قاب دایره

دایره

وقتی پرواز بهانه ای است برای ماندن

روی دایره چشمانت می لغزم

و بر بستر سخت شب ماهرانه می غلتم

با غلط گیر افکار سیاهم هر بار که

هاشور می زنم ، ذهنم را

تصویرت ظاهر می شود

از پس زایش قطره ای دلتنگ

که شادمانه بر پهنای صورتم می غلتد

شاعرانه ، چون سنجاقکی

به گوشه لبهای من سنجاق می شود

گوشه لبهای من

همان خالکوبی رویاهای تو

یادآور ثانیه ای شد که رنگش کردم

و جای سالهای دراز فروختم...

حالا من در مرکز دایره به تماشای تو ایستاده ام

که در کنار نشسته ای

بچرخان ، این دایره را

که مرگ فاصله ها

تابع قانون گریز از مرکز است

آه... ، متنفرم از دایره

گوشه ای ندارد

خاطرم در آن

بی مخاطره آرام گیرد

 مرگ سیگار