دختر پسرای سقز | ||
|
ﺧﻴﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ !!! طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ سه شنبه 20 آبان 1393 ] [ 04:26 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
گاهی اوقات مرد از زن خیلی تنها تر است... میم مثل مَـــــــــــرد طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ سه شنبه 20 آبان 1393 ] [ 03:37 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
هی دختر جان .... طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ سه شنبه 20 آبان 1393 ] [ 03:02 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
میدانی ؟ طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ سه شنبه 20 آبان 1393 ] [ 02:41 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
چندوقتیست که فکر میکنم بزرگترین درد دنیا در دل من است امروز با چشمانی باز به دردهای دیگران نگاه کردم : درد مردی که با دست های پینه بسته و زخمی کارگری میکرد و کارفرما بر سرش فریاد میکشید ... اما کارفرما نمیدانست که مرد برای سیری شکم همسر و فرزند معلولش کار میکرد درد زنی که حتی هنگام عادت ماهیانه اش تنش را به نامردی میفروخت ... و آن نامرد نمیدانست که زن نیاز جنسی ندارد ، بلکه نیاز مالی دارد درد یک دختر بچه 13 ساله از سنگینی یک مرد 40 ساله که رویش خوابیده بود ... پدرش برای تسکین درد اعتیاد خویش ، دخترک رافروخته بود ... درد دخترکی که در یک چهار دیواری تنگ و تاریک ؛ زن شد درد پسری که با سنی کم ، درکارگاهی کار میکرد ... در کارگاهی که داغی شیشه ها هرروز زخم دست های سوخته اش را تازه میکرد ... وکسی نمیدانست که پسرک چندی پیش پدرش را از دست داده بود ... وبرای خرج تحصیل خواهرو برادر کوچکش کار میکرد یکی برای سیری شکم همسر و فرزندش یکی برای سیری شکم خودش یکی برای درس خواندن خواهرو برادرش یکی به اجبار پدرش برای خرید مواد مخدرش و.... و این یکی یکی ها زیاد هستند ، وهمگی در یک چیز مشترکند : *پول* اما نه ...! در این میان دختری 16 ساله ای را دیدم که کودکی درآغوش داشت و دردش پول نبود ... دردش نگاه سرد مردم بود ... مردمی که وقتی از کنارش میگذرند ، زیر لب به او میگویند فاحشه دخترک درد بزرگی در دل داشت داشت... هیچکس نمیدانست که در 13 سالگی به او تجاوز شده بود... دختر خود را پشت صورتک شاد پنهان کرده بود،کما اینکه دلی غمگین و پر درد داشت [ یکشنبه 2 تیر 1392 ] [ 06:00 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
باز باران بی ترانه باز باران با تمام بی کسیهای شبانه میخورد بر مرد تنها میچکد بر فرش خانه باز میآید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمیدانم، نمیفهمم کجای قطرههای بی کسی زیباست؟ نمیفهمم، چرا مردم نمیفهمند که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت میلرزد کجای ذلتش زیباست؟ نمیفهمم کجای اشک یک بابا که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران به روی همسر و پروانههای مردهاش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟ نمیدانم نمیدانم چرا مردم نمیدانند که باران عشق تنها نیست صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست کجای مرگ ما زیباست؟ نمیفهمم یاد آرم روز باران را یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد کودکی ده ساله بودم میدویدم زیر باران، از برای نان مادرم افتاد مادرم در کوچههای پست شهر آرام جان میداد فقط من بودم و باران و گلهای خیابان بود نمیدانم کجای این لجن زیباست؟ بشنو از من، کودک من پیش چشم مرد فردا که باران هست زیبا، از برای مردم زیبای بالادست و آن باران که عشق دارد، فقط جاری ست بر عاشقان مست و باران من و تو درد و غم دارد... طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ چهارشنبه 28 فروردین 1392 ] [ 04:36 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
یادم باشد به سهراب بگویم , عشق دیگر صدای تپش قلبها نیست صدای فنر تخت هاست !!! طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ دوشنبه 11 دی 1391 ] [ 11:41 ق.ظ ] [ mardin16boy ]
پتروس،فرار میکند! کبری،تصمیـم نمی گیرد! دهقان،فداکاری نمی کند! پسر ِ شجـاع،ترسو شده است! لوک،بــدشانسی می آورد! پلنگ ِ صورتی،زرد شده است! میتـی کومان،استعفـا داده است! پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است! ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند! دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند! رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است! پینوکیـو،به فکر ِ جرّاحی ِِ بینی است! یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد! پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند! دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی ! شنگول و منگول-گرگ شدن! آرش کمانگیر-معتاد شده! شیرین،خسرو و فرهاد و پیچونده -و با دوست پسرش رفته اسکی! رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و با موتور میرن کیف قاپی! . . . ولی... ولی چوپـان ِ دروغگو،هنوز دروغ می گوید ! طبقه بندی: اجتماعی سیاسی، [ دوشنبه 17 مهر 1391 ] [ 06:01 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
امروز داشتم تو یه خیابون گرم و خلوت راه میرفتم فقط صدای پای خودمو میشنیدم توفکر بودم که یهو صدای گریه به گوشم رسید هرچی گشتم کسی رو ندیدم یه کم جلو تر رفتم کنار یه ماشین یه زن تقریبا جوون کنارش قایم شده بود که کسی گریه ی اونو نبینه . اون صحنه رو دیدم خیلی خیلی داغون شدم تو سرم هزار تا فکر کردم که چرا گریه میکنه میخواستم بهش بگم آبجی میتونم واست کاری بکنم هرکاری کردم نتونستم بگم هم به خاطر اینکه خودم کم روم هم اگه کسی ببینه همون لحظه هزار تا حرف درست بکنه یا خودش در مورد من فکری بکنه . بیشتر داغون شدم دیدم نمیتونم بگم تا سر کوچه ی خودمون رفتم اونجا وایسادم هنوز اونو میدیدم داشت گریه میکرد چند دقیقه ای گذشت هر ماشین یا موتوری که رد میشد اون رو میدید واسه اون دو سه تا دور میزد وایمیساد حرف میزد که سوارش کنه که................. بیشتر داشتم آتیش میگرفتم دیدم خودش بلند شد که بره یواش یواش داشت دور می شد ولی من هنوز داشتم به خیلی چیزا فکر میکردم . به اینکه چرا تو جامعه ی ما هرکس یه زن تنها و بدون پشتیبان دید زود دندوناشو واسش تیز کنه؟؟؟؟ یا اینکه چرا یه زن تنها نباید هیچ کجا احساس امنیت کنه که تنها باشه؟؟؟؟ حالا من کاری به اون چیزا ندارم که باعث گریه ی یه زن وسط خیابون میشه چه خودش مقصر این چیزا باشه چه نباشه چون اونم کلی جای بحث داره ولی کاش اول اون آدما جواب اون دوتا سوالم رو میدادن بعدش هم یه کم به کارای خودشون فکر میکردن مطمئنم اگه فقط یه لحظه فکرمیکردن از کارای خودشون خجالت بکشن ماردین mardin16boy (این پست رو چند ماه پیش گذاشتم یه مشکلی واسش پیش اومد از میهن بلاگ خواستم درستش کنه اونم با 53 تا نظرش زد پاکش کرد واسه همین دوباره گذاشتم) طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ سه شنبه 24 مرداد 1391 ] [ 06:05 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ ، خیانت، بی آبرویی ، جاهطلبی و هزاران چیز دیگه هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را و بعضی تنشان را. شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم. انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم. نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند. از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.... ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهای عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد،بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود . طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ چهارشنبه 30 فروردین 1391 ] [ 06:00 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
دستم نای نوشتن نداره , تو این روزای آخر سال همه خوشحالن ولی من ..... همه به آینده فکر میکنن ولی من ..... کاش می شد به روزای بچگیم برگردم به خدا دلم واسه اون روزا تنگ شده , دعواهای هرروز با پسرخالم به اون روزا که حق نداشتم از سر کوچه بیشتر برم به اون روزا که با موزی بازیهام همه رو اذیت میکردم به بازیگوشیهایی که صدای همه رو درآورده بود اون روزا اصلا غصه و ناراحتی نمیدونستم چیه کاش می شد دوباره بچه بشم رو پای مامان و بابام بشینم دیگه بزرگ نشم که این چیزایی که الان میبینم رو ببینم چطوری بگم دوس ندارم این روزها رو ببینم این روزهایی که اکثر آدمهاش مثل گرگن آدمهایی که تموم افکارشون واسه شکم و زیر شکمشونه آدمهایی که که واسه رسیدن به هدفشون هرکاری میکنن ..... آدمهایی که واسه زیر شکمشون همه چیز رو نادیده میگیرن , بنیان خانواده ی خودشون رو واسه اون چیزا به راحتی از هم میپاشونن چطوری میتونم خانواده هایی رو ببینم که شب رو گرسنه سر به بالش میزارن یا بچشون هرروز حسرت داشتن اون چیزایی رو میخوره که بچه ی همسایه داره یا بابایی با داشتن چندتا بچه هنوز دنبال کاری بگرده که بتونه تو این جنگل زندگی از پس خرج زندگیش بر بیاد که خورده نشه آخه چرا هرجا میرم بهم میگین چرا کم حرفی تو این دنیا دیگه چه حرفی واسه من میمونه که بگم چی می شد تو این دنیا دیگه خبری از دروغ نبود , آره دروغ همون دروغی که آدمها از گفتنش ترسی ندارن به خدا دلم گرفته این چیزا رو میبینم ولی تو این دنیا آدمهایی هستن که راستی و درستی سرشون میشه آدمهایی که منو به زندگی امیدوار میکنن بیاین همه هرجوری که میتونیم زندگی خودمون و کسایی که اطرافمون هستن رو تغییر بدیم طوری که هیچکس از بودن تو این دنیا حتی برای یک لحظه احساس تنهایی یا ناراحتی نکنه بیاین به کسانی که کنارشون هستیم وفادار باشیم , مهربون باشیم تا چیزایی که ازشون هراس داریم پیش نیاد به امید روزی که دیگه همچین مشکلایی که به نوعی این روزا تو زندگی همه هست رو دیگه نبینیم ماردین mardin16boy طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ یکشنبه 28 اسفند 1390 ] [ 11:11 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
تلفن همراه پیرمردى كه توى اتوبوس كنارم نشسته بود زنگ خورد... پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد، هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو كرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند... رو به من كرد و گفت، ببخشید آقا، چه نوشته؟ گفتم نوشته، ... همه چیزم پیرمرد: لبخندی زد ... الو، سلام عزیزم... یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت، همسرم است.. . میمیرم واسه این عشقا کاش همه تا آخر زندگیشون اینطوری باشن نه چند روز اول زندگی طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 19 اسفند 1390 ] [ 12:11 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
همدم تنهایی ها باش . . . نه همدم تن هایی که تنت را فقط برای یک شب می خواهند...!!! طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ پنجشنبه 18 اسفند 1390 ] [ 10:07 ق.ظ ] [ mardin16boy ]
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد ...كه وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه هستم تا ته تهش طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ شنبه 13 اسفند 1390 ] [ 06:52 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
اول به سراغ یهودیها رفتند من یهودی نبودم ، اعتراضی نکردم. پس از آن به لهستانیها حمله بردند من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم. آنگاه به لیبرالها فشار آوردند من لیبرال نبودم ، اعتراض نکردم. سپس نوبت به کمونیستها رسید کمونیست نبودم ، اعتراضی نکردم. سرانجام به سراغ من آمدند هرچه فریاد زدم کسی نبود که اعتراض کند. طبقه بندی: اجتماعی سیاسی، [ شنبه 13 اسفند 1390 ] [ 04:22 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
مسعود اوزیل ستاره تیم ملی فوتبال آلمان و بازیکن فعلی تیم رئال
مادرید اسپانیا که اصالتاً اهل دیاربکر و از کُردهای ترکیه است به زودی از
اقلیم کردستان دیدن می کند.
به گزارش دختر پسرای سقز به نقل از پایگاه شفق نیوز، مسعود اوزیل اخیراً در مصاحبه با کانال آلمانی ZDF گفته است من کُردم نه ترک، من اهل دیاربکر در کردستان ترکیه هستم و برای من مایه افتخار است که به عنوان یک بازیکن کُرد در لیگ اسپانیا و در تیم ملی فوتبال آلمان توپ می زنم. گزارشگر شبکه ورزشی الجزیره نیز به هنگام پخش بازیهای رئال مادرید همواره از مسعود اوزیل به عنوان یک بازیکن کُرد نام می برد. شایان ذکر است دو تیم رئال مادرید اسپانیا و رقیب سنتی اش یعنی بارسلونا در اقلیم کردستان طرفدارانی فروانی دارند. باشگاه رئال مادرید متعلق به پادشاهی اسپانیاست. طبقه بندی: ورزشی، [ دوشنبه 8 اسفند 1390 ] [ 01:58 ق.ظ ] [ mardin16boy ]
ایول ایمون تاج سوراخ کن ایمون دوبله سوبله ایمون ده دقیقه لینک زیر رو بزنین واسه دانلود خلاصه دربی http://media.perspolis-club.com/video/Kholaseh-Derbi74.AVI
طبقه بندی: ورزشی، [ دوشنبه 17 بهمن 1390 ] [ 11:06 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
فكرش فرق میكند. تفكرش متفاوت است. جادو میكند نه با دارو و نه با جنبل! با توپ جادو میكند. از كودكی، هشت میپوشید. عشق به بازی مجتبی محرمی باعث شد تا شماره مورد علاقهاش هشت شود. گاهی خودش نمیداند چرا اعصباش خرد میشود ! مدتها خواستم تا به تعریفی مشخص از او برسم تا به نگارش بیاورم اما كاری بس دشوار بود تا به یك كلمه ختم شود. ادامه ی مطلب رو بزنید بخونید ................................... ادامه مطلب طبقه بندی: ورزشی، [ چهارشنبه 12 بهمن 1390 ] [ 03:43 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریان خودت را نشان نده هیچ وقت
چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن قلبت را خالی
نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر
باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که
به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز ... طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:24 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
خواهرم
توروخدا تاوقتی ازدواج نکردی هرچقدر دوس داری دوس پسر عوض کن اما وقتی
ازدواج کردی به شوهرت اگه بدترین آدم هم بود خیانت نکن که با کس دیگه ای
رابطه داشته باشی اگه نمیتونی تحمل کنی طلاق بگیر mardin16boy طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:23 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
خدایا،
دلم برای آدم هات میسوزه. آدمایی که یه مشت شهوت و دروغ بهم تحویل میدن و
اسمش رو میزارن عشق. آدمایی که زیر شکم همدیگه رو لمس میکنن و بهش میگن
قلب! آدمایی که شهوت و نیازهاشون رو با اسم عشق ارضا میکنن. به همدیگه مثل
یه وسیله و اشیاء نگاه میکنن و خودخواهانه فقط به فکر نیاز خودشونن، اسم
عشق و عاشقی روی رابطه میزارن تا گندش در نیاد! طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:21 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
روزگاریست
همه عرض بدن می خواهند، همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند، دیو هستند
ولی مثل پری می پوشند،گرگ هایی که لباس پدری می پوشند، آنچه دیدند به
مقیاس نظر می سنجند، عشق ها را همه با دور کمر می سنجند، خوب طبیعیست که
یکروزه به پایان برسد، عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد…. طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:20 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
اگه
یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک
میخرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده. بهش یاد میده که
باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد میده که چیزای
دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از
بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهمتر از همه بهش یاد میده
که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره
که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:16 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
راستی…
خدایا، دختر بچه ی کودکیم کجاست؟! چه بر سر او آمد؟ هنوز هم با آن لبخند
زیبا و چشم های پاک و بی ریاست، وقتی دکمه های پیراهنم را می بست؟ یا او
هم بزرگ شده…؟! شاید یکی مثل همین عروسک ها… چشم های هوس انگیز ریمل کشیده
و لب های شهوانی رژ زده! آخر کجایش زیباست؟! چقدر دلم می خواهد به دختر بچه ی کودکیم می گفتم که: “آن وقت ها، چشم ها و لبخند های کودکی اش چقدر زیباتر بود!” طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:09 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
ایـــن روزا همـــه میگـــن هـــوا چقـــدر دو نفــره هســت .... اما مشـکل اینجــاسـت کــه رابطــه ها ســه نفــره هســتند !!! طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:08 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد! طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 08:05 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
پسره چه حسی بهش دست میده اگه بفهمه زنش قبل ازدواج به یه پسر لب داده؟! یا بفهمه مادرش با… اما وقتی نوبت خودش میشه، فقط به لذت خودش و کام گرفتن از دختره به هر قیمتی میشه طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 07:54 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
[ جمعه 9 دی 1390 ] [ 07:41 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد .. سکوت بدی در گلویم نشسته این روزها دلم که می گیرد نگرانت می شوم و می دانم اینهمه ابر را برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند… طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 07:40 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است ذهن من به لحظه آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است طبقه بندی: شعر و مطالب آموزنده، [ جمعه 9 دی 1390 ] [ 07:16 ب.ظ ] [ mardin16boy ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |