خدایابی و خداشناسی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا
اعجاز ادبی:زمانی که قرآن نازل می شد یعنی زمان عرب دوران جاهلیت که پیامبر در میان آنها نازل شده است بیشترین تاکید بر معجزه ادبی بودن قرآن بوده است.برخلاف آنکه ما نام آن دوره را دوره جاهلیت عرب نامگذاری کرده ایم ، بودند اعرابی که در آن زمان از لحاظ ادبی و علم زبان عربی در سطح بالایی بوده اند (همچنین توجه زیادی به شعر داشتند و شعرا جایگاه خاصی در میان آنها داشتند) بطوری که امروزه اگر شما زبان عربی را آموزش دیده باشید می دانید که در بیان بعضی از قواعد عربی در زمینه کلمات از کلمه سماعی استفاده می کنند و معنی آن این است:شنیده شده از عرب دوران جاهلیت و می توان گفت اصالت آن کلمه خاص به آن زمان برمی گردد پس جاهلیت ذکر شده برای اعرابی که پیامبر خاتم بر آنها نازل شده جهالت ادبی نبوده است و به زمینه های دیگر مثل زنده به گور کردن دختران بر می گشته است.
پی بردن به معجزه ادبی بودن قرآن نیازمند آشنایی به زبان عربی و دانستن علومی چون صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و ..است و نکته جالب اینکه اینها علومی هستند که از ابتدا در حوزه های علمیه تدریس می شوند و من فکر می کنم یکی از دلایل شروع حوزه با صرف و نحو آشنایی به اعجاز ادبی قرآن است.
اما چون این نکته بسیار مهم است و دانستن آن به محکم تر شدن اعتقاد ما بر می گردد توصیه می کنم از افرادی که خبره فنون ادبی هستند و علم کافی دارند و از تعصبی که ممکن است باعث عدم صداقتشان شود مبرا هستند صادقانه نظرخواهی کنید تا حقیقت امر برای شما آشکارتر شود.
ما سعی می کنیم مطلب را تا جایی که قابل فهم برای عموم(نا آشنا به علوم عربی) باشد بطور فشرده و قابل فهم بیان کنیم اما بحث ما روی سه قسمت اصلی استوار است:
1)فصاحت:کلامی را فصیح می گوییم که بصورت روان و راحت خوانده شود و از حسن و زیبایی شایسته ای برخوردار باشد و ادا کردن آن بدون دشواری و سختی باشد.
قرآن از پیچیدگی ها و ناسازگاری ها خالی است و از این لحاظ در اوج قرار دارد بطوریکه گاه چندین واژه را که هر کدام به تنهایی از نوعی سنگینی برخوردارند چنان با هم ترکیب می کند که محصول نهایی آن عبارتی خوش آهنگ و دلنشین است. برای مثال در سوره یوسف آیه 85 داریم:(قالوا تالله تفتا تذکر یوسف حتی تکون حرضا او تکون من الهالکین)
که کلماتی همچون تفتوا و حرضا تا حدی سنگین اند(برای تشخیص سنگینی کلمات و فصاحت آیه مذکور نیاز به آشنایی با ادبیات عرب است)اما ترکیبشان چنان زیباست که کلامی دلنشین و روح افزا را در آیه شاهد هستیم.
در برخی آیات حروف سنگین با تکرار در کنار هم چیده شده اما این تکرار کلام را نه تنها ناموزون نکرده بلکه بر جذابیت آن افزوده است:
(واتل علیهم نباابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم یتقبل من الاخر قال لا قتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین(مائده:27)) که در آن حرف قاف که از حروف سنگین است 11 بار تکرار شده با این حال با قرار گرفتن در کنار حروف مناسبی چون ب و لام مانع بروز سنگینی شده است باز هم تاکید می کنم باید بر علوم عرب تسلط داشت تا متوجه موضوع شد.
2)بلاغت:در رابطه با بلاغت می توان گفت کلامی بلیغ است که به غیر از اینکه دارای فصاحت باشد با شرایط فردی که مخاطب است همخوانی داشته باشد و متناسب با احوال او باشد و شرط دیگر بلاغت کلام این است که دارای معانی عمیق باشد که این حالت اعلای بلاغت است که از هر دو یک مثال در قرآن می زنیم.
تناسب با حال مخاطب:(ولا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم(انعام:151))
و فرزندان خود را از تنگدستی مکشید ما شما و آنان را روزی می دهیم.
(ولا تقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم و ایاکم(اسرا:31))
و فرزندان خود را از بیم تنگدستی نکشید ما به آنان و شما روزی می بخشیم.
هر دوی این آیات خطاب به افرادی است که فرزندان خود را بخاطر تنگدستی می کشند با این تفاوت که در آیه اول ابتدا از روزی دادن به پدران و سپس فرزندان سخن گفته شده اما در آیه دوم برعکس آن ذکر شده است با تفکر در این دو آیه نکته دقیقی آشکار می شود من املاق در آیه اول افرادی اند که بصورت بالفعل تهیدستند و مقتضای حال آنها این است که ابتدا از روزی دادن به آنها سخن گفته شود اما خشیه املاق به افرادی اتلاق می شود که بیم دارند که بخاطر روزی دادن به فرزندان به فقر دچار شوند در حالی که هم اکنون تهی دست نیستند پس متناسب حال آنها این است که نخست از روزی فرزندانشان سخن گفته شود.
اگر یادتان باشد در برهان وجوب و امکان نیز در آیه یا ایها الناس انتم الفقرا...اشاره ای پرانتزی به این کرده بودم که از ناس به معنی مردم که شامل همه می شود نام برده و از مومنون یاد نکرده که آن هم دلیلی بر بلاغت تناسبی بود.
عمق معانی:قرآن حقایق بلندی را در قالب مثال بیان کرده است برای مثال :(از آسمان آبی فرو فرستاد پس رودخانه هایی به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفی بلند روی خود برداشت و از آنچه برای بدست آوردن زینتی یا کالایی در آتش می گدازند هم نظیر آن کفی بر می آید.خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند اما کف بیرون افتاده از میان می رود ولی آنچه به مردم سود می رساند در زمین می ماند خداوند مثل ها را چنین می زند(رعد:17))
در این آیه حق همچون آب زلال باران که پس از فرود آمدن در جویبارها و نهرها جاری می شود بیان شده و باطل مثل کفی که روی آبهای جاری و روی مواد معدنی که به منظور استخراج فلزهای قیمتی حرارت داده می شوند ظاهر میشود بیان شده است.حقایقی که می توان در اعماق این آیه بدان پی برد عبارتند از:
1)حق ثابت و پایدار است اما باطل زوال پذیر است همانطور که کف عمری کوتاه دارد.
2)باطل چهره حق را می پوشاند همانگونه که کف مانع رویت زلالی آب است.
3)باطل در محیط آشفته جولان می یابد همانطور که کف روی آب متلاطم و فلز در حال جوش ظاهر می شد و به محض برقراری آرامش و زمانی که آشفتگی ها رخت بر بندند جایی برای جولان باطل باقی نمی ماند و...
3)هماهنگی لفظ ها:هماهنگی آیات در قرآن به شکلی است که رابطه خاصی بین موضوع مورد بیان و لحنی که برای آن به کار برده شده وجود دارد برای مثال آیاتی که بیان کننده عذاب الهی است با لحنی سنگین و درشت بیان شده و آیاتی که مربوط به رحمت خداست با لحنی آرام و نرم بیان شده برای مثال سوره حاقه از اول تا آیه 10 را که آیات بیان عذاب است با سوره ضحی که 11 آیه دارد و بیان نعمت و رحمت نسبت به پیامبر است را با هم مقایسه کنید.
یکی از شواهد اعجاز بیانی قرآن برخورد نخبگان ادب و خبرگان شعر و سخنوری با قرآن هنگام نزول آن است.ولید بن مغیره که فردی بود که در بین مشرکان مقامی بالا داشت و با فنون فصاحت و بلاغت آشنایی کامل داشت و دشمنی قسم خورده برای پیامبر بود و از بزرگان ادب جاهلی،پس از شنیدن آیاتی از سوره غافر بی درنگ به نزد قومش رفت و به آنها گفت:سوگند به خدا!کلامی از محمد شنیدم که نه سخن انسان است و نه سخن جن همانا کلام او بسیار شیرین و زیباست وهمانند درختی است که شاخه های آن ثمربخش و ریشه آن در زمین گسترده و استوار است همانا سخن او از دیگر سخنان برتر است و هیچ کلامی بر او برتری نتواند جست.
بحث اعجاز ادبی قرآن کمی تخصصی بود و خوب طبیعتا همه به یک اندازه از آن بهره نمی برند اما بدلیل اهمیت موضوع باید بیان میشد.ما از این مبحث به همین مقدار اکتفا می کنیم و انشاالله در پست بعدی به دلایل دیگر اعجاز قرآن اشاره می کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و گرامی ، ما بحث (مقدمه ای بر) خدایابی را به پایان بردیم و از آنجا که قرار بود این نوشته ها تنها محرکی باشد برای تفکر و در ضمن ساده بیان شدن موضوعات هم مورد توجه بود ، به همین مقدار اکتفا کردیم و اگر مایلید به تحقیق بیشتر در رابطه با خدایابی بپردازید می توانید با جستجو در اینترنت ، از سایت های بسیار مفیدی که در آن وجود دارد استفاده کنید و یا به کتاب های مفیدی که در این زمینه نوشته شده رجوع نمایید.
زمان آن فرا رسیده است که وارد مبحث خداشناسی شویم اما لازم میدانم قبل از آن در رابطه با قرآن بیشتر بدانیم زیرا ما چه قبل از این و چه بعد از این در نوشته هایمان از این کتاب آسمانی به عنوان مرجعی مطمئن استفاده کرده و می کنیم.
قصد ما بر این است که توضیح دهیم که چرا معتقدیم که قرآن معجزه است و چرا کلام بشر نیست و چه چیزی آنرا از تمام کتاب ها و نوشته ها جدا می کند و سپس با راحتی بیشتری از آن به عنوان مرجعی برای مطالبمان در کنار دیگر منابع و استدلال ها استفاده می کنیم.برای اینکار ابتدا نیاز است که نگاهی اجمالی به معنای معجزه بیاندازیم.
معجزه:معجزه یکی از راه های شناخت پیامبران بوده که در این رابطه اگر خدا بخواهد بعد از خداشناسی در باب راهنماشناسی بحث خواهیم کرد اما در یک نگاه کلی ، معجزه کاری غیر عادی و خارق العاده است که با اجازه و خواست خداوند بوسیله پیامبرش انجام می شود و با ادعای پیامبری همراه است و همه مخالفان را به مبارزه می طلبد و هیچکس توانایی آوردن و انجام دادن مثل آنرا ندارد.
معمولا معجزه ، متناسب با اجتماع و فرهنگ و نقطه قوت و توجه آن قومی بود که پیامبر در آن ظهور می کرد،از این رو با توجه به رواج جادوگری در زمان موسی(ع) معجزات این پیامبر(مثل تبدیل شدن عصا به مار) در همان زمینه ای بود که توانایی و علم و مورد توجه عموم مردم آن زمانه بود و فرعون به همین دلیل آنقدر از خودش مطمئن بود که مبارزه جویی پیامبر خدا را به راحتی قبول کرد و مابقی ماجرا... و مثلا در زمان حضرت عیسی (ع) معجزه زنده کردن مردگان و درمان مبتلایان به پیسی با رشد دانش پزشکی در زمان ایشان متناسب بود و این باعث می شد که مردم راحت تر به سمت معجزه که دلیلی بر حقانیت پیامبر بود جلب شوند.
در زمانه ما نه از عصای موسی چیزی باقی مانده است و نه از دم عیسی ای که مردگان را زنده می کرد و تنها معجزه ای که از میان تمام معجزات پیامبران برای ما باقی مانده قرآن است که ما اعتقاد داریم که معجزه جاویدان آخرین پیامبر خدا حضرت محمد(ص) می باشد اما دلیل معجزه بودن قرآن چیست؟
طبق تعریف معجزه بررسی می کنیم:
ادعای پیامبری: قرآن بزرگترین و آخرین کتاب آسمانی است که در طول 23 سال بر پیامبر اسلام نازل شده و با ادعای پیامبری آن حضرت همراه بوده است(قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا:بگو ای مردم من پیامبر خدا به سوی همه شما هستم.(اعراف:158))
به مبارزه طلبیدن مخالفان: قرآن خود در آیات متعددی همه را به مبارزه طلبیده از جمله:(و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله وادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین :و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کردیم شک دارید پس(اگر راست می گویید)سوره ای مانند آن بیاورید و گواهان خود را فرا خوانید.(بقره:23))
برهان وجوب و امکان:ما می دانیم که وجود داریم و وجود داشتن ما حقیقت است و مثل ما انسانها موجودات دیگری مثل حیوانات و گیاهان و... نیز وجود دارند که همه این موجودات یا واجب الوجودند و یا ممکن الوجود و فرض سومی وجود ندارد.اگر آن موجود در وجود داشتن خود وابسته به غیر خود باشد ممکن الوجود است واگر وجودش مستقل باشد و وابسته به موجود دیگری نباشد واجب الوجود است که در صورت دوم وجود واجب الوجود(خدا)ثابت می شود.
صورت دوم یعنی مستقل بودن وجود بیان کننده واجب الوجود است اما در صورت اول یعنی اگر موجود مفروض ممکن الوجود باشد بنابر اصل علیت نیازمند علت خواهد بود و با توجه به امتناع تسلسل و امتناع دور آن ممکن الوجود با واسطه یا بی واسطه معلول علتی است که آن علت(واجب الوجود)معلول شی دیگری نیست در نتیجه باز هم وجود واجب الوجود اثبات می شود.
برای مثال باران را در نظر می گیریم ، باران ممکن الوجود است و علت وجود باران وجود ابر است ، علت وجود ابر بخار آب است ، علت وجود بخار آب تابش خورشید بر دریاهاست ، علت وجود خورشید با توجه به اینکه ستاره است و روزی بوجود آمده است و روزی هم نابود خواهد شد تنها می تواند خالق مستقیم آسمان ها و زمین و ذات واجب الوجود حق تعالی باشد پس با سلسله ای از علت های ممکن الوجود به واجب الوجود رسیدیم.
در قرآن داریم:(یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید:ای مردم(نه ای مومنون!)شما به خدا نیازمندید و خداست که بی نیاز و ستوده است.(فاطر:15))
یکی از تعابیری که از فقر در این آیه می شود وابستگی وجودی ممکنات(به عنوان ممکن الوجود) به خداوند(به عنوان واجب الوجود) است.
در جای دیگر قرآن در مقام احتجاج با کافران می گوید:(ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون:آیا از هیچ خلق شده اند؟یا آنکه خودشان خالق(خود)هستند؟(طور:35))
به هر تقدیر این برهان خداوند را به عنوان واجب الوجود اثبات می کند همانطور که برهان نظم خداوند را به عنوان مدبر و ناظم عالم اثبات می کند و این مطلب(بغیر از برهان فطرت که از وجود آدمی نشات می گیرد و کاری به دیگر استدلال ها ندارد)در سایر براهین نیز جاری است مثلا در برهان حرکت خداوند بعنوان محرک(حرکت بخش) و در برهان حدوث خداوند به عنوان محدث اثبات می شود بعبارتی دیگر ما چاره ای جز این نداریم که پیش از بیان برهان ها ذات الهی را در قالب یک مفهوم تصور کنیم و سپس آنرا اثبات کنیم(چون شناخت مستقیم ذات خداوند که واجب الوجود است برای ما که ممکن الوجودیم امکان ندارد)وثابت کنیم که چنین مفهومی در خارج وجود دارد.
برای این بحث به همین مقدار بسنده می کنیم و آرزومندیم در این ماه پر برکت ما را از دعای خیر خود محروم نفرمایید.
و من الله التوفیق
به نام خدا
برای بیان برهان وجوب و امکان که از راه های عقلی و اختصاصی خداشناسی است ابتدا باید چند مطلب را بعنوان مقدمه بدانیم:
واجب الوجود و ممکن الوجود:برای توضیح مثالی می زنم.همه ما میدانیم که چایی که شیرینش کرده باشیم و شکر ، شیرین اند پس هم شکر و هم چایِ شیرین ، با شیرین بودن رابطه دارند اما یک تفاوت بزرگ بین شیرینی شکر و شیرینی چای شیرین وجود دارد و آن تفاوت این است که اگر شیرینی چای را از آن بگیریم کماکان میتوانیم به آن بگوییم چای و در چای بودنش اشکالی وجود ندارد و فقط شیرین نیست اما شما به شکری که شیرینی را از آن گرفته باشند چه می گویید؟ دیگر نمی توانید به آن شکر بگویید و شکر بدون شیرینی قابل تصور نیست زیرا شیرینی ، خصلت ذاتی شکر است.
حال با توجه به این مثال به تعریف واجب و ممکن می پردازیم. هر شی ای که موجود باشد رابطه اش با وجود دوگونه است, یا رابطه اش با وجود ضروری است و نبودنش غیر قابل تصور است (مثل شکر و رابطه اش با شیرینی) که به آن واجب الوجود می گوییم و یا رابطه اش با وجود ضرورتی ندارد و می توان تصور کرد که رابطه اش با وجود گسسته شود (همانند چای که میشد رابطه نداشتنش با شیرینی را تصور کرد یعنی چای می توانست شیرین باشد یا نباشد و برای شیرین شدن لازم است شیرینی از خارج به آن داده شود)که به آن ممکن الوجود گوییم.
در نظر فیلسوفان اسلامی واجب الوجود همان خداوند است و سایر موجودات همه ممکن الوجودند.
باز هم تصور کنید که انسانهایی پاک مثل پیامبران و شهدا و ناپاک مثل قارون ها و هیتلرها همه و همه زمانی وجود داشتند و اکنون دیگر وجود ندارند چون ممکن الوجود بودند و با نبودشان اشکالی در اصل وجود هستی بوجود نیامده و دنیا برای ما که در آن هستیم هنوز وجود دارد و ادامه دارد و با مرگ امثال محمد شریفی ها که ممکن الوجودند دنیا به آخر نمیرسد و از همینجا وارد بحث اصل علیت می شوم که قبلا گفته بودم و می دانیم که هر مقتولی نیازمند قاتل و هر معلولی نیازمند علتی است و اگر بخواهیم قانون علیت را برای واجب الوجود و ممکن الوجود تعریف کنیم تا به نتیجه ای عقلی برسیم باید بگوییم که هر موجود ممکنی نیازمند علتی است ، نسبت من با وجود طوری است که بود و نبودم یکسان است بنابراین برای اینکه من وجود داشته باشم نیازمند موجودی(واجب الوجود) هستم که سبب ترجیح وجود من بر عدم وجود من بشود.
پس فهمیدیم که موجود ممکن,موجودی است که وجودش وابسته به غیر خود(یعنی علت)است ولی وجود واجب الوجود,وجودی غیر وابسته است.
امتناع تسلسل:منظور از تسلسل آن است که سلسله علت ها و معلول ها تا بی نهایت ادامه یابد و به علت نخستین ختم نشود.
بعبارت ساده تر موجود 1 معلول موجود 2 باشد و موجود 2 معلول موجود 3 باشد و موجود 3 معلول موجود 4 باشد و...این سلسله هیچگاه پایان نیابد که این بر اساس اصل امتناع تسلسل محال است و گروهی از عالمان دینی اینرا امری بدیهی و بی نیاز از اثبات می دانند و گروهی براهینی عقلی بر آن آورده اند اگر شما این مطلب را امری بدیهی نمی دانید می توانید برای اثبات عقلی آن به:درآمدی بر خداشناسی فلسفی نوشته محسن جوادی صفحات 66 تا 77 مراجعه کنید.(یکی از استدلالها بدین شکل است: سلسله ای نامتناهی از علتها و معلولها را فرض می کنیم. این سلسله چون ترکیب یافته از موجودات ممکن هستند پس ممکن الوجودند و هر ممکن الوجودی نیازمند علتی است ، خود این سلسله و یا حتی اعضای درون آن نمی تواند علت خودش باشد زیرا ممکن نیست چیزی علت خودش باشد (من علت وجود داشتن خودم نیستم) پس موجودی خارج از این سلسله آنرا بوجود آورده که همان واجب الوجود است)
امتناع دور:دور یعنی شی ای با چند واسطه علت خودش باشد یعنی موجود 1 علت مو جود 2 و موجود 2 علت موجود 3 و موجود 3 علت موجود 1 باشد و یک حلقه و دور ایجاد شده باشد که این هم محال است.
برای دوستانی که از علم منطق سر در می آورند می گویم که چون هر علتی بر معلول خود مقدم است و همچنین فرض دور نیازمند آن است که شی بر خودش مقدم باشد این اجتماع نقیضین است.
در پست بعدی به بیان این برهان می پردازیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و آرزوی بهروزی و قبول طاعات و عبادات برای شما دوستان عزیز در این ماه پربرکت.
گفتیم که در این پست به راهی عقلی از راه های خداشناسی می پردازیم.ابتدا فواید برهان های عقلی را بیان می کنیم تا از اهمیت این براهین آگاه شویم.لازم به ذکر است که راه عقل عموما با اصول و قواعد فلسفه پیوند می خورد و فهم آن برای عموم یعنی افرادی که دستی در فلسفه ندارند دشوار است,اما طبق قولی که داده ام تمام سعی خود را می کنم تا این برهان را نیز بصورت ساده و قابل فهم و با کمک مثال هایی ساده بیان کنم.
خوبی استدلال های عقلی این است که افرادی که نسبت به مباحث خداشناسی دید خوبی ندارند را از راه عقلشان ارضا می کند و اگر هم نکند و در هدایت منکران لجوج و متعصب(که بخاطر تعصب کورکورانه از تعقل و تفکر خارج شده اند)توفیق نیابد دست کم از تاثیر شبهات آنان در دیگران جلوگیری می کند و نامعقول بودن دلایل ملحدانه آنان را آشکار می کند.بهمین علت ادله عقلی در مقام مناظره با منکران وجود خدا کارایی بیشتری دارند و به همین دلیل هنگامی که برخی مناظره های امامان معصوم را می خوانیم می بینیم که از استدلال های عمیق و ژرفی برای اثبات حقانیت خود استفاده می کرده اند.
ممکن است فکر کنید چون ما از طریق فطرت و از درون با خدا آشنا شده ایم پس آوردن استدلال عقلی بر وجود خدا کاری بیهوده است اما این پنداری صحیح نیست زیرا:
1.استدلال عقلی در تقویت ایمان دینی موثر است چون هرگاه عقل ما در برابر مطلبی سر تعظیم فرود بیاورد و به آن گردن نهد قلب و دل ما گرایش بیشتری به آن پیدا می کند.
2.ایمان دینی ما اگر تنها بر عواطف ما استوار باشد در مواجهه ما با شبهات تردید آفرین ممکن است دست خوش تزلزل گردد مخصوصا اگر مثل من جوان باشید!و هنوز اعتقاداتتان در ذهنتان محکم نباشد و با این هجوم دروغ های هدفمند در حوزه و دانشگاه برای تزلزل اعتقاداتمان روبرو باشیم.
در پست بعدی به امید خدا به بیان برهان وجوب و امکان می پردازیم.
به نام خدا
و اما مثال هایی از قرآن و احادیث:
قرآن در آیات مختلفی از پدیده های طبیعی یاد می کند و انسان را به تفکر در آن دعوت می کند.
(مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی است(آل عمران:190))
امام صادق (ع)در حدیثی به یکی از اصحاب به نام مفضل فرمودند:
ای مفضل!نخستین عبرت و دلیل بر خالق,بوجود آوردن این عالم و گردآوری اجزا و نظم آفرینی در آن است.زیرا اگر با اندیشه و خرد در کار عالم نیک و عمیق تفکر کنی آنرا خانه ای می یابی که تمام نیازهای بندگان خدا در آن آماده و گرد آمده است.آسمان را همانند سقف بلند گردانیده و زمین را به سان فرش گسترانیده است و...اینها همه دلیل آن است که جهان هستی با اندازه گیری دقیق و حکیمانه و نظم و تناسب و هماهنگی آفریده شده و آفریننده آن یکی است و او همان شکل دهنده و نظم آفرین و هماهنگ کننده اجزای آن است.
در حدیث دیگری از امام صادق (ع)آمده:عجب است از آفریده ای که می پندارد خداوند از چشم بندگان مخفی است در حالی که آثار صنع او را در ترکیب محیرالعقول و و تالیف قاطع خلقت خود می بیند!...هیچ پدیده ای نیست مگر اینکه در آن اثر تدبیر و ترکیب که دلالت بر خالق مدبر می کند وجود دارد و تالیف مدبرانه آن انسان را به خدای واحد حکیم رهنمون می سازد.
(خداوند شکافنده دانه و هسته است.زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد.چنین است خدای شما.پس چگونه از حق منحرف می شوید(انعام:95))
امام علی (ع) فرموده اند:و اگر همه موجودات زنده اعم از پرندگان و چهارپایان وانواع گوناگون هوشمند و کم هوش جانداران گرد هم آیند هرگز قدرت ایجاد پشه ای را نخواهند داشت و راه ایجاد آنرا نتوانند شناخت و عقول آنها در راه یافتن به اسرار این موجود سرگشته خواهد ماند.
(و اوست کسی که از آسمان آبی فرود آورد پس به وسیله آن از هر گونه گیاهی برآوردیم و از آن جوانه سبزی خارج ساختیم که از آن دانه های متراکمی بر می آوریم و از شکوفه درخت خرما خوشه هایی است نزدیک به هم و باغ هایی از انگور و زیتون و انار (همانند و غیر همانند)خارج نمودیم.به میوه آن وقتی ثمر دهد و به طرز رسیدنش بنگرید.قطعا در اینها برای مومنان نشانه هایی است.(انعام:99))
امام صادق (ع)در روایتی دارند:در آفرینش درختان و انواع گیاهان بنگر.از آنجا که درخت نیز مانند حیوان همواره به غذا محتاج است و از طرفی مانند حیوان دهان و حرکت ندارد که غذا را بگیرد ریشه های آن در دل زمین فرو رفته است تا غذا را از اعماق زمین بگیرد و به شاخ و برگ و میوه رساند.پس زمین مانند مادر پرورش دهنده آن است و ریشه ها چون دهان آن است که با آنها غذا را از زمین می گیرد چنان که حیوانات کودکان خود را شیر می دهند.
(آیا به سوی پرندگانی که در فضای آسمان رام شده اند ننگریسته اید؟ جز خدا کسی آنها را نگاه نمی دارد.راستی در این(قدرت نمایی)برای مردمی که ایمان می آورند نشانه هایی است.(نحل:79))
این آیات و احادیثی که از نظر گذراندیم تنها بخش کوچکی از مجموعه بزرگ آیات و روایاتی است که در بیان نشانه های تجربی وجود خداوند و علم و قدرت نامتناهی او به ما رسیده.
تا به حال در باب راه دل و راه تجربه هر کدام یک مثال زدیم.در پست بعد به برهان وجوب و امکان از راه عقلی خدایابی می پردازیم انشاالله.
بسم الله الرحمن الرحیم
در این پست بحث اصلی برهان نظم را به پایان می بریم و در پست بعدی نمونه هایی از آنرا در قرآن و حدیث بیان می کنیم.
اگر بخواهیم بصورت ساده به دلیل نظم نگاه کنیم داریم:
1.عالم طبیعت پدیده ای دارای نظم است.
2.هر پدیده منظمی دارای ناظم و نظم دهنده است.
از ایندو نتیجه میشود که عالم طبیعت ناظمی فهمیده دارد که ما آنرا به عنوان خدا می شناسیم.دقت کنید که در اینجا خدا را به عنوان نظم دهنده می شناسیم و اثبات می کنیم.
توضیح اولی:نمی خواهم بنشینم و توضیح دهم که چه نظم عجیبی در بدن انسان وجود دارد تا این موجود یعنی انسان بتواند به زندگی اش ادامه دهد تنها به شما توصیه می کنم که از یافته های دانشمندان و علما در رابطه با انسان و دیگر موجودات استفاده کنید تا به دیدگاهی درست از وجود نظم برسید.
من تنها به یک مورد اشاره میکنم:همه ما میدانیم که اکسیژنی که مصرف می کنیم بخش اعظمی از آن از درختان سرسبز است و در زمان زمستان این سرسبزی از بین می رود حال ما در زمستان اکسیژن لازم را از کجا تامین می کنیم با توجه به اینکه سیستم تنفس ما انسانها برای ادامه حیات بدن نیاز به اکسیژن دارد.
جواب ساده است تنها وتنها سردی هوا این کار را انجام می دهد و چون بحث ما تنها یک مثال بود وارد بحث علمی چگونگی آن نمی شوم فقط همینقدر بدانید که هیچ کاری در طبیعت بی حساب و کتاب نیست بهمین دلیل تفکر در طبیعت بسیار توصیه شده است.
توضیح دومی:ما برای توضیح بهتر به قانون علیت اشاره می کنیم که این قانون را نیز با یک مثال ساده برای شما قابل درک می کنیم.فرض کنید قتلی صورت گرفته و انسانی در منزلش با چاقویی که در سینه اش فرو رفته مقتول ماست پلیس ها تمام تلاش خود را برای یافتن قاتل انجام می دهند و حتی اگر موفق به یافتن او نشوند نمی گویند که این اتفاق خود به خود افتاده ، این پرونده تا زمانی که قاتل پیدا نشود باز است وتنها مطلبی که به آن فکر می کنند این است که عجب قاتل حرفه ای یی بوده که نشانی از خودش بجا نگذاشته است.
حکم عقل برای آن پلیس این بود که هر مقتولی قاتلی دارد و بدون وجود داشتن قاتل ، مقتولی وجود ندارد و هیچکس خود به خود به قتل نمی رسد و ما از این مثال استفاده می کنیم و می گوییم هر معلولی علتی دارد و هیچ اتفاقی خود به خود نمی افتد و از آن نتیجه می گیریم که هیچ نظمی بدون علت که همان ناظم ما که خدا باشد اتفاق نمی افتد و نظم نیازمند ناظم است.
لازم شد که بار دیگر توضیح دهم که این بحث ها را کاملا ساده کرده ام و با مثال های قابل فهم بیان کردم تا تنها دیدگاه جدیدی برای شما ایجاد کنم تا به آن بیندیشید.
پس ما فهمیدیم که در جهان پیرامون ما نظمی زیبا قرار دارد و این نظم نیاز به ناظم دارد که ما در این دلیل یعنی برهان نظم ، خدا را بصورت ساده و قابل فهم بعنوان ناظم جهان اثبات کردیم.
همانطور که در ابتدای بحث گفتیم پایان بخش بحث برهان نظم مثال هایی است که از قرآن و حدیث در پست بعدی می زنیم.
و من الله التوفیق
به نام خدا
با سلام خدمت شما دوست عزیز.همانگونه که قول داده بودیم در این پست به برهان نظم می پردازیم.برهان نظم جزو راه های تجربی و عمومی خداشناسی است.طبق گفته های پیشین در راه تجربی انسان با توجه به طبیعت و پیرامون خود به شناختی از خدای خود دست می یابد.
من این برهان را بسیار دوست می دارم زیرا:
1.مقدمات این برهان به راحتی قابل دیدن و تجربه کردن است و نظمی است که من حتی در بدن خود نیز می بینم و اگر شما هم به این برهان معتقد شوید از آن به بعد هر چیزی که به صورت طبیعی می بینید با لذتی خواص برایتان همراه میشود.
2.این برهان از دلایل پیچیده فلسفی خالیست و هر انسانی با دیدن محیط طبیعی خود و توجه به آن پی به شناختی زیبا می برد.
3.بسیاری از آیات قرآن به آن اشاره دارد.
4.دستاورد های علوم تجربی همه موید و تایید کننده وجود نظم و تدبیر طبیعی در جای جای جهان و دلیلی روشن بر برهان نظم است.
5.این دلیل در مقایسه با دلایل دیگر خداشناسی نقش موثرتری در تقویت ایمان دینی متدینان ایفا می کند.
اما برای دانستن این برهان ابتدا باید بدانیم که تعریف نظم چیست:برای اینکه یک مجموعه منظم داشته باشیم باید یک مجموعه از اشیا داشته باشیم که عامل خاصی آنها را به هم پیوند بدهد و آرایش و ترتیب ویژه ای در میان اعضای آن مجموعه بوجود آمده باشد.
برای مثال ما یک اتاق مرتب داریم که اجزای مختلفی دارد:لحاف.پتو.کتاب.تخت و...آنگاه به فکرمان میرسد که چه کسی این اتاق را مرتب کرده و هیچگاه تصور نمی کنیم که به خودی خود مرتب شده باشد.
برهان نظم را اینگونه تعریف می کنیم:
1.باید مجموعه ای از اشیای مادی داشته باشیم.
2.اعضای این مجموعه باید بصورت طبیعی و بدون دخالت انسان در کنار هم قرار گرفته باشند.
3.اعضای این مجموعه باید نظم خاصی داشته و هدفمند باشند.
در پست بعد به ادامه بحث برهان نظم می پردازیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
قبل از اینکه وارد بحث خداشناسی فطری شویم لازم به ذکر است که این مطالب تنها مقدمه ای بر خداشناسی است و از آنجا که هدف من فقط ایجاد تفکر و دیدگاهی نو در ذهن شما دوست گرامی است از وارد شدن پیشرفته به مباحث خداشناسی خودداری می کنم.
و اما اولین راه یعنی فطرت:زمانی که انسان در شرایط بحرانی قرار می گیرد و امیدش را از همه اسباب طبیعی از دست می دهد کانون دل او متوجه قدرتی تمام نشدنی می شود و بی اختیار از او درخواست کمک می کند و اصطلاحا بیدار می شود و حقیقتی را احساس می کند.
فطر به معنای شکافتن است و از آنجا که آفرینش به منزله شکافتن پرده نیستی و عدم است در نتیجه یکی از معانی فطر آفریدن و خلق کردن است و فطرت به معنای نحوه خاصی از آفرینش است یعنی خداوند همراه با آفرینش انسان گرایش ها و بینش های خاصی را در خمیر مایه وجودی او قرار داده است بطوری که اگر شما در ایالات متحده آمریکا هم زندگی کنید باز هم بعنوان یک انسان شناختی درونی از خدا درون شما هست.
برای مثال دلیل جالبی میاورم:یکی از محکم ترین دلایلی که منکران وجود خدا برای خودشان در کتابهایی که مبنی بر عدم وجود داشتن خدا می آورند این است:ما انسان ها خدا را بوجود آوردیم چون نیاز به خدا داشتیم!!!اما سوال ما این است چرا نیاز به خدا داشتیم؟!جواب ساده است <فطره الله التی فطر الناس علیها:فطرت الهی فطرتی است که خداوند مردم را بر طبق آن آفریده است(روم:30)>ما که انسانیم اینگونه آفریده شده ایم که به خواست خدا شناختی از او در ما باشد.
(و یاد کن هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را بر گرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟گفتند:آری گواهی دادیم تا مبادا در قیامت بگویید از این امر غافل بودیم)<<اعراف:172>>
این آیه نشان می دهد که انسان قبل از پا گذاشتن به عالم طبیعت در عالم دیگری قرار داشته و خداوند خویش را به انسان ها نمایانده و آدمیان وجود پروردگار خویش را تصدیق کرده اند اما آدمی پس از پا نهادن به جهان طبیعت جزئیات آن مواجهه روحانی را به فراموشی سپرده اما اصل و خمیر مایه آن معرفت برایش محفوظ مانده است و دلیل این تعهد گیری آن بوده که کافران و مشرکان در قیامت مدعی بی خبری و جهل نشوند.
برای رسیدن مجدد به فطرت می توان از دلایل عقلی اثبات وجود خدا استفاده کرد و انشا الله یکی از این دلایل را در پست های آینده بررسی خواهیم کرد همینقدر بدانید که هر انسان راهی مخصوص به خود برای رسیدن به خدای خود دارد.در پست بعدی به برهان نظم که از براهینی است که من علاقه خواصی به آن دارم اشاره می کنم.
به نام خدا
راه های شناخت خدا بی شمار است بطوریکه هر انسانی یک راه مخصوص به خود که بین خود و خدای خود است برای رسیدن به خدا دارد ، بهمین علت است که گفته شده: <الطُرُقُ الَی الله بِعَدَدِ نُفوسِ[انفاس] الخَلائِقِ> : راه های بسوی خدا به تعداد جانها [یا نَفَس ها]ی مخلوقات است. اما ما در یک تقسیم بندی کلی سه راه عمده را در نظر می گیریم:
1.راه عقل:در این راه انسان با استفاده از اصول و مقدمات عقلی وجود خدا و صفات او را اثبات می کند.
2.راه تجربه:در این راه انسان با توجه به محیط پیرامون خود و اندیشه در رابطه با آن و دیدن روابط بین پدیده ها و مشاهده طبیعت به سمت شناخت خدا رهنمون می شود.
3.راه دل:گاه انسان با مراجعه به درون خویش و بی نیاز از استدلالات عقلی و مشاهدات تجربی ، خدای خویش را می یابد که این راه از طریق تهذیب نفس و تصفیه باطن بدست می آید.
به نام ایزد منان
و اما چگونه می توان خدا را شناخت.برای اینکار سطوح مختلف خداشناسی را دسته بندی می کنیم تا کار راحت تر شود.
1.شناخت ذات الهی:یعنی اینکه خداوند چه شکلی است و... این همان شناختی است که از کودکی ما را از آن منع کرده اند و گفته اند اگر به آن فکر کنی دیوانه می شوی اما متاسفانه به ما نگفته اند چرا چون خود نمیدانسته اند!(چندی پیش دوستی تحت تاثیر حرف والدینش در دوران کودکی این مطلب را به عنوان شبهه به من گفته بود که ما داریم فردی را می پرستیم که اجازه نداریم به آن فکر کنیم!)
ما با علم می گوییم که این سبک تفکر به دیوانگی نمی انجامد,اما تفکر بی حاصل و بی نتیجه ایست که جز اتلاف وقت و نیافتن پاسخ چیزی در آن نیست زیرا:
نه تنها انسان بلکه هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا پی به ذات خدا نخواهد برد زیرا ما مخلوقات همه محدودیم و خدا نامحدود و یک موجود محدود نمیتواند بر موجود نامحدود احاطه یابد.
و شناخت ذات نیاز به نوعی احاطه علمی دارد بنا بر این نه تنها ذات الهی برای ما ناشناخته است بلکه شناخت ذات خدا نیز غیر ممکن به حساب می آید (و بر ذات خداوند آگاهی نمی یابند(سوره طه آیه 110)).
2.شناخت موجود بودن خداوند:این مرتبه از شناخت به این برمیگردد که بدانیم آیا خدایی هست یا نه. در این مرحله انسان از افرادی که خدا را انکار میکنند و یا در وجود خدا شک دارند جدا می شود و به معتقدین به وجود خدا می پیوندد.
توجه کنید که در این مرحله بحث سر بودن یا نبودن خداست و حتی فردی که بت می پرستد نیز جزو معتقدین به وجود خداست اما خدای خود را آن سنگ یا چوب یا ... دیگر گرفته است.
این شناخت نه تنها برای ما ممکن است بلکه پایه و اساس سطوح دیگر خداشناسی است. میتوان در کل گفت که انسانها در این مرحله وجود موجودی برتر و مقدس و متعالی را تایید می کنند,حال بت پرست بت خود و خدا پرست خدای خود.
3.شناخت صفت ها و کارهایی که خدا انجام می دهد:بعد از اینکه انسان به وجود خدا پی برد تلاش می کند که بداند که خدا چگونه است اینجاست که یک بت پرست از یک خداپرست جدا میشود و هر کدام صفت ها و افعال خاصی را برای خدای خود می دانند.
همانگونه که گفتیم پی بردن به ذات خدا برای ما غیر ممکن است پس بحث ما روی موجود بودن خدا و صفت ها و افعال خداست که در پست بعدی راه های اصلی آن را بیان می کنیم.
به نام خدای هستی بخش.
دومین دلیل ضرورت خداشناسی نیاز به تشکر از نعمت دهنده است, برای روشن تر شدن موضوع مثالی میزنم:
فرض کنید در روز مبارک نیمه شعبان که میلاد امام زمان(عج)است سوار ماشینی میشوید و هنگام دادن کرایه راننده که فردی دیندار است به شما می گوید بخاطر میلاد آقا نیازی به دادن کرایه نیست.
آیا شما از او تشکر می کنید و یا بدون تشکر از خدمت رایگانی که به شما شده از ماشین پیاده می شوید؟
مثالی دیگر: دوستی بدون اینکه انتظاری از شما داشته باشد به شما گل هدیه میدهد آیا فقط او را نگاه می کنید و یا از او بخاطر توجه اش تشکر می کنید؟
بله این هم از سیستم های عقل انسان است که تشکر از نعمت دهنده را لازم میداند و ما این اصل را در غالب مثال برای شما بیان کردیم.ما نعمت های بیشماری داریم که خودمان به خودمان نداده ایم مثل بوی خوش گلها یا آرامشی که از دیدن دریا می گیریم و زیبایی های طبیعت که روح افزا است و چشمی که میتواند آنرا ببیند و طبق اصلی که بیان شد می خواهیم از فردی که این نعمت ها را رایگان به ما داده تشکر کنیم.
از آنجا که سپاسگزاری از یک موجود منوط به شناختن اوست باید به شناختی درست از خدا برسیم.
در پست بعد به این مطلب می پردازیم که چگونه می توان خدا را شناخت.
بسم الله الرحمن الرحیم.
با سلام مجدد خدمت شما دوستان عزیز.
اینها را از آن جهت می گویم که ما مرگ همه را باور می کنیم غیر از مرگ خودمان و آنرا با عباراتی چون حقیقت تلخ است می پوشانیم ، مطلب دیگر که باید بدانید نیاز به این تفکر دارد:
احتمال دارد پیامبر ، انسان راست گویی بوده و در دعوت خود صادق باشند پس در نتیجه احتمال دارد واقعا خدایی وجود داشته و جهان آخرتی باشد که به سبب انجام ندادن بعضی از کارها در آن ضرری به ما برسد زیرا این مسئله یعنی وجود جهان پس از مرگ مسئله ایست که جز در روز آن (لحظه مرگ برای هر انسان) بصورت عین الیقین مشخص نمی شود و ما به مرگ یقین داریم و حال یا به پوچ تبدیل میشویم که خود جای بحث دارد و یا صحت گفته پیامبر اثبات خواهد شد ، پس احتمال آن وجود دارد که جهان آخرتی باشد و در آن بخاطر عدم توجه به تکالیف خواسته شده عذاب ببینیم و سیستم مغز ما احتمال را هم در نظر میگیرد.
با نام و یاد خدا
در این وبلاگ سعی من بر این خواهد بود که مباحث سخت دینی و فلسفی در رابطه با خدایابی و خداشناسی را بصورتی که قابل فهم برای عموم باشد در آورم و دیدگاه های جدیدی را در ذهن شمای بازدیدکننده ایجاد کنم انشاالله.
اولین وظیفه ای که به شناخت شما کمک می کند این است که بگردید و یک انسان 200 ساله پیدا کنید! تنها یک نفر که 200 سال عمر داشته باشد.
از پیرترین افرادی که می شناسید شروع کنید از دوست و آشنا تا غریبه هر کسی با سن بالا دیدید سنش را بپرسید و اگر فکر می کنید ناراحت می شود از اطرافیانش بپرسید.
در پست بعدی توضیح می دهم که این کار چه سودی دارد.
این استدلال ها که ان شاء الله از پست آینده شروع می شوند ممکن است دیدگاهتان را مثل بسیاری از افرادی که با آنها آشنا شده اند عوض کند.
توضیح آخر اینکه اینها مباحث علم کلام است که در حوزه و دانشگاه تدریس می شوند.