khalse ...

God has given me so much pain that peace Nefermaat see myself in death or Allah :(

اینجـــآ  هستم : | 
نوشته شده در سه شنبه 24 فروردین 1395 ساعت 05:26 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

نت ندآرم و برا یه سری مشکلآتم حآلآ حآلآها نت و اینجا هییییچ !

امیدوآرم موقعی که بیام همه چی رو به راه شه

برآم دعا کنید

.... خدا نگه دار

نوشته شده در پنجشنبه 29 بهمن 1394 ساعت 11:10 ق.ظ توسط Fateme نظرات |

عکس و تصویر سلام همیشه فکر میکردم ادمای تنها مشکلشونو چطوری حل میکنن؟؟ تا اینکه تنها شدم و ...


گـر دو روزی بر مـُـرآد مآ نرفت .. دآئمـا یکسآن نبآشـد .. غـــم مخــــور ..! 

# دیشب فقط تونستم دو ساعت بخوابم ، اگر یکم مسئولیت پذیر بودم و انقد بی خیالی به میلمان نمی زد الآن خوابمان کامل بود : |  و بعد تدریس و چآر ساعت عذآب ، من و الهآم برفتیم کتابخونه و خریـد  چند جُفت کتاب (از نوع ِ english ) و الآن خونه ام و غروب هم طبق معمول کلآس زبان و ..  یآ قمر بنی هآشم (ع) ورقه هآی ریآضی ـم دستمآن است و تصیح شود باید .. !!!

حس خوبی رو دآرم وقتی خدآمو دارم : )  و  توی افکآر بی پآیآنم  می یآبمش  . . . 

دیروز الی cm داد ترسیدم و خودمو سر زنش کردم آخه بچه های کلاس  نباید میفهمیدند که من و مژگان دبیریم و این هآ .. اما فهمیدم که اوشون : | فقط کامنت داده و اصلا ندیده ..  !!



نوشته شده در دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 02:56 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

چند مدتی بود که نت نداشتم : ) 
اِهم سلآم دنیآی مجازی .. وآی چقد دلم برآ نت و دوستآ ( نوع ِ مجآزی )  تنگ شده بود ، امآ جدیدا جرئت میگذارم که نت کمتر بیایم یعنی اگر شود  : ) .. خیلی سخت است  / وآقعیتش دیگر دلم میخوآهد از عشقم بنویسم .. از کسی که فقط به من آرامش میدهد .. تنها کسی که من را درک میکند و امیدم تنها و تنها به خداست .. درست است گاهی بد میگویم به تو ای خدا .. اما تویی که مهربونی  و منو میبخشی و در رحمتت به روی من همیشه بازه .. 

مشکلام زیاده .. تو اوج درموندگی و خستگیم ولی یهو ، یهو خودت یه کاری میکنی که دلم بهت گرمه .. خدا ، تو عشقمی ..  تنهام نزار .. میگویند : اگه خدآ باورت باشد میشود یاورت ،  ... !!!  به قول ِ آقآی بهجت که خدآ خدآ خدآ ..  !! 

# : ) بنده از الآن یک دبیر ـَم از نوع ِ ریآضی .. 
دو شنبه خآنوم  شعبآنی نمی آید و من و دوست ـَم مژگآن هم امتحآن میگیریم وَ هم درس می دهیم..  آن هم بحث شیرین جـبـر 

نوشته شده در شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 05:28 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

فردآی اون روز مآدری اومد مدرسه و تونست مدیر سر سختمون رو شکست بده که برم قم .. !! باورش برای خودم هم سخت بود .. آخر ، فکر میکردم  نروم .. یعنی  .. اما انگار واقعا حضرت معصومه من را طلبید و خیلی هم خوش گذشت .. فکرش را هم نمی کردم که انقدر خوب باشد  .. خیلی دعا کردم ، امیدوارم خدا  و بابا جآن و بانو معصومه شرمنده ام  نکنند از اینکه به دعاهایم نگاهی نکنند ، اما مگر می شود ؟... و قطعا خدا مهربان ترین هآست .. فقط میتوانم بگویم که خدا ممنونم و دیگر یک سکوت .. !!!  / من هنوزم از جنس درونم روز اولی که توی حرم بودم .. زیآرتنامه ی حضرت  معصومه را که خواندم انگار درد دلم خالی شد و چه حس خوبی بود : )  click روز های خوب همیشه زود میگذرد !

امروز ورزش والیبال در اثر تلاش هآی بنده ~> See دیشب هم که دوست عزیزم الهام و خاله آمدند و الی را نگه داشتیمو بسی خوش گذشت :) benGar
و این هم کآرنامه ام بمآند برای بعد  : )  

|پدر ، مآدر .. خیلی دوستون دارم |  خدآیآ برایم نگهشون بدار که من بدون آنها نمیتوانم .. تحت ِ تاثیر یک عدد فیلم قرار گرفتم  ، فردا یک کنفرانس یه ربعه در کلاس آقای اطهری دارم و واقعا نمیدانم چه بگیرم .. چون هر چه بخواهم می شود .. و من هنوز موضوع ِ خوبی پیدا نکردم : |  ، مثلآ هفته ی پیش با چه انگیزه ای خواستم که اولین فرد از دانش آموزان برای کنفرانس باشم ؟؟ : /  

نوشته شده در یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 04:10 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

دیروز توی مدرسه .. مآمآن اونی که تو مدرسه باهاش رآحت نیستم و ازش زیاد خوشم نمیاد ( ف ز خ م ) مآدریش اومد و از مدیر که پرسیدن دیدن عهههه من شدم شآگرد اول کلآسمون .. بعدشم مژگآن خانوم رفت برا دینیش اعتراض کرد اونم مثه من شد .. بعد من و مژگآن هم [ف ز خ م] شده دوم ..  /خلآصه حدسشو میزدم بشم شاگرد اول .. بآ معدل نوزده و نود و سه صدم .. فقط ریآضیو خرآب کردم .. یعنی میآنگینش شدم نوزده ، تو برگه رو میگه افتضآح دادیم .. ولی ولی من شک نداشتم که کم کمش میشم نوزده !! :| ، حتما  بی دقتی بوده .. خلآصه من حتی عرضه ی اعتراض و دیدن ورق را نداشتم .. 

بآ این حآل حس خوبیه شآگرد اول شدن :) ، من از کلآس چهآرم یآدمه که کمترین نمره ی معدلمو اون پایه گرفتم اونم برای اینکه تلاش نمیکردم و به کل یه آدم بی خیال بودم .. اما از پنجم بگیر تا الان حتی قبل چهارمم .. همیشه شاگرد ممتاز بودم .. وَ .. چقد خوبه .. امیدوآرم به اهدآفام برسم .. چون امید زندگیم رسیدن به این هدفهاست . وگرنه زندگی برای من خواستنی نیست .. 

امآ چون امروز مامانم نیومد مدرسه و ورق کارناممو بگیره و حتی مامان او فرزانه ی زراعی که درسش خوب نیست اومده بود ولی مامان منی که مثلا شاگرد اولم نیومده بود .. حسابی دلم شکست و ناراحت بودم .. یعنی تا دو ساعت پیش با مامان قهر بودم .. هنوزم سر سنگینم .. حیف که مامانم هیچوقت منو درک نمیکنه .. آخه منم کامل نمیتونم درونمو بگم .. خب اون مادر مگه نیست چرا نیومد ؟ .. یعنی خوندن و تلاش من ارزشی براشون نداره ؟ ، .... هعی 
در هر صورت شکرت یآ رب .. خدا جووون ... 

# امشب .. آسمون پُر ز  ستاره و مآه .. bc24

نوشته شده در دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 01:06 ق.ظ توسط Fateme نظرات |

بسم الله الرحمن الرحیم

دختر قوی ای نبود که بتواند تحمل کند،  همه اش گریه میکرد...گآهی هم گریه هآ در وجودش می ریخت ، هیچکس دلش برایش نمیسوخت ، وقتی یکهویی فهمید پدرش رفته زیر بار قرض و بدهکار چند نفر شده...  دل کسی نسوخته بود که ته ته حسابش فقط بیست و سه تومن مانده!  فقط حرف بود .. اما حرف عمل که میشد همه چشم هآیشان به جیب دیگری بود .. شاید دل کسی نسوخته باشد .. وقتی پدرش  توی جمع ضایع شده بود، وقتی نمیتونستن پدرو مادرش کاری کنن .. پدر او بی نظیر بود یک مرد رو رآست با خدآ شاید .. پس هیچ حیله و کلکی نداشت .. و او بی شک مظلوم ترین بود ..  دخترک نحیفی که همه اش گریه میکرد... آخر دل کی برایش می سوخت ؟ وقتی که اولین بچه بود .. و از دستش هیچ کاری بر نمی آمد ...  وقتی که تمآم روز در خودش بود و غمش در دروون غوغا .. دل کی می سوزد آخر؟  ، وقتی که بهترین جآی تحصیل قبول شد امآ بنا به مشکلآت نشد به بهترین نحو تدریس شود .. چه کسی غمخوآر دخترک بود ؟ ، وقتی نشد از قفس بد بختی نجآت پیدا کند .. و کسی کمک نکرد حتی خدا .. چی  چه کسی دلش سوخت ؟ ..خنده ام میگیرد از این بازی ...  وقتی که نوشت آرزویش این است که برود در آغوشی سفت...  و ببارد سخت... دل کودوم آدمی سوخت ؟  همان شبی که هیچکس نتوانسته بود آرامش کند، همان شبی که به هر کس رو زده بود :" شانه ای صبور لطفا؟! " هیچکس شاخه ی انگشتانش را لای موهای پریشان دخترک فرو نبرده بود که سر پر دردش را آرام کند...  وقتی همه انگشت اشاره به سمتش دراز کردند و مقصرش خواندند دلم برایش سوخته بود... وقتی کسی رآ نداشت که کمکش کند و نگذارد اشتباهی کند و یآ امیدش دهد .. جر خودش و دردهآیش .. هیچکس دلش نسوخت ..   وقتی از عشق نوشته بود میتوانستم از میان کلماتش بوته های گل رز سرخ را ببینم و پیچکها و پروانه ها را...  و نم اشکی که پشت مروآرید هایش افتاده بود... چه کسی بود  پاک بود...  دلش صاف بود...  چشمش جویباری زلال...  دخترک نحیفی که همه اش گریه میکرد...  و مثل من،  دقیقا مثل من تمام شبهای زندگی اش را از خواب میپرید نفسش میگرفت قلبش تند میزد میترسید گریه میکرد و دوباره میخوابید... ضعیف بود نمیتوانست تحمل کند...  دلش تنگ و کوچک و بسیار بندزده بود و هر شب گریه میکرد... آنقدر که تمام میشد و دوباره انگار که از سینه ی خورشید زاده شود هر صبح تولد تنهای غمگینش را جشن میگرفت... دیشب اما........  دخترک پروانه شد....  از بس که تنهایی عاشق بود...  و چقدر غریب بود آن دخترک ِ بیچاره


# ..  میشه خوشحآل بود ؟ ، من که همیشه میخندم از ظآهر انگآر خوشبخترینم .. کی از درون میفهمه ؟!کیه که بتونه درک کنه .. همیشه تفآوت و فرق هست .. خدآیآ من کم آوردم .. کآش آرآمش بدی ، کآش درکم کنی .. یه  جنس قوی ِ سخت .. خدآیآ دلگیرم ازت ،حوآست هست ؟ خدآیا میخوام بیام پیشت ..

نوشته شده در جمعه 25 دی 1394 ساعت 05:35 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

امروز یه روز نسبتا خوب بوده .. 
 صبح که به زور  ِ مآدری طبق معمول پاشدم بعدشم رفتم سر تمیز کآری و اینا .. bc16
بعدشم به اصرآر مآدری رفتیم تمیز خونه وُ بعدشم نآهار استخونی  ُ 
خآله بزنگه و بآ خوآهریآت بری جشنواره عمآر .. :)
 بعدشم سر مزآر ..  و خرید جهیزیه و برگشت .. 
حالا تو راه این یلدآ غُز بزنه و اسباب بازیو خورآکی بخوآد یا قهر کُنه 
این گودزیلآ خیلی پرروعه ، امروز تو جشنوآره تونسه چآرتا آب میوه بگیره .. 
شآیدم این رآست باشه که بچه آخریا پررو ترن .. bc45
حآلآ تو سآلن آمفی تئاتر هِی غُر بزنه و تو مآدرانه خوآهرتو نگه بداری 
و توضیح بدیو .. بعدشم خآلت بگه : چقد صبوری  ..bc27

امروز یه حسی میگفت که نت میگیرم .. :| حس آدمهآ گآهی درست در میآد ..
خدایآ شکرت که دست آدمو میگیری .. همیشه رد پآی آدمهای خوب هست .. مثله خآله جآنم bc24

نوشته شده در جمعه 25 دی 1394 ساعت 12:16 ق.ظ توسط Fateme نظرات |

گآهی  اونقدر تو چشات التماس و اضطراب و غمه که کم میاری .. نا امید میشی .. 
از همه چی .. رسما از همه چی گله داری .. 
چرآ زندگیم اینطوره ؟ خدایا چرا حواست به همه نیست ؟ یا اینکه منم فقط ؟؟
 .. خدا جووون دلم خونه ..  آرومم کن .. خدایا تو مگه آرامش همیشگی من نبودی ؟
خدایا من چمه خدا .. بگیر دستم .. 

/ خداااا .. ببین حآل دلمو ببین وضعمو .. خدآیا من بندت نبآشم .. به عزیزام صبر بده /

# وَ .. بآز ، هـم زجّه هآی دخترک ...

نوشته شده در سه شنبه 22 دی 1394 ساعت 08:32 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

امـروز ، چهآرمین سآلی ست که تو اومـدی و دلخوشـی مـن شدی ، .. #آبجی کوچولوی لـوس ـَم :|

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت .. آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع .. دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است .. چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد .. خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت . . .
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست .. همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم .. خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی .. که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
عکس و تصویر #شهرزاد ‌
کجایی تو بی من،تو بی من کجایی ؟! .....   #شهرزآد
پ.ن :  دوست دارم فیلمشو ببینم ..

نوشته شده در دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 02:41 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

 بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه :
از خواب بیدار می شوم به سختی ...سخت تر از دیروز ... خواهران و دوست صمیمی ام مریض شده است ..
اما من مریض نمی شوم :)  و َ وقتی خواهر آدم مریض شود و زمین بخورد و بخیه .. تازه است که قدر خواهر آتشی ِ خود را میدونی و دلت درد می آید :(
هوا عالی وآفتابی ست البته یخ و برف باقیست ... کتاب خانوم کوچیک (پروین) باید تمام شود  و  و امید و توکل  قویتر  ...
حالا هم که اینها را می نویسم کتابخانه هستم و بعد از آن می ماند نوشتن تحقیق ها و بررسی درس و .., و انجام کارهای پروژه ... الحمدلله :)

این نوشته را دوست دارم که گوید  :
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ كه به دریا می رود، دامان خدا را می جوید . خورشید هنوز طلوع میكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است : بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می كشد : امواج دریا، آواز می خوانند،بر میخیزند
 و خود را در آغوش ساحل گم میكنند. گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند . نیستی نیست . .  . . هستی هست ..   پایان نیست. .. راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه : خدا هنوز از انسان نا امید نشده است.

+ احتمالا تا آخرای دی کمتر [من نوشت] باشد :| ، همانا درس مهم است


نوشته شده در پنجشنبه 26 آذر 1394 ساعت 11:21 ق.ظ توسط Fateme نظرات |

این چند روز خوب بود .. http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif
ولی دیشب یه چیز نباید میشد که از اغفال بد من شد .. http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_cry.gif
این چند روز .. کلی خوش گذشت  http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_neutral.gif .. EdAmE



ادامه مطلب
نوشته شده در یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 04:44 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

مآ که یه روز خوب نخوآسیم بآبا .. بگو یه روز خوبـتر بیـاد ..   # خلسه 
 [آخه نوکرتم ، اگه من میومدم چی میشد ... ؟!]  دلگیر نیسم .. منو ببخش آقآ ..  ، دلم خآلی ست دگر .،..
 مامان و بابا رفتن مشهد و من و محبوب در شب و  تنهآ ی تنهـا در این جآ .. منتظر دایی.. دلم میخوآد فردا نرم مدرسه .. فردا هم با خاله میریم بابـابزرگـ .. تقریبـا تا دوشنبه بر نمیگردم  _ /خدآیآ کم رسیدم از خودم به حس تو ../


نوشته شده در سه شنبه 17 آذر 1394 ساعت 06:34 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

بسم الله الرحمن الرحیم 

این دل سآده ی دخترکی که من باشم ، بی پرده راست می نویسد 

رآستش میخوآهم بآ این دنیا چن وقتی رفیق فـاب شوم اما گاه در این تهیِ بی منتها 
انگار چیزی لبخندِ مرا میدزدد ! یک چیزی مثلِ دوستی های از من رفته !!!!
 مانند یک حس کم آوردن یآ نامیـدی .. میشود حالت خوب باشد ؟ 
می شود همیشه بمانی ؟ می شود دلم نریزد ، 
نترسد ، نلرزد ، از باری دیگر بد کردن حال دلی ؟!


امروز  همه نذر کردن که miss ShaBani  نیآدو امتحآن نگیره ،
 اما به دعآی گربه سیاه به آسمون نمیرسه و چه خوبه بشی بآلآ ترین نمره  
امروز فوق العآده روز خسته کننده ای بود با ریآضی و آزمون کشف استعداد و رشته ی سال بعد 
دو سه ساعتی طول کشید ، امتحان مهمی که برای انتخاب رشتمون تاثیر داره بود .. !
خیلی چرت نسبتا و طولآنی بود :| .. وقت هم کم بود ، بآ این حآل خوب بود 
ایشآلآ برم ریـاضی :)  نظری بود ُ فنـی فک کنم .. در هر حآل مُردیـم :|

قشنگه بآریدن برف و برف بآزی بآ دوستایی مثه مرمـر و محبـوب .. برفــ میبـآره.. 
سومین  برفــ ِ امسـاله .. خدآ کنه همینجوری ببــآره .. آخـه بـرفــ تعطیلـی میـآره 


بآبآ و مآدری هم فردا میرن مشهد .. خوشحالم چون روحیه ی مادری بهتر میشه .. 
بآشمآ قهرم آقـا .. اون موقـع که m.j زنگید و از ته دل آرزویم این بود بیآیم حرمت ..
 فکر کردم لآیق هستم .. اما انگار غیر این ست ..  دلگیرم آقـآ ، دلگیر ... 

همه اش فکر میکنم تو هم مرا نمیخواهی

دستم به هیچ جا بند نیست

حتی دیگر آمدن کنار ضریحت هم

شده است گره ی کوری در حلقه ی

اشکهای سرد و بغض های خسته ام ...

آقا ؟ منِ کمترین ... منِ بد* ... حاجتی ست مرا هم آقا !






نوشته شده در دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 01:21 ب.ظ توسط Fateme نظرات |

I always laugh

Even at the height of misery

:) 

# سعی کن مثه من بآشی .. 

[بخند بخند بخند] ، شعره محـــض :|



نوشته شده در یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 03:56 ب.ظ توسط Fateme نظرات |


Design By : Pichak