خدایا...
آغوشت را امشب به من می دهی؟
برایِ گفتن چیزی ندارم...
اما برای ِ شنفتن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار..
می شود من بغض کنم تو بگویی:
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی..
می شود من بگویم خدایا؟
تو بگویی :جانِ دلم...!
یــــ وَقتــآیــی دِلَـــم میخـــوآد سَرَمـــو بِـذآرَم
رو شونـــه ی خُـــدآ ، هَمیــنطوری کِـــ اَشکـآم میــــریزه
رو شونَــــش بِگَــــم :خُـدآیـــآ بَــس نــیس ؟؟ دیـگه طـآقَتِ دوریشو نَـدآرَم . .
دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمید كه هیچ زندگی نكرده است . تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود .
پریشان شد و آشفته و عصبانی ، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .
داد
زد و بد و بیراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا
سكوت كرد . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد .
به پر و پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد .
خدا سكوتش را شكست و گفت :
«عزیزم
اما یك روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست
دادی،تنها یك روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یك روز را زندگی کن. »
لا به لای هق هقش گفت: « اما با یك روز ! با یك روز چه كار می توان كرد !؟ »
خدا
گفت : « آن كس كه لذت یك روز زیستن را تجربه كند ، گویی كه هزار سال زیسته
است و آنكه امروزش را درنمی یابد ، هزار سال هم به كارش نمی آید .»
و آنگاه سهم یك روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : « حالا برو و زندگی كن .»
او مات و مبهوت، به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می درخشید .
اما می ترسید حركت كند ، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد .
قدری ایستاد...
بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد . بگذار این یك مشت زندگی را مصرف كنم .
آن
وقت شروع به دویدن كرد زندگی را به سر و رویش پاشید ، زندگی را نوشید و
زندگی را بویید و چنان به وجد آمد كه دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می
تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد ، می تواند...
او در آن یك روز آسمان خراشی بنا نكرد ، زمینی را مالك نشد ، مقامی را به دست نیاورد اما ...
اما در همان یك روز دست بر پوست درخت كشید . روی چمن خوابید . كفش دوزكی را تماشا كرد .
سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی كه نمی شناختندش سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد .
او در همان یك روز آشتی كرد و خندید و سبك شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد .
او همان یك روز زندگی كرد
اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :
« امروز او در گذشت ، كسی كه هزار سال زیسته بود ! »
به این میگـــن شانس ؟!!!!!!!!!!!!!
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور
بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه
وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره
بــاور نــداری ؟؟؟
اینم از طرفدارای تراختور! از روزنامه خبر ورزشی ببینید چی پرسیده!
ما دیگه حرفمون نمیاد
نتیجه زندگی ، چیزهایی نیست که جمع میکنیم بلکه
قلبهایی است که جذب میکنیم
عزیزم!
می
توانی خوشحال باشی، چون من دختر كم توقعی هستم. اگر می گویم باید
تحصیلكرده باشی، فقط به خاطر این است كه بتوانی خیال كنی بیشتر از من می
فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است كه همه با
دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!
اگر
می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات كامل داشته باشی، فقط به این خاطر
است كه وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و
بی خود پول هتل ندهیم!
اگر
از تو خانه می خواهم، به خاطر این است كه خود را در خانه ای به تو بسپارم
كه تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ كنند و هرگوشه اش
یادآور تو و آن شب باشد!
اگر
عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است كه فرصتی به تو داده باشم
تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان
بوده ای!
اگر
دوست دارم ویلای اختصاصی كنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است كه از
عشق بازی كنار دریا خوشم می آید… جلوی چشم همه هم كه نمیشود!
اگر
می گویم هرسال برویم یك كشور را ببینیم، فقط به خاطر این است كه سالها دلم
می خواست جواب این سوال را بدانم كه آیا واقعا “به هركجا كه روی آسمان
همین رنگ است”؟! ا
گر تو به من كمك نكنی تا جواب سوالاتم را پیدا كنم، پس چه كسی كمكم كند؟!
اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است كه به تو ثابت كنم چقدر برایم عزیزی!
و بالاخره…
اگر
جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است كه به من ثابت شود
تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای
مادیات.