khalse ...
God has given me so much pain that peace Nefermaat see myself in death or Allah :(
امیدوآرم موقعی که بیام همه چی رو به راه شه
برآم دعا کنید
.... خدا نگه دار
بسم الله الرحمن الرحیم
دختر قوی ای نبود که بتواند تحمل کند، همه اش گریه میکرد...گآهی هم گریه هآ در وجودش می ریخت ، هیچکس دلش برایش نمیسوخت ، وقتی یکهویی فهمید پدرش رفته زیر بار قرض و بدهکار چند نفر شده... دل کسی نسوخته بود که ته ته حسابش فقط بیست و سه تومن مانده! فقط حرف بود .. اما حرف عمل که میشد همه چشم هآیشان به جیب دیگری بود .. شاید دل کسی نسوخته باشد .. وقتی پدرش توی جمع ضایع شده بود، وقتی نمیتونستن پدرو مادرش کاری کنن .. پدر او بی نظیر بود یک مرد رو رآست با خدآ شاید .. پس هیچ حیله و کلکی نداشت .. و او بی شک مظلوم ترین بود .. دخترک نحیفی که همه اش گریه میکرد... آخر دل کی برایش می سوخت ؟ وقتی که اولین بچه بود .. و از دستش هیچ کاری بر نمی آمد ... وقتی که تمآم روز در خودش بود و غمش در دروون غوغا .. دل کی می سوزد آخر؟ ، وقتی که بهترین جآی تحصیل قبول شد امآ بنا به مشکلآت نشد به بهترین نحو تدریس شود .. چه کسی غمخوآر دخترک بود ؟ ، وقتی نشد از قفس بد بختی نجآت پیدا کند .. و کسی کمک نکرد حتی خدا .. چی چه کسی دلش سوخت ؟ ..خنده ام میگیرد از این بازی ... وقتی که نوشت آرزویش این است که برود در آغوشی سفت... و ببارد سخت... دل کودوم آدمی سوخت ؟ همان شبی که هیچکس نتوانسته بود آرامش کند، همان شبی که به هر کس رو زده بود :" شانه ای صبور لطفا؟! " هیچکس شاخه ی انگشتانش را لای موهای پریشان دخترک فرو نبرده بود که سر پر دردش را آرام کند... وقتی همه انگشت اشاره به سمتش دراز کردند و مقصرش خواندند دلم برایش سوخته بود... وقتی کسی رآ نداشت که کمکش کند و نگذارد اشتباهی کند و یآ امیدش دهد .. جر خودش و دردهآیش .. هیچکس دلش نسوخت .. وقتی از عشق نوشته بود میتوانستم از میان کلماتش بوته های گل رز سرخ را ببینم و پیچکها و پروانه ها را... و نم اشکی که پشت مروآرید هایش افتاده بود... چه کسی بود پاک بود... دلش صاف بود... چشمش جویباری زلال... دخترک نحیفی که همه اش گریه میکرد... و مثل من، دقیقا مثل من تمام شبهای زندگی اش را از خواب میپرید نفسش میگرفت قلبش تند میزد میترسید گریه میکرد و دوباره میخوابید... ضعیف بود نمیتوانست تحمل کند... دلش تنگ و کوچک و بسیار بندزده بود و هر شب گریه میکرد... آنقدر که تمام میشد و دوباره انگار که از سینه ی خورشید زاده شود هر صبح تولد تنهای غمگینش را جشن میگرفت... دیشب اما........ دخترک پروانه شد.... از بس که تنهایی عاشق بود... و چقدر غریب بود آن دخترک ِ بیچاره
امـروز ، چهآرمین سآلی ست که تو اومـدی و دلخوشـی مـن شدی ، .. #آبجی کوچولوی لـوس ـَم :|
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت .. آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع .. دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است .. چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد .. خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت . . .
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست .. همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم .. خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی .. که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
پ.ن : دوست دارم فیلمشو ببینم ..
پنجشنبه :
از خواب بیدار می شوم به سختی ...سخت تر از دیروز ... خواهران و دوست صمیمی ام مریض شده است ..
اما من مریض نمی شوم :) و َ وقتی خواهر آدم مریض شود و زمین بخورد و بخیه .. تازه است که قدر خواهر آتشی ِ خود را میدونی و دلت درد می آید :(
هوا عالی وآفتابی ست البته یخ و برف باقیست ... کتاب خانوم کوچیک (پروین) باید تمام شود و و امید و توکل قویتر ...
حالا هم که اینها را می نویسم کتابخانه هستم و بعد از آن می ماند نوشتن تحقیق ها و بررسی درس و .., و انجام کارهای پروژه ... الحمدلله :)
این نوشته را دوست دارم که گوید :
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ كه به دریا می رود، دامان خدا را می جوید . خورشید هنوز طلوع میكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است : بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می كشد : امواج دریا، آواز می خوانند،بر میخیزند
و خود را در آغوش ساحل گم میكنند. گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند . نیستی نیست . . . . هستی هست .. پایان نیست. .. راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه : خدا هنوز از انسان نا امید نشده است.
+ احتمالا تا آخرای دی کمتر [من نوشت] باشد :| ، همانا درس مهم است
ولی دیشب یه چیز نباید میشد که از اغفال بد من شد ..
این چند روز .. کلی خوش گذشت .. EdAmE
ادامه مطلب
[آخه نوکرتم ، اگه من میومدم چی میشد ... ؟!] دلگیر نیسم .. منو ببخش آقآ .. ، دلم خآلی ست دگر .،..
مامان و بابا رفتن مشهد و من و محبوب در شب و تنهآ ی تنهـا در این جآ .. منتظر دایی.. دلم میخوآد فردا نرم مدرسه .. فردا هم با خاله میریم بابـابزرگـ .. تقریبـا تا دوشنبه بر نمیگردم _ /خدآیآ کم رسیدم از خودم به حس تو ../
دستم به هیچ جا بند نیست
حتی دیگر آمدن کنار ضریحت هم
شده است گره ی کوری در حلقه ی
اشکهای سرد و بغض های خسته ام ...
آقا ؟ منِ کمترین ... منِ بد* ... حاجتی ست مرا هم آقا !
Design By : Pichak |