همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید ... بعضی وقت ها خداحافظ …یعنی : نذار برم ..یعنی : برم گردون یعنی : سفت بغلم کن.. و سرمو محکم بچسبون به سینه ات و :بگــــــــــو ..خداحافظ و کوفت ..خداحافظ و زهر مار ..بیخود کردی میگی !خداحافظ !!دفعه آخرت باشه …مال خودمی ![]()
سلام چند وقت نبودم همین خاطر براتون یه پست طولانی میزارم که جبران شه
بنام تنها پناه دهنده آشفتگان دیار سرنوشت ![]() بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم. (یاد یاران ![]() شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی بر آنند که این مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بودی آغوش باز کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد (یاد یاران)
![]() شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود، اما، طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه ، مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت زهم بشکافت اما.....آهصدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد نمی دانم چه می گویم به جای آب، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی بمان ای گل ومن ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد
و طوفان اتفاق افتاد کشتی ماند و اقیانوس،در شب تاریک و بیم موج و کشتیبان بی فانوس یکی می گفت این دریا یکی می گفت بیهوده است یکی فریاد زد خشکی یکی آرام گفت افسوس و اما پشت دریاها،یقین شهریست رویایی اگر رفتند با رویا اگر ماندند در کابوس «خدا با ماست» این را ناخدا می گفت پی در پی اگر چه سخت درمانده،اگرچه همچنان مایوس کبوتر نه،کلاغی نه،نه حتی برگی از زیتون همه مردند بی احساس،همه مردند نا محسوس هوایی شاعرانه،شر شر باران و کشتی خفته بود آرام در اعماق اقیانوس................ (یاد یاران) یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق دلخونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نمکن مرد این بازیچه دیگر نیستم ای تو ولیلا ی تو من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی ای تو چشمت رنگ دنیای خیال رنگ سبزین باغ و دریای زلال من سراسر پرسشم آیا چرا یک نگاهت پاسخ کوهی سوال (یاد یاران) گلها جواب سلام خورشید به زمین اند پس نه تابستانی باش بسوزانی نه زمستانی باش باش بلرزانی بهاری باش تا برویانی (یاد یاران) شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی ![]() از این به بعد این وبلاگم کمتر میام
بیشتر تو اون یکی هستم بیای اونجا بای تا های من
تنهام... تنها
بودم...تنها هستم...وتنها خواهم بود... خودم
هستم وخودم... ازاد...مثه
پرنده... دنیای
تنهایی من خیلی قشنگه... همیشه
توش بارون میباره... اما
هیچوقت سرما نمی خورم زیر بارون!... اما
مشکل اینه که فقط من توی اونم... ...وتویی در کار نیست! کسی
توش نیست که دلمو بشکنه... من
از شکستن دلم وحشت دارم... واسه
همینم در دنیای تنهاییامو تخته کردم تا کسی نیاد توش... انقد
در نزن... من
میدونم تو نمیتونی توی دنیای من دووم بیاری... برو... بزار
با تنهاییم بمیرم...
سلام. انشالله عید خوبی داشته باشین وبهتو ن خش بگذره سیزه بدرم خوش بگذرونید یک سال بهترینارو باتو تجربه کردم، یک سال دیگه هم بهترینارو با تو تجربه خواهم کرد. سال نو مبارک
گفتــ ـ ـ ـ جـــــــبران میکنم… گفــــــتم کدام را؟ عـــــــمر رفته را؟ روی شکــ ــ ـ ـــسته را؟ دل مرده اما تــــ ـ ـــپیده را؟ حالا من هیچ! جوابـــــــ این تار مــ ـ ـ ـــوهای سفـــــــید را می دهی؟ نگاهی به ســــــــرم کرد و گفت چه پیر شده ای؟ گــ ــ ـ ــــفتم جبران میکنی؟ گــــــــفت کدامش را؟ نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ ! هیچکس نمـﮯבآند. . . پشت این چهره ی آرام בر دلم چـﮧ مـﮯگذرב... نمـﮯدآنـﮯ! کسی نمـﮯבآند. . . این آرامش ِ ظاهــر و این בل ِ نـا آرام ، چقـבر פֿستـﮧ ام مـﮯکنـב ![]() آבم ـها فقــــطـ آבم هــسـتـنـב نـــﮧ بیشتــر و نـــﮧ ڪمتــر اگــر ڪمتر از چیزے کـــﮧ هــستنـב نگاهشاלּ ڪنــــے آنـهـا را شـــڪســـتــﮧ اے و اگـــر بیشتــر از آטּ حــســابشاלּ ڪنـــے آنـها تـو را مـے شــڪــننـב بین ایــــن آבم هاے آבم فقط بایـــــב عاقلانــــﮧ زنـבگـے ڪرב نـــﮧ عاشقــانـــﮧ ![]() پرسید چرا سیگاری شدی...! گفتم یه شب بارون می بارید ... تنها بودم... پرسید چی شد ترک کردی...! گفتم یه شب بارون می بارید...دیگه تنها نبودم... پرسید حالا چرا سیگاری شدی و مشروب میخوری...! گفتم یه شب بارون می بارید ... تنهام گذاشت... پرسید حالا چرا معتاد شدی...!!! گفتم یه شب بارون می بارید...دیدمش...اون تنها نبود... عضی ها اینجوری(تو فشاراند) و بعضی ها(دانشگاه روشون تاثیر میذاره) تعدادی هم اینجوری(با مدرسه اشتباه میگیرن) اهل دانشگاهم
در نهایت تو می مانی و هزار چاپلین صامت که حرفهایش به رسوخ هیچ لنزی نمی رسد هزار شاعر به دریا زده و به گل نشسته ! هزار سیاست مدار که با خودشان مدارا نمی کنند آخر تو می مانی و یک تیمارستان و هزار عاقل بالفطره که در تو به دیوانگی زده اند ...
خالق من بهشتی دارد نزدیک.. زیبا و بزرگ ... و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید... و درپی دلیلی است ... که ببخشد ما را .....! سرنوشتروزی انسان از پروردگار پرسید: خدایا اگر همه چیز در سرنوشت ما نوشته شده است پس آرزو کردن ما چه فایده ای دارد؟ پروردگار خندید و گفت: شاید من نوشته باشم هر چه آرزو کرد .......! ![]() خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید: کنارت هستم ای "تنها" و دل آرام می گیرد ... ![]()
خدایا ! راهی نمیبینم ! آینده پنهان است ... اما مهم نیست ! همین كافیست كه تو راه را می بینی و من تو را ...
رو خیلی ها خط کشیدیم تا به عشقمون برسیم غافل از اینکه خودمون خط خورده ی عشقمون بودیم که به عشقش برسه روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مست و خراب از می و انگور کنید مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید مست مست از همه جا حال خرابش بدهید بر مزارم مگذارید بیاید واعظ پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ جای تلقین به بالای سرم دف بزنید شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید روز مرگم وسط سینه من چاک زنید اندرون دل من یک قلم تاک زنید روی قبرم بنویسید وفادار برفت آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت ![]()
درد دارد وقتی ... من عاشقانه هایم را می نویسم ... دیگران یادِ عشقشان می افتند... اما تو بی خیالی!!! ![]() ![]()
عالم همه محوگل رخسارحسین است ذرات جهان در عجب از کار حسین است دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش یعنی که خدا تو عزادر حسین است
برای گوش کردن دکلمه هاکلیک کنید.
ای کاش می توانستم بگویم چقدر دوستت دارم ای كاش می شد لرزش دستانم را در دستهایت حسی كنی ای كاش می توانستم آسمان آبی قلبت را توصیف كنم ای كاش می شد صدای هق هق گریه هایم را بشنوی ای كاش می توانستم چشمانت را در چشمانم زندانی كنم ای كاش می شد حرارت قلب بیقرارم را احساس كنی ای كاش می توانستم تو را برای همیشه داشته باشم ای كاش می شد تمام حرفهای عاشقانه ام را درك كنی ای كاش می توانستم تا آخرین نفس در كنارت باشم ای كاش می شد هر لحظه و هر ثانیه در كنارم باشی.. وقـتـے حـس میڪُـنمــ جآیــے در ایــن ڪُرِه ے خآڪــے
این روزها تلخم
تلخم.... تلخ مینویسم... تلخ فکر میکنم... این روزها... دست برداشتم از توجه بی وقفه حضور ادم ها... پرهیز میکنم از ثبت حضورهایی که ماندگاری ندارد... این روزها... تلخت ر از همیشه... از همه ای ادمها بریدم
نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی نمی بخشمت به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی
دلم بعضی وقتا هست که ادم دلش میخاد سکوت کنه و هیچی نگه گاهیم چشماشو ببنده تا چیزی نبینه وحتی در گوشاشو بگیره تا چیزی نشنوه به مخمش بگه هیس!!! هیچی نگو و فکریم نکن اونوقته که اروم میشه و حداقل برای چند لحظه ... دلم سکوت میخاد ،دلم حرف نزدن میخاد،دلم...
چقدر خوبه که خدایی دارم که حواسش به تک تک کارهای منو ادمای اطرافم هست همونی که هیچ وقت منو تنها نذاشته همونی که خیلی وقتها رهاش کردم و بیادش نبودم اما اون بود خدایا بابت همه چیز شکرت...
اِنگآر عآشِقتْ شُده استْ.. سآعَتِ مُچے اَم!! پآیَشْ لَنگْ مےْشَوَد.. لَحظه هآے بے تو! |