یک دیوونه
دیده را فایده ان است که دلبر بیند/// ور نبیند چه بود فایده بینای را ؟

این عصر ، عصر ِ ” تنهایی و در خود فرو رفتن ” است!

اینکه در جیب ِ همه ، از پیرمرد ِ ۸۰ ساله ی محله ی ما تا بچه های ۵ ساله مهد کودکی یک تلفن ِ همراه است ، دلیلی بر با هم بودن ِ آدم ها نیست. هیچ کس یک ظهر ِ دلگیرِ جمعه که دلت دارد از سینه در می آید و خفه شدی از بی هم صحبتی ، زنگ نمی زند و نمی پرسد ” حالت خوب است؟ ” ، هیچ کس تو را به نوشیدن ِ قهوه های بیمزه ی کافه عکس و یا خوردن کیک های خوشمزه ی کافه فرانسه و یا حرف زدن در کافه سیاه و سپید با آن مدیر ِ بد اخلاقش دعوت نمیکند! هیچ کس نمی گوید بیا با هم برویم جاده چالوس و کباب و ماهی ِ قزل آلا بخوریم . هیچ کس تو را به پیاده روی یک عصر ِ پاییزی دعوت نمیکند. هیچ کس حتی تنهایی اش را با تو سهیم نمیشود. وقتی زنگ می زنند با خودت شرط می بندی که حتما کاری از تو توقع دارد و بدتر از آن شرط می بندی برای پرسیدن حالت زنگ زده است یا کاری دارد و همیشه می بازی. و تماشایی است تعجب دوستان و اقوام وقتی فقط بخاطر دیدنشان بهشان سر می زنی یا تماس می گیری. سهم ِ ما از ارتباطات، گسترش دردسرها و گرفتاریهایمان است.



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 1392/08/20 توسط یک دیوونه

دنـیـای مـجـازی
شـلـوغ تـریـن
سـرزمـیـن تـنـهـایـی اسـت
بـا هـمـه کـس هـسـتـی و
بـا هـیـچ کـس نـیـسـتـی . . .





نوشته شده در تاریخ جمعه 1392/06/8 توسط یک دیوونه

 

تظـاهـر بـہ شـادﮮ مـﮯ ڪنمـ !

حرفــ مـﮯ زنمـ مثـل همـہ امـا ؛

خیلـﮯ وقتــ استــ مـُرده امـ...!

دلمـ مـﮯ خـواهـد ببـارمـ و ڪسـﮯ نپـرسـد چـرا ؟!

تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ؟!

ایـטּ روزهـا اداﮮ زنـده هـا را در مـﮯ آورمـ...

.............................................

دل دیوونه یه مدتی بدجور گرفته خودشم نمیدونه چرا...؟؟؟

Sometimes When I Say Oh i’m Fine I Want…

13 مرداد تولد یه دیوونه بود...





نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 1392/05/17 توسط یک دیوونه


گاهی حق با دو نفره!!!
شما چی فکر می کنید؟




نوشته شده در تاریخ شنبه 1392/04/22 توسط یک دیوونه

سلام

معذرت یه مدت خیلی طولانی نبودم...

وقتی ترم اول بودم شروع کردم به نوشتن توی این وبلاگ یعنی سال 88

حالا امروز ترم آخر رو هم تموم کردم...

قبل امتحانات با بچه ها یه مراسم خداحافظی داشتیم و یه یادگاری به رسم یادبود بهمون دادن...

که متنش رو تو ادامه واستون نوشتم، قشنگه بخونینش...



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 1392/03/21 توسط یک دیوونه

آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن

پرنده در قفس .... زیبا نمی خواند

گرچه برایت تمام لحظه ها رانغمه خوانی کند

..بگذار برود

تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد .صبور باش و رهایش کن

گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد

یادت باشد قفس ،آفریننده ی عشق نیست..




ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 1392/01/15 توسط یک دیوونه

روزهایم را یکی یکی میگذرانم

میگذرانم که فقط گذشته باشد

میگذرانم که گذشته باشد

ولی میدانم که بعدها به زود گذشتن روزهایم و بیهورده گذشتنش حسرت میخورم

ولی حال این روزهایم این گونه است که دوست دارم بگذرد هرچند بیهوده

حال این روزهایم خوب نیست...

تو حال این روزگارم را خوب کن خدای مهربانم...




نوشته شده در تاریخ شنبه 1391/11/21 توسط یک دیوونه

یک دسته از ادم ها هستند که ترازویشان را توی دوستی در حال تعادل قرار داده اند.

بی کوچکترین خطایی...رباتی می شوند با برنامه ای عینا شبیه به خودت

و هیچ تلاش و خلاقیتی فراتر از این برنامه انجام نمی شود.
اس ام اس بزنی. اس ام اس می زنند.
زنگ بزنی. زنگ می زنند.
میس کال بیندازی. میس کال میندازند.
نامه بنویسی. نامه می نویسند.
بگویی :دوستت دارم. می گویند: دوستت دارم.
دعوا کنی. دعوا می کنند.
قهر کنی. قهر می کنند.
هدیه بدهی. هدیه می دهند.
خوشحال باشی. انرژی می دهند.
غمگین باشی. غمگین
ترت می کنند.
جواب میس کال ندهی. جواب میس کالت را نمی دهند.
برایشان لایک و کامنت بگذاری. برایت لایک و کامنت می گذارند...

بعد یک جا چشم هایت را باز می کنی و می بینی بیشتر تو بودی

که برای حفظ رابطه تلاش کرده بودی و طرف مقابلت تنها آینه ای در برابر تو بود.

تو که خسته شوی. تو که کم انرژی شوی.

تو که برای چند لحظه خودت را پشت اتفاقی پنهان کنی.

تو که از اتفاق کوچک یا بزرگی دلخور شوی.

تو که شلوغ شوی. می بینی آدم ها نیستند. رفته اند.

شاید رفته اند تا ربات یکی دیگر شوند

بیایید ما چنین دوستی نباشیم...




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 1391/11/9 توسط یک دیوونه

عنایت بفرماین برین ادامه مطلب...



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 1391/10/24 توسط یک دیوونه

مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.


برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟ چند سالته؟ بابات چیکارس؟ ناهار چی خوردی؟ چرا حالت خوب نیست؟ چرا میخندی؟ چرا ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا اومدی؟ چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟ چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟ چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟ چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟ چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.
مَردُم ذاتا قاضی به دنیا میاد.
بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده،
روت قضاوت میکنه،
حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.
مَردُم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.
اما مَردُم همیشه از یه چیزی میترسه،
از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.
پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو.

عنایت بفرماین برین ادامه مطلب...



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ جمعه 1391/10/1 توسط یک دیوونه

داستان 1

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند..



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 1391/09/19 توسط یک دیوونه

از کارتون توی یک اداره مدرن راضی نیستین؟



پس این چی؟


عنایت بفرماین برین  ادامه مطالب...



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ جمعه 1391/09/3 توسط یک دیوونه
برخی از مهمترین دردهای اساسی ما ایرانیان که کم و بیش همه ما ایرانیان از آن بهره مندیم.

بیان این عیوب نه از جهت به رخ کشیدن آنها بلکه به منظور شناخت آنهاست

روشن است تا درد را نشناسیم به فکر درمان آن نیستیم...
 
در ادامه مطلب به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:


ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ جمعه 1391/08/12 توسط یک دیوونه

در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم !
با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است...
سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی!


به قول معروف راست برو تو ادامه 



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 1391/07/27 توسط یک دیوونه

حاصل عشق مترسك به كلاغ،مرگ یك مزرعه است.

................................................................

بر سر مزرعه ی سبز فلک ، باغبانی به مترسک می گفت

: دل تو چوبین است و ندانست که زخم زبان ، دل چوب هم می شکند .


 

 آدما مترسک سر جالیز نیستن؛
که وقتی واسه کلاغای دلت تکراری شدن عوضشون کنی
پس یه کم در مورد آدما منصف باش
تا مترسک یکی دیگه نشی …

 

ادامه رو حتما بخونین ...جملات هم بهش اضافه میشه



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 1391/07/10 توسط یک دیوونه




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 1391/06/22 توسط یک دیوونه

کدام جمله مورد پسند شماست؟؟؟

برای دیدن بقیه عکسا برین ادامه



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ شنبه 1391/06/11 توسط یک دیوونه

ما نسلی هستیم که مهمترین

حرف های زندگی مان را

نگفتیم و تایپ کردیم

 تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 1391/05/18 توسط یک دیوونه

چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر.......

*دوستان هرکی خاطره باحال داره از دوران کودکیش واسم کامنت بزاره*

برو ادامه

شاید دوای دیوانگی ها و پریشان حالی های من نظرات شما باشد..!



ادامه مطلب
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 1391/04/27 توسط یک دیوونه

 

 

قرار نبوده تا نم باران زد، دست‌پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.

قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی، دندانهای مصنوعی، خنده‌های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه‌های مصنوعی.

 

هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این‌چنین با بغل دستی‌های‌مان در رقابت‌های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم بهتر هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های ما رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند

قرار نبوده این ‌همه در محاصره‌ی سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا،

قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده‌‌ی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده؛

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟… کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست… این چشم‌ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروسها دیگر به هیچ‌کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به‌جایشان صبح‌خوانی کنند. آواز جیرجیرک‌های شب‌نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگی‌مان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان.

قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم.

قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا علیه خورشید عالم‌تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پای‌مان یک‌بار هم بی‌واسطه‌ی کفش لاستیکی/چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه‌ی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین‌قدر می‌دانم که این‌همه “قرار نبوده”‌ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده…آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سردر نمی‌آوریم چرا.




نوشته شده در تاریخ شنبه 1391/04/17 توسط یک دیوونه
(تعداد کل صفحات:3)      1   2   3