برچسب ها: امام زمان(عج) و ذوالقرنین، مهدی (عج)، حقیقت ذوالقرنین، پدرام پرتوفرد، ظهور،
روزى فاطمه بنت
اسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را دید كه خرمایى میل مى كند كه بوى خوش آن
از تمام عطرهاى مشك و عنبر بالاتر است و آن خرما از نخلى بود كه شاخه اى نداشت
!
فاطمه از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خرما در خواست كرد و حضرت خرمائى
به او داد تا او میل كند فاطمه پس از اینكه آن خرما را خورد خرمایى نیز براى شوهرش
ابوطالب (علیه السلام ) از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم طلب كرد حضرت براى
او هم خرما داد.
شب كه شد ابوطالب (علیه السلام ) بوى خوشى را استشمام كرد كه
هرگز مانند آن را نبوییده بود. فاطمه كه متوجه ابوطالب (علیه السلام ) بود خرما را
به او نشان داد و او هم میل كرد. و وجود جسمانى امیرالمؤ منین (علیه السلام ) از
نتیجه آن خرماى بهشتى بوجود آمد.(31)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: غذاى بهشتى براى فاطمه بنت اسد، طعام بهشتی برای مادر امام(ع)،
آن هنگام كه حضرت
ابوطالب (علیه السلام ) خبر ولادت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را از مثرم راهب
شنید به او گفت : من واقعیت سخن تو را باید با برهانى روشن و دلیلى واضح بدانم .
مثرم گفت : چه مى خواهى كه از خداوند برایت بخواهم و هم اكنون به تو عطا كند تا
برایت دلیلى باشد؟
حضرت ابوطالب (علیه السلام ) فرمود:
هم اكنون غذایى از بهشت مى خواهم
راهب این دعا را كرد و
هنوز دعایش تمام نشده بود كه طبقى ظاهر شد كه در آن از میوه هاى بهشت بود: رطب ،
انگور و انار حضرت ابوطالب (علیه السلام ) یك انار برداشت و از نزد مثرم بیرون آمد
و خوشحال به خانه رسید و آن را میل كرد. از همان میوه بهشتى در صلب مقدس امیرالمؤ
منین على (علیه السلام ) به وجود آمد.(30)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: غذاى بهشتى براى امیرالمؤمنین (ع )، طعام، علی ابن ابیطالب(ع)،
مثرم راهب كه
دستان آن قبلا اشاره شد خبر تولد على (علیه السلام ) را به ابوطالب داده بود و گفته
بود كه سلام مرا به آن تازه مولود كعبه برسان بعد از تولد على (علیه السلام ) در
همان ساعات اول تولد رو به پدر كرد و گفت : اكنون نزد مثرم برو و او را بشارت ده
...
حضرت ابوطالب از مكه راهى سرزمین شام شد تا در كوه
لكام (28) در غارى كه قبلا محل آن معین شده بود مثرم را از
ولادت على (علیه السلام ) مطلع كند.
لذا در روزهاى بعد از ولادت على (علیه
السلام ) ناگهان ابوطالب (علیه السلام ) چهل روز از چشم مردم غایب شد و راهى شام
شد.
هنگامى كه به كوه لكام رسید و وارد غار شد مشاهده كرد كه مثرم از دنیا رفته
و جسد او در رو انداز روزانه اش پیچیده شده و بسوى قبله قرار داده شده است . و هم
چنین او دو مار سیاه و سفید را دید كه كنار بدن او از آن مواظبت مى كنند مارها همین
كه حضرت را دیدند، در غار پنهان شدند. حضرت ابوطالب (علیه السلام ) مقابل جنازه
مثرم قرار گرفت و گفت : سلام بر تو اى ولى خدا.
ناگهان خداوند مثرم را زنده كرد
او به پا خاست در حالیكه دست بر صورت خود مى كشید و مى گفت :
اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریك له و ان محمدا عبده و رسوله و
ان علیا ولى الله و الامام بعد نبى الله
حضرت ابوطالب به مثرم گفت :
بشارت ده كه على در زمین ظاهر گشته است !
مثرم پرسید: علامت آن شبى كه بدنیا آمد
چه بود؟ حضرت ابوطالب (علیه السلام ) تمام ماجراهاى پیش آمده را براى مثرم بازگو
كرد، تا آنجا كه گفت : على (علیه السلام ) به سخن آمد و به من گفت : نزد تو بیایم و
تو را بشارت دهم و آنچه دیده ام برایت بازگو كنم .
مثرم گریه كرد و سپس سجده شكر
بجا آورد و بعد از آن دراز كشید و خوابید و گفت : رو انداز را روى من قرار بده ؛
ابوطالب روانداز او را انداخت و متوجه شد او از دنیا رفته است ابوطالب (علیه السلام
) سه روز در آنجا ماند و هر چه با مثرم سخن گفت : پاسخى نشنید.
اینجا بود كه بار
دیگر دو مار بیرون آمدند و به او گفتند: سلام بر تو اى ابوطالب (علیه السلام ) حضرت
هم جواب آنها را داد. سپس به او گفتند: نزد ولى خدا باز گرد كه تو از دیگران
سزاوارتر به حفظ و نگهدارى او هستى .
حضرت به آن دو مار گفت : شما كیستید؟ آنها
گفتند: ما عمل صالح او هستیم كه خداوند ما را از نیكیهاى اعمالش خلق كرده و تا روز
قیامت در اینجا از او محافظت مى كنیم و روز قیامت یكى از ما پیش روى او و دیگرى از
پشت سرش او را به بهشت هدایت مى كنیم .
پس از این ماجرا حضرت ابوطالب (علیه
السلام ) از شام به مكه بازگشت و این سفر چهل روز به طول انجامید.(29)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: خبر تولد امیرالمؤمنین (ع ) براى راهب، راهب، امام(ع)، تولد امام(ع) و راهب،
هنوز لحظات اول
تولد امام على (علیه السلام ) بود كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم على (علیه
السلام ) را به بغل گرفت حضرت ابوطالب (علیه السلام ) مى گوید: پیامبر صلى الله
علیه و آله و سلم با على (علیه السلام ) صحبتهاى خصوصى مى كرد و سوالات بسیارى از
او نمود على (علیه السلام ) هم با اسرارى كه بین خود داشتند با آن حضرت سخن گفت : و
آنگونه كه انبیا و جانشینانش با یكدیگر سخن مى گویند با هم صحبت كردند.
پیامبر
صلى الله علیه و آله و سلم با زبان مبارك خود دهان على (علیه السلام ) را باز كرد و
زبان خود را در دهان او قرار داد. در این حال دوازده چشمه از زبان آن حضرت بر دهان
على (علیه السلام ) باز شد و این چنین كام او را برداشت .
بعد از آن پیامبر در
گوش راست على (علیه السلام ) اذان و در گوش چپ او اقامه گفت : سپس نوزاد كعبه رو به
پدر خود كرد و گفت : اكنون نزد مثرم راهب (26) برو و او را بشارت ده و آنچه را كه دیدى براى او
بازگو كن ، اكنون در فلان غار است
بعد از آن پیامبر صلى الله علیه و آله
مولود كعبه را در آغوش خود گرفت و همگى به خانه ابوطالب وارد شدند.(27)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: قارى قرآن در آغوش پیامبر (ص)، قاری، امام علی(ع)، فرقان،
در زمان حضرت
ابوطالب (علیه السلام ) راهبى زندگى مى كرد بنام مثرم بن دعیت
بن شیتقام .
این مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت
كرده بود و هرگز حاجتى از خداوند نخواسته بود.
تا اینكه از خدا خواست ، خداوندا!
یكى از اولیاء خود را به من نشان ده ؛ خداوند حضرت ابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم
مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسید و او را در مقابل خود نشانید و
گفت : خدا تو را رحمت كند، تو كیستى ؟
حضرت فرمود: مردى از منطقه تهامه
.
پرسید از كدام طایفه عبد مناف ؟ فرمود: از بنى هاشم .
راهب بار دیگر برخاست
و سر حضرت ابوطالب (علیه السلام ) را بوسید و گفت : خدا را شكر كه خواسته مرا اعطا
كرد و مرا نمیراند تا ولى خود را به من نشان داد.
سپس گفت : تو را بشارت باد!
خداوند به من الهام نموده كه آن مژده اى به توست . حضرت ابوطالب (علیه السلام )
پرسید آن بشارت چیست ؟ گفت : فرزندى از صلب تو بوجود مى آید كه
ولى الله است .
اوست ولى خدا و امام متقین و وصى رسول رب العالمین .
اگر آن
فرزند را ملاقات كردى از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام
مى گوید: و شهادت مى دهد كه خدایى جز الله نیست ، یگانه است و شریكى ندارد و محمد
بنده و فرستاده خداست و تو جانشین بر حق او هستى نبوت با محمد و وصایت با تو كامل
مى شود.
در اینجا حضرت ابوطالب (علیه السلام ) گریه كرد و فرمود: نام این
فرزند چیست ؟ او گفت : نامش على است .(25)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: پیشگویى ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع )، پیشگویی، ولادت، امام(ع)،
پیامبر صلى الله
علیه و آله و سلم به على (علیه السلام ) فرمود: اى على ! پنج چیز درباره ى تو از
خدا خواستم كه خداوند همه را به من عطا كرد:
1- اینكه من اول كسى باشم كه از قبر
بر مى خیزم و غبار از چهره مى افشانم ،و تو هم با من باشى .
2- خداوند اجازه دهد
كه من و تو در محل سنجش اعمال بایستیم .
3- ترا در قیامت پرچمدار من قرار
دهد.
4- امت مرا به دست تو از حوض كوثر سیراب كند.
5- هنگام رفتن به بهشت ترا
پیشرو امت قرار دهد.
آنگاه فرمود: شكر خداى را كه بر من منت نهاد و همه ى این
تقاضاها را پذیرفت .(24)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: خواسته هاى پیامبر (ص ) از خداوند، سول خدا(ص)،
حضرت على (علیه السلام ) دوران كودكى خود را مى گذرانید. روزى پدرش ابوطالب نزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت : على (علیه السلام ) را دیدم كه بتهاى بت پرستان را مى شكند. مى ترسم كه بزرگان قریش با خبر شوند و به او آسیب برسانند، فاطمه مادر على گفت : شگفتا من خبرى عجیب تر از این به تو بدهم آن هنگامى كه على (علیه السلام ) بچه بود و در رحم من قرار داشت روزى كنار كعبه رفتم به طواف كعبه ، قصد پرستش خدا را كردم . بت پرستان ، بت هاى خود را در محلى در كنار كعبه گذاشته بودند. وقتى كه در طواف به روبروى آن محل رسیدم على (علیه السلام ) در رحمم آنچنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من از نزدیك شدن به جایگاه بتها ناتوان مى شدم .(23)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: كودك بت شكن، امام(ع) و بت شكنی،
على (علیه السلام
) اولین هاشمى است كه پدر و مادرش هاشمى بودند (فاطمه بنت اسد بن هاشم و ابوطالب
ابن عبدالمطلب بن هاشم ) حضرت امیر در روز جمعه 13 رجب ده سال قبل از بعثت پیامبر
صلى الله علیه و آله و سلم و 23 سال پیش از هجرت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله
و سلم در شهر مكه و در خانه خدا به دنیا آمد. ابن قعنب مى گوید: با عباس بن
عبدالمطلب و گروهى دیگر رویاروى خانه ى خدا نشسته بودیم فاطمه بنت اسد به سوى خانه
ى خدا آمد و ایستاد و گفت : خداوندا به تو پیامبرانت و
كتابهایشان ایمان دارم . گفتار ابراهیم (علیه السلام ) جد خود را راستین مى دانم
همانگونه این خانه را به فرمان تو بنا نهاد... تو را به او، و به این كودك كه با
خود در شكم دارم ، سوگند مى دهم كه زادنش را بر من آسان كن در همین هنگام به
چشم خویش همه ما دیدیم كه دیوار خانه ى خدا از هم شكافت و آن گرامى بانو پا به درون
آن گذارد و دیوار دوباره به هم آمد ما هم شتابناك برخاستیم تا در خانه را باز كنیم
اما هر چه كردیم باز نشد... و دانستیم كه این حكمت خداوندى است . سپس فاطمه بنت
اسد بعد از چهار روز با كودك خود از خانه كعبه بیرون آمد. طبق پاره اى از روایات
ابوطالب در هنگام ولادت حضرت على (علیه السلام ) در مكه حضور نداشت ، آنگاه كه
ابوطالب آمد، فرزند را از مادر گرفت و به همراه فاطمه به سمت خانه كعبه رفت و از
خداى كعبه خواست كه نام او را هم خود معین كند و شعرى در پى درخواستش خواند:
اى پروردگار شبهاى تیره و تاریك ، اى پروردگار ماه نورانى و
درخشان ، به امر خود براى ما بیان كن ، كه چه سزاوار او مى بینى درباره این
فرزند و او فكر مى كرد نام فرزند خود را چه بگذارد ورقه سبزى از آسمان فرود
آمد كه روى آن نوشته شده بود:
خصصتما من ولد الزكى |
الطاهر المطهر
المرضى |
واسمه من شامخ على |
على اشتق من
العلى |
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: تولد امیرالمؤمنین (ع )، امام(ع) و تولدش، هاشمی،
وقتى كه حضرت على (علیه السلام ) در حمل مادر خود فاطمه بن اسد بود چون حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم فاطمه بنت اسد را مى دیدند، اگر فاطمه نشسته بود بى اختیار از جاى خود برمى خاست وقتى از جناب فاطمه بنت اسد سؤ ال مى كردند چرا تو با حمل بچه اى كه دارى باز بر مى خیزى ، فرمود: حالت عجیبى در خود مى بینم هر وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را مى بینم بچه در رحم من به حركت مى آید و متوجه مى شوم كه فرزندم قیام نموده لهذا هنگام دیدن آن حضرت بى اختیار بر مى خیزم و چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، در پیش من از طرفى به طرف دیگر مى رود فى الفور جنین من نیز به همان سمت به حركت در مى آید بنابراین من نیز ناچارم روى خود را بدان طرف نمایم ، لذا حضرت على (علیه السلام ) از حالت و مرتبت حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم منكشف بوده در هنگامى كه هنوز تولد نیافته بود و این نیست مگر از خواص نفس قدسى (21) لذا اهل تسنن به همین دلیل وقتى كه نام مبارك على (علیه السلام ) را به زبان مى آورند مى گویند كرم الله وجهه (خداوند بر مقامش بیفزاید) و فقط درباره على (علیه السلام ) این جمله را مى گویند ولى درباره سایر صحابه جمله (رضى الله عنه ) مى گویند.
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: قبله حاجات امیرالمومنین(ع)، قبله، امام(ع)، ابن ابی طالب(ع)،
جابر گوید: امام باقر (علیه السلام ) به من خبر داد: یكى از زنان طایفه بنى هلال ، دایه حضرت على (علیه السلام ) بود كه در زمان شیرخوارگى حضرت در خیمه خود به او شیر مى داد و نگهداریش مى كرد، آن زن پسرى هم داشت كه برادر همشیر على (علیه السلام ) به حساب مى آمد ولى سنش یازده ماه و چند روز از على بزرگتر بود در كنار خیمه آنان چاهى قدیمى قرار داشت روزى آن طفل بر لب چاه آمد و سر خود را داخل آن نمود على (علیه السلام ) نیز مصمم شد به دنبال او برود، پاى على (علیه السلام ) به ریسمانهاى خیمه پیچیده شد و آنگاه طنابها را كشید تا خود را به برادر رضاعى خود برساند آنگاه به یك پا و دست او چسبید به حالتى كه دست او را در دهان و پایش را به دست گرفت تا از فرو افتادن او در چاه آب جلوگیرى كند. در همین حال مادر رضاعى على (علیه السلام ) از راه رسید و صحنه را مشاهده كرد و شیون كنان فریاد زد: اى اهل قبیله ام ، اى طایفه ام بیائید، چه بچه فرخنده و مباركى !! على فرزندم را نگه داشته تا در چاه نیفتد سپس دو كودك را از سر چاه دور كرد مردم نیز از نیروى طفلى با آن سن و سال در شگفتى فرو رفته بودند، كه با بند شدن پاى على (علیه السلام ) به طنابهاى خیمه چگونه خود را كشیده تا دستش را به برادرش برساند لذا بدین جهت مادر رضاعیش او را میمون نامید یعنى مبارك و فرخنده و آن كودك در میان طایفه بنى هلال به معلق میمون شهرت یافته بود.(20)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: كودك خوش اقبال و فرخنده، كودك، امام (ع) و كودكی، ابوطالب(ع)، خوش اقبال،
عباس بن عبدالمطلب روایت كرده زمانى كه على بن ابیطالب (علیه السلام ) بدنیا آمد قندانه او را به دست حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم دادند. حضرت على (علیه السلام ) به تلاوت آیات اولیه سوره مؤ منون و آیات بعدى آن پرداخت و وقتى به آیه اولئك هم الوارثون رسید رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: به خدا قسم ! كه اى على (علیه السلام ) تو امیر ایشان مى باشى .(19)
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: مولود و قرآن، در آغاز تولد امام(ع)،
نوشته بر در فردوس كاتبان
قضا |
نبى رسول و ولیعهد حیدر كرار(18) |
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: پرورش دهنده امیرالمؤمنین(ع)، آقا رسول الله(ص)و پرورش امام علی(ع)،
امیرالمؤ منین
(علیه السلام ) در مورد مشاهدات قلبى خود در آغاز بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله
و سلم مى فرمایند:
ارى نور الوحى و الرسالة و اشم و ریح
النبوة ... در آن هنگام نور وحى و رسالت را مى دیدم و بوى نبوت را (از رسول
خدا صلى الله علیه و آله و سلم ) استشمام مى كردم .(16)
از این سخن امام (علیه السلام ) معلوم مى شود
كه هر انسانى علاوه بر چشم و گوش باطنى حس شامه و بویایى قلبى نیز دارد، سپس امام
(علیه السلام ) در مورد مشاهدات قلبى خود در آغاز بعثت ادامه مى دهد: و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحى علیه صلى الله و علیه و آله و
سلم ؛ هنگامى كه وحى بر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم نازل شد صداى
ناله شیطان را شنیدم سپس ادامه مى دهند: فقلت یا رسول
الله ما هذه الزلة فقال : هذا الشیطان قد آیس من عبادته امام مى فرماید: كه
پس از شنیدن صداى ناله با گوش جان از رسول خدا پرسیدم كه یا رسول الله صلى الله
علیه و آله و سلم این ناله چیست ؟ فرمود: این ناله ، ناله شیطان است كه از پرستش
خود نومید شده است در اینجا پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم خطاب به
امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود: انك تسمع ما اسمع وترى ما
ارى الا انك لست بنبى و لكنك وزیر... تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى
بینى آنچه را كه من مى بینم تنها تفاوت من با تو این است كه تو پیامبر نیستى ولى
وزیر من هستى .
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: مشاهدات قبلى و غیبى، امیرالمؤمنین(ع) و وحی،
در آغاز بعثت در مكه مشركان به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آزار مى رساندند ولى تا ابوطالب پدر على (علیه السلام ) همراه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود كسى جراءت جسارت به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را نداشت . تا اینكه مشركان عده اى از كودكان را واداشتند تا به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سنگ بیندازند. هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از خانه خود بیرون مى آمد، كودكان سنگ و خاك به طرف پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى انداختند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از این جریان رنج آور (با توجه به اینكه موضوع به میان كودكان كشیده شده بود) به على (علیه السلام ) (كه در آن زمان حدود سیزده سال داشت ) شكایت كرد.
على (علیه السلام ) عرض كرد: پدرم و مادرم به فدایت اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هر گاه از خانه بیرون رفتید مرا نیز با خود بیرون ببرید. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم همراه على (علیه السلام ) از خانه بیرون آمدند كودكان مشركین ، طبق معمول خود، به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سنگ انداختند. على (علیه السلام ) به سوى آنها حمله مى كرد و هر گاه به آنها مى رسید گوش و بینى و عضله صورت آنها را مى گرفت و فشار مى داد و در هم مى كوبید كودكان بر اثر درد شدید گریه مى كردند و به خانه خود باز مى گشتند، پدرانشان مى پرسیدند چرا گریه مى كنى ؟ در پاسخ مى گفتند: قضمنا على قضمنا على على (علیه السلام ) ما را گوشمال و... داد از این رو على (علیه السلام ) را به عنوان قضم یاد كردند (یعنى گوشمال دهنده و درهم كوبنده ).(14)
غالب در جمله غزوه ها به
شجاعت |
خاصه به ، بدر و حنین و خیبر و خندق (15) |
طبقه بندی: هزارو یك داستان شیرین از زندگی امیرالمؤمنین(ع){تولد تا بعثت}،
برچسب ها: لقب قضم براى امیرالمؤمنین(ع)، گوشمالی دهنده، درهم كوبنده، امام علی (ع)، سیزده سالگی امام(ع)،