من که دیدم هر روز دارم سایت های خبری رو چک می کنم ، گفتم حالا بهترین هاش رو اینجا بزارم تا بقیه لازم نباشه همه سایت ها رو چک کنند و فقط با خواندن وبلاگم به همه اخبار دست پیدا کنند.در ضمن اصل سایت برای اینه که دورهم بخندیم!!!
بازدیدهای دیروز سایت : نفر
كل بازدیدهای سایت : نفر
بازدید این ماه سایت : نفر
بازدید ماه قبل سایت : نفر
تعداد نویسندگان سایت : عدد
كل مطالب ارسال شده: عدد
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
در این بازی آنلاین سعی کنید ساختمان ها را خراب کنید
نباید آم ها صدمه ببینند
این بازی آنلاین فوق العاده فکری است
برای شروع بازی روی play کلیک کنید.
راستی در سایت دانلود بازی می توانید کلی دانلود بازی کامپیوتر انجام دهید!
وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدر زنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.
به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی..
وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.
همیشه آب را با بطری سر بکشید.
وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!.
وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید..
همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید..
خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید..
وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید..
او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا… صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست ..
سعی کنید یک چادر مسافرتی خوب یا ماشین راحت بخرید که شبهای که قرار است بیرون از خونه بخوابید ، زیاد سختی نکشید..
طبقه بندی: داستان طنز،
برچسب ها: اذیت، همسر آزاری، کلافه کردن خانوم ها، زن ذلیل ها، شوخی با همسر،
برای دیدن تصویر در اندازه واقعی لطفا بر روی عکس کلیک نمایید
طبقه بندی: عکس های خنده دار،
برچسب ها: عکس، شیلا خدادا، مصطفی زمانی، همسر بازیگران، عکس شیلا، زمانی و خداداد،
چكیده:یكی از روشهای ارتقای اشراف اطلاعاتی پیرامون شیب و جهت دورنمای تحریمهای یكجانبه آمریكا علیه ایران و اتخاذ سیاستهای بازدارنده مناسب، جریانشناسی مبانی فكری و تحركات طراحان تحریم جمهوری اسلامی ایران در سطوح اجرایی، قانونگذاری، مراكز پژوهشی و لابیهای پارلمانی – اجرایی آن كشور است.
مركز پژوهشهای مجلس در گزارشی به بررسی این مورد پرداخته است كه در طراحی سیاستهای تحریمی واشنگتن بین چهار بازیگر مراكز پژوهشی، لابیهای اسرائیل، رسانههای جمعی وابسته به صهیونیسم و معماران تحریم جمهوری اسلامی ایران در دولت و كنگره آمریكا نوعی همسویی فكری- رویهای و ارتباط متقابل وجود دارد، بهطوری كه مراكز پژوهشی با مفهومسازی و سناریوپردازی نقش مشرب فكری، لابیهای اسرائیل وظیفه برقراری پل ارتباطی با كانونهای قدرت، رسانههای جمعی كارویژه توجیه افكار عمومی و معماران تحریم نقش پیادهسازی و عملیاتی ساختن تحریمها را برعهده دارند. این ارتباط متقابل را میتوان به صورت نمودار ذیل نشان داد:
نمودار 1. بازیگران تأثیرگذار بر تحریمهای یكجانبه واشنگتن علیه جمهوری اسلامی ایران
ادامه مطلب
طبقه بندی: وقایع جالب،
سلام خدمت همه
یک سری عکس طنز و کاریکاتور براتون گذاشتم که اگه نیبنید از یک شکم خنده محرومید
حجمشم زیاد نیست چیزی حدود ۱ مگ هست راحت دانلود کنید و بخندید
برای دیدن نمونه عکس و دانلود به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب
طبقه بندی: کارکاتور،
خودتون رو هم گول نزنید...
مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟
مسئله 2 - پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟
مسئله 3 - چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟
مسئله 4 - شیب یک طرف پشت بام شیروانی شکلی ، شصت درجه است و طرف دیگر 30 درجه است . خروسی روی این پشت بام تخم گذاشته است . تخم به کدام سمت پرت می شود ؟
مسئله 5 - این سوال حقوقی است . هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند ، بازمانده ها را کجا دفن می کنند ؟
مسئله 6 - من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود. اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد . چطور ؟
ادامه مطلب
سلام...اینم یه فلش بسیار خوب برای تست هوش هست که ظاهر و حجم بسیار خوبی داره...امیدوارم iQ همه بالا باشه...
دانلود ۱۰۰ کیلوبایت
پسورد java20.mihanblog.com
طبقه بندی: هوشستان،
سوال:
1) به خود مطمئن هستم؟
الف) بسیار زیاد
ب) زیاد
ج) تا حد متوسط
د) کمی
ه) هرگز
الف) بسیار زیاد
ب) زیاد
ج) تا حد متوسط
د) کمی
ه) هرگز
3) آرام هستم؟
الف) بسیار آرام
ب) تا حدود زیادی آرام
ج) تا حد متوسط
د) کمی آرام
ه) هرگز
4) عصبی هستم
الف) هرگز
ب) بسیار کم
ج) تا حد متوسط
د) خیلی
ه) همیشه
5) ناراحت هستم
الف) هرگز
ب) بسیار کم
ج) تا حد متوسط
د) خیلی
ه) همیشه
6) بدنم همواره مرطوب است
الف) هرگز
ب) بسیار کم
ج) تا حد متوسط
د) خیلی
ه) همیشه
7) نفسم منظم است
الف) هرگز
ب) بسیار کم
ج) تا حد متوسط
د) خیلی
ه) همیشه
8) احساس تنش در معده دارم
الف) هرگز
ب) بسیار کم
ج) تا حد متوسط
د) خیلی
ه) همیشه
ادامه مطلب
طبقه بندی: هوشستان،
مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن آیـت یــزدان آمــد
مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد
تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد بـهـر بـــام و دری
بـهـر نــابـودی اصــنـــام شــتــابـان آمــد
مـسـلـمـیـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــویـــد
اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان آمـد
.
.
.
اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست
دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست
روز میـلادت شدم مست می عرفان تو
آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . .
.
.
.
امشب سخن ازجان جهان بایدگفت / توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت
در شـــــام ولادت دو قــطب عالم / تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت . . .
.
.
.
گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند
عرشیان و فرشیان نام محمّد میبرند
ولادت حضرت محمد بر شما مبارک
.
.
.
محمّد وارث پیغمبران است / که او سلطانِ شهرِ دلبران است
به حق فرمود حق لایزالی / محمّد علت خلقِ جهان است . . .
میلاد خاتم پیامبران بر شما مبارک
.
.
.
دو چشمِ آمنه بر روی احمد / گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا / چو میبیند خمِ ابروی احمد
خجسته میلاد پیامبر اکرم مبارک باد
.
.
.
جهان را حق به عشقش آفریده / وجودش کلِ هستی را خریده
بگویم از مه رویِ محمّد / کسی زیباتر از او را ندیده . . .
.
.
.
جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر
منور قلب عالم گشت از میلاد پیغمبر
بده ساقى مى باقى که غرق عشرت و شادى
دل اولاد آدم گشت از میلاد پیغمبر . . .
.
.
.
مژده که میلاد شه خاتم است
عید سعید نبى اکرم است
مژده که مسرورى عالم رسید
خرمى عالم و آدم رسید . . .
.
.
.
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست . . .
طبقه بندی: حکایت و پند،
روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری" !!!!
طبقه بندی: حکایت و پند،
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از و خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند.
طبقه بندی: داستان طنز،
وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت
" از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم"
و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم.
طبقه بندی: داستان طنز،
لباس پوشید و راهی مسجد شد اما در راه زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.
در راه با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد از او تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.
همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد !!!
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید !
مرد اول تعجب کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند!!!
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.))
مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد:
من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم! وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید.
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه با جدیت بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به مسجد مطمئن ساختم...!
طبقه بندی: حکایت و پند،
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید كه میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى كریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین كالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى كنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد كه :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى كه باید فرمان دهم تا فرشتگانم ته ى اقیانوس آرام را آسفالت كنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بكنى ؟
مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از كار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى كه زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد كه : اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى ؟
طبقه بندی: داستان طنز،
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی كه مرشد خلق باشی در صورتی كه هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه كسی؟ جواب داد شیخ بغدادی كه طعام خوردن خود را نمیداند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض كرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن میگویی؟ عرض كرد سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میكنم و چندان سخن نمیگویم كه مردم از من ملول شوند و دقایقعلوم ظاهر و باطن را رعایت میكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بیان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض كرد آری. بهلول فرمود چگونه میخوابی؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان كرد.
بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود. جنید گفت جزاك الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد. و در خواب كردن اینها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد.
طبقه بندی: حکایت و پند،
1- شلوار لی با پیرهن و كفش اسپرت میپوشند
2- موقع حرف زدن S را “اس” تلفظ میكنند.
3- جمله های كوتاه مثل How is going on را با Accent نزدیك به انگلیسی تلفظ میكنند اما اگر جمله از 5 كلمه بیشتر شود انگلیسی را فارسی صحبت میكنند.
4- در هر 10 كلمه یكبار از لغت Actually استفاده میكنند. در 10 كلمه بعدی از To be honest
5- در ایران ماهی یكبار به زور حمام میرفتن اما در خارج هر روز دوش میگیرند و اگر كسی بوی بد دهد انتقاد میكنند.
6- به ظاهر وانمود میكنند كه مثل خارجی ها Care نمیكنن اما زیر چشمی فضولی میكنند.
7- اگر لغت یا اصطلاح جدید انگلیسی یاد بگیرند در اولین فرصت ممكن جلوی دوستان ازش استفاده میكنند.
8- وقتی ایرانی جدید میاد با هیجان فرد جدید الورود را به Shopping Centre برده و طوری با هیجان توضیح میدهند كه انگار 100 سال اینجا بودن و همه اینها را خودشان ایجاد كرده اند.
9- اگر به یك هندی یا پاكستانی توهین شود از او حمایت میكنند و صحبت از Discrimination و Racism میكنند اما اگر همین اتفاق برای یك ایرانی غریبه بیافتد خارجی میشوند و Care نمیكنند.
10- همیشه در حال Sue كردن هستند.
11- توی ایران اگر خواهرشون دوست پسر داشت تیكه پارش میكردن اما اینجا روشن فكر هستن و مشكلی با این موضوع ندارن.
12- موقعی كه ایران میرن كارت شهروندی یا گواهینامه رانندگی خارجی جلوی دیگران همش از جیبشون می افته بیرون و میگن Oh shit و برش میدارن.
13- همه چیز تو ایران مفته.
14- انجا كه بودن (یعنی خارج) فلان چیز بود اما اینجا نیست (ایران)
15- توی Line منظم وای میسن اگه صف بانك خارجی باشه یا صف هواپیمایی BA, AF, AC اما صف ایران نیازی نیست نوبت را رعایت كنن.
16- تو ایران سوار ماشینت میشن و كافیه فقط یك ویراژ كوچولو بدی وانمود میكنن كه از ترس دارن میمیرن.
17- 4 سال همش از ایران خارج شدن اما نمیدونن ما تو ایران چجوری زندگی میكنیم.
18- رفیق Native شون را هفته ای 100 بار میبرن رستوران ایرانی و در مورد تاریخ 10000 ساله ایران توضیح میدن.
19- اگر خارجیها در مورد برخی از اداب زشت ایرانیها سوال كنن ازشون اولن شهروند ایرانی نیستن ثانیا تقصیر احمدی نژاده.
20- دائم دنبال گرفتن انواع و اقسام Credit Card ها هستن 20,000 دلار Line of Credit دارن و 10 نوع كارت اعتباری. در حالیكه در مجموع ماهی 500 دلار هم به زور میتونن خرج كنن.
طبقه بندی: داستان طنز،
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،
زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار
کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد.
این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید
طبقه بندی: داستان طنز،
داستانی که در زیر نقل میشود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران
سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی»
فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:
«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل
میکردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از
مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه
آوریم که عدۀمان کم است. گفت: اهمیت
ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل میکند و همان یک نفر، پرچم
کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.
چاره ای نداشتیم. همۀ ایرانیها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود
ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از
نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم...
یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را
سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است... کسی نیست که سرود ملی ما
را بداند و اعتراض کند...
اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ میدانستیم، با هم تبادل کردیم. اما
این شعرها آهنگین نبود و نمیشد به صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه ها، عمو سبزی فروش را همه
بلدید...؟
گفتند: آری!
گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه.
بچه ها گفتند: آخر عمو سبزی فروش که سرود نمیشود.
گفتم: بچه ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به
خواندن کردم:«عمو سبزی فروش ...بله. سبزی کم فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ ... بله»
فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر
روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم. همۀ شعر را نمیدانستیم.
با توافق همدیگر، «سرود ملی» به اینصورت تدوین شد:
عمو سبزی فروش! . . . بله
سبزی کم فروش! . . . بله
سبزی خوب داری؟ . . . بله
خیلی خوب داری؟ . . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ . . . بله
زالزالک داری؟ . . . بله
سبزیت باریکه؟ . . . بله
شبهات تاریکه؟ . . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه،
با یونیفورم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، «عمو سبزی فروش» خوانان
رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند... از «بله» گفتن ما به
هیجان آمدند و «بله» را با ما هم صدا شدند، به طوری که صدای «بله» در استادیوم
طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت...!»
طبقه بندی: وقایع جالب،
مرد جوانی از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماه ها بود که ماشین اسپرت
زیبایی پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو
می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.
مرد جوان از پدرش خواسته بود که برای هدیه ی فارغ التحصیلی آن ماشین
را برایش بخرد.او می
دانست که پدرش توانایی خرید آن را دارد.
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه ی
خصوصی اش فرا خواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش
از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم .
سپس یک جعبه به دست او داد.پسر کنجکاو ولی نا امید جعبه را گشود و در
آن یک انجیل زیبا که روی آن نام او طلا کوب شده بود یافت .
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی ای که
داری ، یک انجیل به من می دهی ؟
کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد.خانه ی زیبایی داشت و
خانواده ای فوق العاده.
یک روز به این فکر افتاد که پدرش حتما خیلی پیر شده و باید سری به او
بزند.
از روز فارغ التحصیلی دیگراو را ندیده بود.
اما قبل از این که اقدامی بکند ، تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر
در آن بود و حاکی از این بود که پدر تمام اموال خود را به او بخشیده است.
بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.
هنگامی که به خانه ی پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد.اوراق
و کاغذ های مم پدر را گشت و آن ها را بررسی نمود و در آن جا همان انجیل قدیمی را
بازیافت.
در حالی که اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید
یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد .
در کنار آن یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را
داشت وجود داشت.روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود :
تمام مبلغ پرداخت شده است.
طبقه بندی: داستان طنز،