خاطرات خوش نویس گر طبیبانه بیایی بر سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را درباره وبلاگ متولد 28 تیر هستم جایی که من توش زندگی می کنم یکی از زیباترین شهرهای دنیاست شهری که ما شیرازی ها بهش افتخار میکنیم . من لهجه ی شیرازی ندارم . . تا حالا توی هیچ مسابقه ای برنده نشدم چون مسابقه نداده ام ! به موسیقی خیلی علاقه دارم همه جور موزیک گوش میدم بجز رپ . هدف از ساختن این وبلاگ این است که وقتی گوشی برای شنیدن پیدا نمیکنم مینویسم تا کسی آنها را بخواند راهنمایی های شما برایم مفید خواهد بود حتی وقتی هم که مشکلی ندارم از خوشحالی هام می نویسم تا شاید کسانی باشند که در این خوشحالی سهیم شوند . دوست دارم وقتی مطالب رو میخونید نظر یا دیدگاه خودتون رو برام بنویسید خواندن دیدگاه ها خوشایند است هم برای صاحب وبلاگ و هم برای دیگرانی که دیدگاه ها را می خوانند . خلاصه بدون نظر گذاری اینجا رو ترک نکنید . اگر از وبلاگم خوشتون اومد و خودتون هم وب دارید با نام خاطرات خوش نویس لینکش کنید. مدیر وبلاگ : mahsa موضوعات مطالب اخیر آرشیو وبلاگ نویسندگان برچسبها پیوندهای روزانه صفحات جانبی آمار وبلاگ
روزهای آخر اسفند ماه سال 93 درست روز 28 اسفند، فکر میکنم ساعت حدودا 11 صبح بود که برای اولین بار دیدمش....... تصمیم گرفته بودم عید امسال متفاوت باشه برام. ما که هیچوقت سفر نمیرفتیم پس چرا الکی وقتم رو توی خونه باید تلف میکردم؟ تصمیم گرفتم توی عید کار کنم هر کاری که باشه فرقی نمیکرد. شنیده بودم یه ناشر کتاب میخواد توی شیراز نمایشگاه کتاب راه بندازه و نیاز به فروشنده داره. هیچ وقت فراموش نمیکنم اون روز رو. نمیدونم چی شد چی بود که زندگی منو برای همیشه تغییر داد. کی باعث و بانی شد؟ دوستم مهوش که فکر کار کردن توی عید رو به سرم انداخت؟ دختر خواهرم که دوستش پارسال با همین ناشر کار کرده بود و به من خبر داد که بیام و کار کنم؟ یا سعید اکرمی که کارمند شرکت نشر بود و فروشنده ها رو انتخاب میکرد و منو به عنوان یکی از فروشنده ها انتخاب کرد؟.... ساعت 11 صبح روز 28 اسفند دیدمش. با اون چهره ی بانمک، لبخندی دوست داشتنی بهم زد و سلام کرد. دوست و همکارش هم کنارش بود... چند روز از کارم توی غرفه ی حافظیه می گذشت هر روز سرم خیلی شلوغ بود فروش کتاب عالی بود. روزی چند دقیقه بیشتر نمی دیدمش خیلی سربه زیر و متین بود. خیلی ازش خوشم میومد. هر روزم رو با اون تصور میکردم طبق قانون جذب اون باید به سمت من جذب میشد. تا اینکه..... دهم مهر روز عروسی ما بود. بله قانون جذب باز هم درست بودن خودش رو به من ثابت کرد و برای من جای شکی باقی نگذاشته که به هر چی فکر کنم و با تمام وجودم بهش اعتقاد داشته باشم اون چیز نصیبم میشه. ماجرای عروسیمون هم خیلی جالب هست که به زودی اونم می نویسم. شاد باشین و خواسته هاتون رو جذب کنید. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط :
خیلی زود گذشت این یک سال. واقعا زود گذشت. هوای شهر من توی این روزهای پایانی سال بارانی و بسیار زیباست. امیدوارم امسال هم مثل سالهای پیش کلی مسافر به این کلانشهر توریستی زیبا بیاد. این کیک که خیلی هم خوشمزه بود تقدیم شما خوانندگان وبلاگم. چند روز پیش رفتیم کوه این هم عکسهاش پشت سرم برادر بزرگم و 2 تا بچه هاش حسبن و ابراهیم هستند این هم حاجی فیروز توی تعطیلات عید قراره توی یک غرفه در حافظیه یا در باغ دلگشا کار کنم شاید اگر بیایید شیراز سعادت دیدار شما رو هم داشته باشم . به انمید دیدار و داشتن تعطیلات عالی و سالی پر از آرامش و پول و سلامتی برای همه مون. نوع مطلب : شیرازی نوشت، برچسب ها : لینک های مرتبط : بهترین روزهای شیراز روزهای قبل از عید هست یعنی همین روزهایی که نزدیک سال نو هست و صدای پرستوهای مهاجر از صبح تا عصر شنیده میشه. هنوز بوی عید به مشامم نرسیده هنوز زوده ولی کوه کنار خونه ی ما مثل همیشه و هرسال سر سبز شده و درختای بادام کوهی شکوفه زدن، بوی خوبشون تا خونه ی ما هم رسیده. همیشه منتظر چنین روزی بودم چنین روزی که الان توی همین لحظه توش هستم. همین شخصی که الان هستم. بدون شک ضمیر نا خودآگه من قبلا- خیلی پیش از الان، من رو در چنین موقعیتی قرار داده. مواظب باشم ، مواظب افکارم باشم. باید بفهمم چیه که بیشتر از همه می خوام چیه که خوشحالی واقعی رو به من هدیه میده. این نیروی فکر من این نیروی برتر که باعث میشه هر چی باشه هر فکری که داشته باشم یا بهتر بگم هر چی که از کائنات بخوام بهم میده و این فقط در مورد من صدق نمی کنه در مورد همه ی انسان ها صادق هست در همه ی مکان ها و همه ی زمانها و هر شخصی می تونه به آرزوهاش برسه. این نیروی قدرتمند فکر ما هست که باعث میشه کائنات بی هیچ استثنایی هر چی رو که از این دنیا می خواهیم برامون فراهم کنه فقط فرقش با غول چراغ جادو اینه که 3 تا آرزو رو برآورده نمی کنه؛ بی نهایت آرزو و خواست همه ی انسان ها رو برآورده می کنه. قدرت فکر قدرت برتره. این فکر ماهاست که باعث میشه در طول روز بد بیاریم یا خوش شانسی بیاریم تعیین می کنه که توی کارمون موفق باشیم یا شکست خورده احترام یا بی احترامی دیگران رو برامون فراهم می کنه و حتی اثر بخشی دارو و برنده شدن در یک مسابقه. هر چی بهش فکر کنیم رو بدون هیچ مرز و حدی برامون میذاره کف دستمون و ما حیرت زده به یاد میاریم این همون چیزیه که من می خواستم.... یا این همون چیزیه که ازش می ترسیدم و حالا برام اتفاق افتاد. از هیچ آرزویی دست نمی کشم چون می دونم همه ی اون چیزایی که الان برای من آرزو هست منتظر منه. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چیزی که من خیلی ازش لذت می برم سکوت و آرامشه ؛ زمستونه و طبیعته. صدای سکوت برای من از هر آواز و نوایی زیباتره (البته بعد از سمفونی شماره 5 و 9 بتهوون و تمام آهنگ های استاد شجریان بزرگ).
صدای سکوت رو تا حالا شنیدین؟ برای من گاهی شبیه صدای آبشاره یا گذران چشمه ای کوچیک؛ گاهی مثل شنیدن صدای بارونه، گاهی خش خش برگهای پاییزی که از روشون رد میشم و خردشون می کنم، گاهی صدای پرنده هاست که از دوردست شنیده میشه. اینها برای من آرامش بخشه اینها صدای سکوته برای من؛ اینها منو به یاد دورانی میندازه که به گذشته و آینده فکر نمی کردم و فقط لحظه اکنون برام مهم بود. زمانی که فقط در حال زندگی می کردم و بخاطر همین همه چی برای من زیبا بود. دوران بچگیم رو میگم. آره هر چیز زیبایی منو به یاد اون دوران میندازه خیلی چیزا منو لحظاتی به بچگیم میبره؛ بوی نم خاک، هوای ابری، دیدن کوهی که نزدیم خونه مونه، دیدن آلبوم عکسهای قدیمی، موسیقی سنتی ... نمی گم کاش هنوز بچه بودم اما آرزو می کنم کاش هنوز احساستم، طرز زندگی کردنم، بی خیالیم مثل بچگیهام بود. کاش هنوز بوی عید رو استشمام می کردم بوی مهرماه رو، بوی خرداد و امتحاناتش بوی آبغوره گرفتن، بوی رب گوجه درست کردن مامان، بوی چاغاله بادوم، بوی چهارخونه بازی، بوی تایستون.... دیگه این بوها رو حس نمی کنم. حس بویایی من ضعیف نشده بلکه معنویات هست که از من دور شده. من توی بچگیم بی آنکه خودم متوجه باشم وارد معنویت شده بودم. دیگه نمی تونم اون طوری باشم. می خوام اما نمی تونم. این آخریه من و پدرم هستیم، سالها پیش
نوع مطلب : خاطرات، برچسب ها : سالها پیش، صدای سکوت، لینک های مرتبط : سلام دوستان. راستش توجیه مناسبی برای غیبتم دارم بجز اینکه بگم گرفتار بودم و کمی اصالت شیرازی خودم رو حفظ کردم ! تابستون 93 که رفتم سرکار و اصلا طعم خوش تابستون و تعطیلی رو نچشیدم بجز گرمای جهنم ! که امیدوارم یه روزی اون قدر پولدار بشم که بتونم برم ییلاق ! اما تا 20 شهریور بیشتر نرفتم سرکار؛ دو روز بعدش به مدت یک هفته رفتم سفر شمال جاتون سبز خیلی عالی بود. در واقع من مهمان سخاوتمندی خواهرم شدم. من هم که عاشق مسافرتم ؛ این استعدادی نیست که هر کسی داشته باشه. جدی میگم، برادری دارم که از سفر متنفره و نظرش اینه که فقط باید در حالتی سفر بره که بتونه توی هتل پنج ستاره اقامت کنه !!!!!!!! یک روز مهمان دوستی بسیار عزیز شدیم و ایشان به قدری مهمان نواز بودند که ما شرمنده شدیم. باشد که جبران کنیم. منظره ها اون قدر زیبا بودند که هر لحظه در حال عکس گرفتن بودم. از دریا و جنگل و جاده ها بیستر عکس گرفتم. آلاشت- مازندران- شهریور 93 سوادکوه- مازندران جاده شمال ایران واقعا آدم حس می کنه این جاده به سمت بهشت میره. بعد از سفر سال تحصیلی جدید در 26 شهریور شروع شد. من الان ترم سوم مدیریت جهانگردی هستم. رشته ای که عاشقشم و دانشگاهی که ورود به اون همیشه آرزوی من بود. اما..... ادامه مطلب نوع مطلب : تابستان در شیراز، خاطرات خوش، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||