟»
شتر جواب داد: « تا زانو»
ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت:
«تو که گفتی تا زانو! »
شتر جواب داد: « بله، تا زانوی من، نه زانوی تو »



هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمائی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما" هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست.





طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : جمعه 24 اردیبهشت 1395 | 09:39 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

جان را تو صفا ده به صفای صلوات
              همراه ملک شو به نوای صلوات

برهر چه خدا قیمتی دادست ولـی
               گلزار بهشت است بهای صلوات

خواهی که شود مشکلت آسان بفرست
     بر چهره ی دلربای مهدی (عج) صلوات




طبقه بندی: مذهبی،

تاریخ : جمعه 24 اردیبهشت 1395 | 06:48 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات





طبقه بندی: مناسبت ها،

تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 05:59 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات
اگه به دنبال یه نفری هستیم که زندگی ما رو تغییر بده...
نگاهی به آئینه بندازیم.






طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 03:36 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود.

رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند....

این كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌كرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

كشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: چون جریان باد، ذرات باروركننده غلات را از یك مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و كیفیت محصولات مرا خراب نكند!

نتیجه اینکه: اگه برای دیگران خوبی بخواهیم به نفع خود ما هم هست و سودش را ما نیز می بریم.




طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 09:28 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ.
می گفت : ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ ، ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ.
ﺷﺎﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍئی ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ.
ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ....
ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ.



طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 09:09 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

اربعین؛ فرصتی برای دیدارها، مجالی برای زیارت آسمانی‏ها،
طواف حاجیان داغ‏دیده بر مزار حسین،
فرصتی برای یکدل شدن، پیوستن به صاحبان فضیلت و کرامت،
آشنائی با عاشقانه‏ های هفتاد و دو پروانه.
چهل روز گذشت. نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند،
نه حرف‏ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست.



طبقه بندی: مناسبت ها،

تاریخ : چهارشنبه 11 آذر 1394 | 09:38 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

همه رفتند و من ازهجرتو هق هق کردم
به خدا حضرت ارباب ز غم دق کردم

کاش همراه راهیان می رفتم
پا برهنه ز نجف تا کربلا می رفتم

السلام ای وادی کرببلا

السلام ای سرزمین پر بلا

السلام ای جلوه گاه ذوالمنن

السلام ای کشته های بی کفن  




طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : سه شنبه 10 آذر 1394 | 10:16 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

مژده ای دل که شب میلاد کاظم(ع) آمده

 فاطمه(س) بر دیدن موسی بن جعفر(ع)آمده

کاظمین امشب چراغان ازوجود کاظم(ع) است

خانه صادق(ع)چراغان ازحضور کاظم(ع)است

مى‏ آید گلى از آسمان ها

که مستش مى ‏شود دل‏ها و جان ها

ز صبرش در عجب درمانده ایوب

ز اشک دیده‏ اش وامانده یعقوب

میلاد هفتمین فخر عالم امکان باب الحوائج ، موسی بن جعفر(ع)  مبارک باد.                                                              




طبقه بندی: مناسبت ها،

تاریخ : چهارشنبه 27 آبان 1394 | 05:41 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما میندازه ،
همچون گره های قالیه که نها یتا قصد داره
،
با اونها نقشی زیبا بیافرینه....





طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : سه شنبه 26 آبان 1394 | 03:33 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

تعدادی حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.
 آنها تمام مدت می ترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.
 یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد.
همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او می شود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود.
 وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
 وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود! حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود...
 سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.
تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد.
 ولی نمی توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری تبدیل شده بود.
زندگی ‌در مشت توست بازوی خود را قوی كن و آن را چون وزنه ای سبك،به بهترین نحو، هدایت كن.



طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : دوشنبه 25 آبان 1394 | 11:00 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

برای رسیدن به موفقیت

1- نقاط قوت و ضعف خود را بشناسیم.

2- توانائیها و استعدادهای خود را کشف کنیم.

3- اهداف زندگیمان را بر اساس توانمندیها یمان تنظیم کنیم.

4- در مسیر رسیدن به اهداف ، راسخ و محکم باشیم.

5- شادابی ونشاط را در خود و اطرافیانمان ایجاد نمائیم.

6- هرگز از شکستهای خود درطی مسیر زندگی مایوس نشده و این شکستها را پلی برای رسیدن به موفقیت بدانیم.

7- هرگز از موفقیت های خود مغرور نشویم.

8- از مشورت کردن با افراد دلسوز و آگاه بهره مند شویم.

9- آرامش را در محیط خانواده خود کسب کنیم.

10- هرگز از یاد خداوند متعال غافل نباشیم.




طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : یکشنبه 24 آبان 1394 | 05:26 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

در زندگی از چیزهای زیادی می ترسیدم ونگران بودم.
تا اینکه آنها را تجربه کردم وحالا ترسی از آنها ندارم.

از تنهائی می ترسیدم،
تااینکه یاد گرفتم خود را دوست بدارم.

از شکست می ترسیدم،
 تا اینکه یاد گرفتم تلاش نکردن یعنی شکست.

از نفرت مردم می ترسیدم،
 تا اینکه یاد گرفتم بهرحال هر کسی نظری دارد.

از حقیقت می ترسیدم،
 تا اینکه یاد گرفتم زشتی در دروغ است.

از سرنوشت می ترسیدم،
 تا اینکه یاد گرفتم من توان تغییر آن را دارم.

از آینده می ترسیدم،
 تااینکه یاد گرفتم می توان آینده بهتری ساخت.

از گذشته می ترسیدم،
 تا اینکه فهمیدم گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد.

و بالاخره از تغییر می ترسیدم،
 تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم باید قبل از پرواز کرم باشند و تغییر آنها را زیبا می کند.



طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : جمعه 15 آبان 1394 | 05:10 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

همه گویند: به تعجیل ظهورش، صلوات

کاش جمعه ای بیاید، به تبریک ظهورش، صلوات

جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) :

اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم




طبقه بندی: مناسبت ها،

تاریخ : جمعه 15 آبان 1394 | 07:31 ق.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات

در هیاهوی زندگی دریافتم ،چه دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت ، در حالی که گوئی ایستاده بودم!
 چه غصه ها موهایم را سپید کرد ، در حالی که غصه ای کودکانه بیش نبود!
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود اگر نه ، نمی شود! به همین سادگی …
 کاش فقط او را صدا می زدم.



طبقه بندی: ادبیات،شعر،دلنوشته،

تاریخ : پنجشنبه 14 آبان 1394 | 10:56 ب.ظ | نویسنده : ساحل | نظرات
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
تعداد کل صفحات : 47 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • فیس چت