بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد
شمع می میرد و او بار دگر می سوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب بین دو در می سوزد
دوست من
خورشید پر نور است ،
زمستان سرد است ، تابستان گرم است ، بهار سبز است
و پاییز برگریزان.
جمعه دلگیر است ، مرگ
سوگ است ، زخم درد است ، تولد شادیست و خواب اسودگی .
غم آه است ، فقر نیاز
است ، نیاز آرزوست و آرزو برآورده میشود .
پس همه چیز سرشار از
زندگیست و زندگی سرشار از عشق است و اما عشق......
عشق تحمل است
تحمل هر آنچه آنطور
که هست
عشق به نور خورشید
عشق به زمستان حتی
سردی آن
عشق به تابستان بخاطر
گرمایش
عشق به بهار بخاطر
سبزی اش
وحتی عشق یه پاییز
بخاطر برگریزانیش
عشق به جمعه حتی به
دلتنگی اش
عشق به مرگ به سوگش
عشق به درد به زخم
....... عشق به شادی تولد.......... عشق به آسودگی خواب ....... عشق به غم بخاطر
آهش.......آهی ناب که غیر از غم دست نیافتنیست ......همه چیز دوست داشتنیست
عشق به نیاز ، عشق به
آرزو ، عشق به دست یافتن ........
پس همه چیز ، همه کس
، همه جا ، همه زندگی و همه عشق را باید آنطور که هست خواست ....
تابستان سرد بی
معنیست
فقر بی نیاز بی
آرزوست
شخص بی آرزو افسرده
است
شادی مرگ نامعقول است
و زخم بی درد بی
معنیست.
یكى از حواریین
حضرت عیسى (علیه السلام) است كه به دنبال یك سلسله وقایع معجزه
آسا از روم به سامرّا مى آید و سپس به افتخار همسرى امام عسكرى
(علیه السلام) نایل
مى گردد.