بخوان ما را منم پروردگارت
منم معشوق زیـبایت ، منم نزدیکتر از تو به تو ، اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را ، سوی ما بازآ ، منم پروردگار پاک و بیهمتا
منم زیبا که زیبا بندهام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید :
تو را در بیـکران دنیای تـنـهایان رهایت من نـخواهم کـــردبساط روزی خود را به من بـسپار ، رها کن غصه یک لـقـمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن عــزیزا ، من خــدایی خـوب میدانــــم
تـو دعـوت کن مرا بر خود به اشکی ، یا خدایی
مـیهمانم کن که من چشمان اشک آلودهات را دوست میدارم
طـلب کن خالق خود را
بجو ما را ، تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما
و عـاشق میشوم بر تو که وصل عاشـق و معشوق هـم ،
آهسته میگویم ، خدایی عالمی دارد
قـسم بر عاشقان پاکِ با ایمان ، قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عـصر روشن تـکیه کن بر من
قسم بر روز ، هـنـگامی که عالم را بگیرد نور ، قسم بر اختران روشن اما دور
رهایت من نخواهــــــم کـــردبـخوان ما را ، که میگـوید که تو خــواندن نمیدانی؟!
تو بـگـشا لب ، تو غیر از ما خدای دیگری داری؟!
رهـا کن غیر ما راآشـتی کن با خــدای خود تو غـیر از ما چه میجویی؟!
تــو با هر کس بـجز با ما ، چه میگویی؟!
و تــو بی من چه داری؟ هیچ
بگو با ما چه کم داری عزیــزم؟! هیــــچ ...
هـزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خـورشید و گـیاه و نور و هـسـتی را
برای جلــــوه خود آفـریدم من ولی
وقتی تو را من آفـریدم بر خودم احـسـنت
میگـفتم
تویی زیـباتر از خورشید زیــبایم
تویی والاترین مـهمان دنـیایم
که دنیا بیتو ، چیزی بیتو را کم داشت
تو ای مـحبوبترین میـهمان دنیایمنمیخوانی چرا ما را؟؟مگر آیا کـسی هم با خدایـش قهر میگردد؟؟
**********************
هزاران توبهات را گرچه بـشکستی ، بـبـیـنم من تو را از درگهام رانــدم؟؟
اگر در روز سـخـتـیـت خواندی مرا اما به روز شادیـت
یک لحظه هم یادم نکـردی ، به رویـت بنده ی من هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور ، آن نامهربان معبود ، آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مـهربانـت ، خالقتاینک صدایم کــن مرا با قطره اشکی
پـیش آور دو دست خالی خود را ، با زبان بستهات کاری ندارم
لـیک غوغای دل بـشکستهات را میشنـیدم
غریبِ این زمین خاکیم ، آیا عـزیزم حاجـتی داری؟
بـبـیـنم چشمهای خـیست آیا گفتهای دارند؟
بخوان ما را بـگردان قبلهات را سوی ما
ایـنک وضویی کن
خـجالت مـیکشی از من؟ بگو ، جز من کسی دیگر نـمیفهمد
به نـجوایی صدایم کن بدان آغـوش من باز استبرای درک آغـوشم شروع کن
یک قـدم با تــو تمام گامهای ماندهاش با من ...