«بهترین عاشقانه ها و اشعار شاعران جهان»
وقتی قلبم در دل تو می تپد
چه جوری از خودم بگویم؟
وقتی اسم تو را صدا می کنند
من برمیگردم
چه جوری اسمم یادم بماند؟
من که دیگر من نیستم!
عباس معروفی
به پاییز می مانی
آدم نمی داند
چه بپوشد
وقت دیدنت
کامران رسولزاده
فرو میریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است عباس معروفی ﻭﺍﻋﻈﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﯾﺶ
ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
"ﺻﺪﻕ" ﻭ "ﺑﯽ ﺁﺯﺍﺭﯼ" ﻭ " ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ"
ﻫﻢ ﻋﺒﺎﺩﺕ،ﻫﻢ ﮐﻠﯿﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ
ﮔﻔﺖ " : ﺯﺍﯾﻦ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﺍﻧﺪﺭ ﺷﻬﺮﻣﺎ،
ﯾﮏ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖ، ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﺳﺖ.
ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺍﻋﺘﺼﺎﻣﯽ
بادبادک دست کودک را هر طرف میبُرد کودکیهایم با نخی نازک به دست باد آویزان قیصر امین پور پیش تو بسی از همه کس خوارترم من زان روی که از جمله گرفتارترم من روزی که نماند دگری بر سر کویت دانی که ز اغیار وفادار ترم من بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن زان کز همه کس بی کس و بییارترم من بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد زارم بکشی کز که ستمکار ترم من وحشی به طبیب من بیچاره که گوید کامروز ز دیروز بسی زارترم من وحشی بافقی ماه ها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی شد آه منت بدرقه راه و خطا شد کز بعد مسافر نفرستند سیاهی آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز سازم به قطار از عقب قافله راهی آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید بازآئی و برهانیم از چشم به راهی دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم افسانه این بی سر و ته قصه واهی شهریار امروز چو هر روز خرابیم خراب مگشا در اندیشه و برگیر رباب صدگونه نماز است و رکوعست و سجود آنرا که جمال دوست باشد محراب مولوی
برچسب ها:شعر پارسی، عاشقانه، شعر عاشقانه،
غمگین که باشی
طبقه بندی: اشعار عباس معروفی،
برچسب ها:عباس معروفی، ترانه، شعر عاشقانه، عشق، یادگاری،
برچسب ها:عشق، عباس معروفی، بریده کتاب، سال بلوا، یاد تو، کتاب عشق،
باد بازیگوش
بادبادک را
طبقه بندی: اشعار قیصر امین پور،
طبقه بندی: اشعار وحشی بافقی،
برچسب ها:وحشی بافقی، غزل، محسن چاوشی، تیتراژ سریال شهرزاد، عاشقانه، ترانه، هم خواب،
طبقه بندی: اشعار شهریار،
برچسب ها:شهریار، شعر آذری، حیدربابایه، تبریزی، شعر عاشقانه، غزلیات،
طبقه بندی: اشعار مولوی،
برچسب ها:مولانا، رباعیات، دیوان شمس، قونیه، شعر عرفانی،
برچسب ها:پاییز، شعر پاییزی، عاشقانه های پاییز،
گفت: "مرا یادت هست ؟"
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم.
چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است؟
و چرا آدم ها در یاد من زندگی می کنند
و من در یاد هیچکس نیستم؟
سال بلوا
عباس معروفی
یک بار،
یک بار،
و فقط یک بار میتوان عاشق شد.
عاشق زن، عاشق مرد، عاشق اندیشه، عاشق وطن، عاشق خدا، عاشق عشق
یک بار، فقط یک بار
بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست
نادر ابراهیمی
یک عاشقانه آرام
این را فهمیدهام که بیشتر ماهیها، موقع پیری شکایت میکنند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دایم نفرین و ناله میکنند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دایم ناله و نفرین میکنند و از همه چیز شکایت دارند. من میخواهم بدانم که، راستی راستی، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟
صمد بهرنگی
پاییز که می شود
حرف شال را نمی زنی
تا خیال بافی ام
گردن تو باشد
شانزلیزه را
به رفت و آمد گرفته ای
و دامنت
بندری به خورد کافه ها می دهد
با ویولنسلهای بازنشسته
یا لهجه ای که از خرخره بوی غربت می دهد
سرما را بهانه می کنم
که سرم
شانه های دموکراتت را
ییلاق قشلاق کند
میلاد آهنگربهان