˙·٠•●♥۩ مَـــــــرد تَـــــنها ۩♥●•٠·˙

خدایا!! زمین بوی انسانیت نمیدهد.آسمانت متری چند؟؟

گاه می رویم تا برسیم ، کجایش را نمیدانیم ، فقط میرویم تا برسیم

بی خبر از آن که همیشه رفتن راه رسیدن نیست

گاه برای رسیدن باید نرفت.باید ایستاد و نگریست

باید دید. شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت می کند

باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده

گاه رسیده ای و نمی دانی

و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای

مهم رسیدن نیست ، مهم آغاز است

که گاهی هیچ وقت نمی شود

و گاهی می شود بدون خواست تو

******************





نوشته شده در جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 12:55 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست

بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم میزند

بخاطر خنده،بخاطر اتفاق های خوب غیره منتظره ،

بخاطر شگفتی،بخاطر شادی ،

بخاطر دوست داشتن های بی حساب،

بخاطر مهربانی،بخاطر عشق ...


****************



نوشته شده در جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 12:50 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



در خــیــالــم

بــا خــیــالــت

بــی خیــال

عــالــمــم

***************



نوشته شده در جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 12:46 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی...


یکی که بهش اعتماد داری ...

بهت اعتماد داره ...

از دلتنگی هاش برات میگه ...

از دلتنگی هات براش میگی ...

آروم میشه ..!

آروم میشی ..!

حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ....

*****************



نوشته شده در چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 ساعت 12:10 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



زن  ... جنس عجیبی ست!

 

چشم هایش را که می بندی، دیدِ دلش بیشتر ...

 

دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر..

 

انگار درست شده تا...روی عشق را کم کند !


                                                                                               *************************



نوشته شده در چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 ساعت 11:33 ق.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که “نمی توانم” را در چشمانش زیاد دیدیم،ولی از زبانش هرگز نشنیدم…

پدرم خیلی مردی.روزت مبارک

*******************



نوشته شده در جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 02:37 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!

دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟

پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟

دختر : واااای... از دست تو!!!

پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ ...

د: اه... اصلا باهات قهرم.

پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟

د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟

پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .

د: ... واقعا که...!!!

پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟

د: لوووووووس...

پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !

د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟

پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم

اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!

د: من از دست تو چی کار کنم...

پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات

تو بود...؛لیلی قرن بیست و یکم من!!!

د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم

می شه.

پ: صفای وجودت خانوم .

د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون...

برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی

و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای

شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...

آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!

پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه...

برای دیدن آسمون تو چشمای تو،

برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم...

برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!

د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟

پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده...

وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.

پ: ...

د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟

پ: ......

د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...

پ: .........

د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو

بشم...

پ: خدا ن... (گریه)

د: چرا گریه می کنی...؟؟؟

پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟

د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم...

بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند. پ: وقتی دستاتو کم دارم

چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟

د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .

پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .

د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟

پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد...

ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.

د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.

پ: ...

د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟

پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،

یک شیشه گلاب! و یک بغض طولانی آوردم...!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!

اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و

فاتحه می خوانم.

نه... اشک و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه نه...

اشک و دلتنگی و فاتحه...

و مرور خاطرات نه چنداندور... امان... خاتون من!!!

تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....

دیگر نگران قرصهای نخورده ام...

لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!

نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!

بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم


***************



نوشته شده در جمعه 11 اردیبهشت 1394 ساعت 02:16 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



פֿـבایـآ وقــتـے בلت مـے گـیره چیڪار میکنـے...میرے یـﮧ گوشـﮧ مـے شینـے

....هـے با نگـآت بازے مـے ڪنـے ڪـﮧ

یـاבت برـﮧ مـے פֿـواستـے گـریـﮧ ڪنـے...؟!

یـﮧ لیواלּ آب مـے خـورے ڪﮧ ...همـﮧ بغضـاتـو قـورت بـבے...؟!

انـوقت یـآבت میـآد خــבایـے و بـایـב تنهـا باشـے...؟

פֿـבاجـوלּ לּـمیــבونـے...ایـלּ روزا خــــیلی פֿـבا بوבمــ

***********************************



نوشته شده در پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 ساعت 07:23 ق.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



دنیای عجیبی شده است . . .

برای دروغ هایمان ،

خدا را قسم میخوریم ،

و به حرف راست که میرسیم ؛

می شود جان ِ تــو…


نوشته شده در شنبه 20 دی 1393 ساعت 11:40 ق.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



تنهـایی یعـنی هیچ وقــت کسی نباشه اشکات رو پاک کنه
 تنهـایی یعـنی تو جاده بدون مقصـد…
تنهـایی یعـنی ندیدن روزهای خوب…
تنهـایی یعـنی نداشـتن سنــگ صـبور…
 تنهـایی یعـنی جشـن تولد با قـرص خواب…
تنهـایی یعـنی سـر سـفره عـید تنهـای تنهـا…

******************




نوشته شده در یکشنبه 14 دی 1393 ساعت 09:32 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



دلم خوش نیست . . .
غمگینم . . .
کسی شاید نمیفهمد . . .
کسی شاید نمیداند . . .
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی . . .
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :
عجب احساس زیبایی . . . !
تو هم شاید نمیدانی . . . !

****************


نوشته شده در یکشنبه 14 دی 1393 ساعت 09:31 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



میگن قسمت نیست ، حکمته …!
من معنی قسمت و حکمت رو نمی دونم !
اما تو معنی طاقت رو می دونی !
مگه نه … ؟!


*********************



نوشته شده در شنبه 13 دی 1393 ساعت 09:57 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |




نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393 ساعت 12:23 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |




نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393 ساعت 12:01 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |




نوشته شده در سه شنبه 11 آذر 1393 ساعت 12:11 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



همه مے گـویـنـב غروب خورشید بسیار تَـماشـایـے ستـ
 
اما مَـטּ استثنای این خلقتم
 
اعتقادم بر این است که طُـلوع آن تماشایی تر استــ
 
این همه گفتند مَـغـربــــ...خب یکبار هم بگو مَشرقـ
 
فَـقـط مَـטּ مـیـבانـمـ لذّتــ تـماشـاے طُـلـوع را
 
...بـعـב از یـڪ مُـشـاجـره بـا عَـزیـزانمــ
 
تـو هَـمـ یـڪ صُـبـح בمـ لَـذتـشـ را بِـچـشــ؛
 
مـیدانـمـ ڪـﮧ بـا مَـטּ همـ عَــقـیـבه [!] פֿـواهـے شُـב
 
...بـﮧ شَـرطـے ڪـﮧ بـﮧ زور چـوبـــ ڪِـبـریـتـــِ لاے چِـشـمـانـَتــ نَـبـاشَـב ! ! !

******************************



نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت 11:38 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



بیست طبقه لاف بزرگی است
برای مردن ،
کافی است ،
ازایوان یک خاطره پایین بپری . . .

*********************



نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393 ساعت 09:28 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



میخواهی بروی؟!


بهانه میخواهی؟!


بگذار من بهانه را دستت بدهم...

برو به هركس پرسید چرا؟!


بگو لجوج بود؛همیشه سرسختانه عاشق بود...


بگو فریاد میكرد؛همه جا فریاد میكرد كه مرا میخواهد...


بگو دروغ میگفت؛میگفت هرگز ناراحتم نكردی...


بگو بی احساس بود؛به همه فریاد ها،توهین ها و اخم هایم


لبخند میزد...


بگو او نخواست؛نخواست كسی جز من در قلبش خانه كند....


********************



نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 07:56 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



خدایا..زمینت دیگر بوی انسانیت نمیدهد
آسمانت متری چند

*****************



نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 07:50 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



دیشب با خدا دعوایم شد،باهم قهر كردیم...


فكر كردم دیگر مرا دوست ندارد....


رفتم گوشه ای نشستم و چند قطره اشك ریختم


و خوابم برد...


صبح كه بیدار شدم مادرم گفت نمیدانی از دیشب 


تا صبح چه بارانی می امد...


*******************




نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 07:39 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



مرد باش زمین به مرد بودنت نیاز دارد...


مرد باش،مردونه حرف بزن،مردونه عشق بورز،مردونه گریه کن....


مرد باش نه فقط با جسمت!!


با نگاهت،با احساست،با آغوشت....


مرد باش هیچ وقت نامردی نکن


مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت داره...


***************




نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 07:28 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



چه کسی گفته که من تنهایم ؟
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم …
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد !

*****************




نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 02:07 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﻣﯿﺮﻭﻡ …
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﯾﻢ …
ﺑﺎ ﻗﻠﺐِ ﻟِﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ …
ﺑﺎ ﻏُﺮﻭﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ …
ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﮕﯿﺮﻡ .. ﺑﮕﯿﺮﻡ ..
ﻧﮕﯿﺮﻡ …
ﻧﺰﺩﯾﮏِ ﺻﺒﺢ ﺍﺳﺖ …
ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻡ …
ﻣﺸﺘﺮﮎِ ﻣﻮﺭﺩِ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ !!

*******************



نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 02:01 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



سخت است گلدان باشی
برای گلی که مصنوعی ست …

*************



نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 01:47 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



دنیا رو می بینی ؟
حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره
ولی محبت خیانت میاره !

*******************





نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 01:29 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



به من نگو “گلم”!
من از سرنوشت گلبرگهای لای دفترت میترسم…

****************





نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 01:17 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



میخـــوام دنیـــا نبـــاشه
اگـه اونــی که دنیــامــه نبــاشه . .

*****************



نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393 ساعت 01:00 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



ﺑـَﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ
ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ
ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ
ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ …!

**********************


نوشته شده در پنجشنبه 8 آبان 1393 ساعت 03:46 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |



می خـواهـم بـر بـلنـدتـریـن نـقطـه ی جهـان بـایستـم
و از پـشت تمـام بـلنـدگـوهـا
طـوری کـه همـه بشنـونـد …
سکـوتــــــ کنـم !

**************



نوشته شده در پنجشنبه 8 آبان 1393 ساعت 03:21 ب.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |




لینک مستقیم دانلود رمان *زوال اطلسی ها* تقدیم به همه ی دوستانه عزیزم.برای دانلود روی اسم رمان کلیک کنید.


نوشته شده در پنجشنبه 8 آبان 1393 ساعت 10:53 ق.ظ توسط ΛŁɪ尺ƐẔΛ 995 نظرات |





Design By : ParsSkin.Com