(( پاییز ))
پاییز
سرد و بی رحم نیست
فقط
جسارت زمستـان را ندارد
ذره ذره زرد می کند
اندک اندک جان می سِتاند
قطره قطره می گِریاند
پاییــــز سرد نیست
نامـــهربان است
درســت مانند “تو ”
پاییز در راه است
ابرها کم کم می آیند
کوچه ها یک بند میخندند
خیابان ها پر از عاشقانه
و پاییز را بیشتر از آنچه که هست
دوست داشتنی می کند
یک موسیقی آرام بخش
که صدای خش خش برگ های زیر قدمت باشد...
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز، اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید ، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک
خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصل ها ، پائیز …
(مهدی اخوان ثالث)