پنجشنبه 9 آبان 1398 11:52 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA موضوع: تست ♥
چالش ♥
کتابخونه+^+ ♥
کراشا+_+ ♥
چیزای دیگع.__. ♥
سگ های ولگرد بانگو ♥
عاشقان شیطانی ♥
کاوایی ها*-* ♥
طنز ♥
بیوگرافی ♥
چالش ♥
جهت بیکاری:| ♥
پستای همینجوری:)) ♥
تکست ♥
خاطره ♥
نوشته های یک شتر پریش:/ ♥
داستان ♥
عکس نوشته ♥
تکست ♥
عکس انیمه ♥
نقاشی ♥
رمان سفید پوش ♥
انیمه ♥
یوD:
خیلیWelcome:}
واتاشیو وا زهرا دس^.^
صدای منو میشنوید از •~•
♡ ANIME HIGH SCHOOL ♡
جایی برای حال کردن`~`
یه پاتوق مخفی باس اتاکو ها#_#(خیلی مخفی هه._.)
یه دبیرسان متروکه *0* پر از ارواح '_'
(قابل ذکره من یکی از ارواح سرگردان اینجام:/
همیشه اینجاها برا خودم ول میگردم'-' همیشم آنم:|~ کاری داشتید به دفتر دبیرسان بیاید در خدمتم XD)
مکانی برای جمع شدن چای خوردن و گپ زدن^•^(دبیرسان نی که اردوگاه:|)
تنها دبیرسانی که دبیر نداره:¶ برای اولین بار در ایران،- ،
پادگان که نیسXD
البته میخ رو دیوار کلاسا نزنید :~ تنها قانونی که اگه رعایت نشه تسخیرتون میکنم:/ ما بودجمون کمه :|
برید حالشو ببرید^-^
جانه:)
[https://www.aparat.com/v/PBEdw]
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 01:15 ب.ظ
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 03:34 ب.ظ
نویسنده: ☆kizuna Ai☆ ...سلام...
من مهرسا هستم یا همون مسی
زری جون دختر خیلی شاد و مهربون و دوست خیلی خوب همه بچه های نت گم شده
همه دلشون خیلی براش تنگ شده از جمله خودم من که خیلییی دوسش داشتم
همیشه انرژی مثبت میداد و با همه مهربون بود
خیلی دختر خوبی بود و کاش همه اینجوری میبودن)):
تورو خدا اگه کسی ازش خبری داره یا وبش رو عوض کرده اطلاع دید
خیلی ممنون میشم از همه اگه یکم همدردی کنین
دیگه حرفی ندارم که بگم
...جانه...
دیدگاه : نفر زری رو پیدا کردن آخرین ویرایش: پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 03:38 ب.ظ
سه شنبه 2 اردیبهشت 1399 06:47 ب.ظ
نویسنده: * sani * دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: - -
پنجشنبه 5 دی 1398 02:09 ب.ظ
نویسنده: * sani * کسی خبری از زری چان نداره ؟
غیب شده :|
کار وبم که رو هواس
فعلا چند تا خلاصه میزارم نظر بدید کدوم و بنویسم
باح باح بیاین دیدگاه : کدام گزینه آخرین ویرایش: پنجشنبه 5 دی 1398 02:22 ب.ظ
شنبه 30 آذر 1398 03:01 ب.ظ
نویسنده: * sani * موضوع: انیمه ♥
تست ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
چالش ♥
کراشا+_+ ♥
کراشا+_+ ♥
کراشا+_+ ♥
کراشا+_+ ♥
کراشا+_+ ♥
کراشا+_+ ♥
کاوایی ها*-* ♥
کاوایی ها*-* ♥
کاوایی ها*-* ♥
نوشته های یک شتر پریش:/ ♥
های بچه ها
خاب میخوام یه نظرسنجی کنم ...
گزینه مورد نظر را انتخاب کنید ( ۵ نمره )
۱. رمان دوست دارید ؟
الف) بله ب) خیر
۲ . اگر پاسختان بله است ، چه سبکی را میپسندید ؟
الف ) معمایی ب) طنز ج ) عاشقانه د) غیره
۳ . دوست دارید براتون یه رمان بنویسم ؟
الف ) بلع ب ) گزینه الف ج ) خیر د) گزینه ب
خاب دیه خستم
دیدگاه : بنظرید برچسب ها: نظرسنجی ♥
آخرین ویرایش: شنبه 30 آذر 1398 03:04 ب.ظ
جمعه 29 آذر 1398 02:08 ب.ظ
نویسنده: فاطمه سلام
زهرا کجاست چرا نیس هر کی فهمید
به منم بگه لطفا
سایو
دیدگاه : خبر از زریییییییییب آخرین ویرایش: جمعه 29 آذر 1398 02:15 ب.ظ
جمعه 29 آذر 1398 12:29 ق.ظ
نویسنده: فاطمه
سلاممممممم
دارم یه رمان می نویسم
خب به اوایلش نگاه نکنین بعدش خیلی هیجانی و خوب میشه
بفرمایید
***********
هرچیزی شروعی داره
و هر شروعی پایان
پایان انسان مرگه
اینکه کی میمیری
رو تو معلوم نمی کنی
اینو زمونه معلوم می کنه
شاید برات یه مرگ ساده تو
کهنسالی یا تصادف تو اوج جوونی
یا
.
.
.
.
.
یه قتل
_________________________________________
توی کافه روی صندلی نشسته بود و داشت قهوه می خورد
با چشماش که رنگ آسمون بود بیرونو نگاه می کرد
برف اروم اروم می بارید
اول زمستون بود اوایل دی ماه، 6 دی ماه ، فردا تولدش بود و همینطور مادرش
برای همین مرخصی گرفته بود
اومده بود بیرون تا یه هدیه مناسب برای مادرش بخره
رفت تو یه جواهر فروشی یه پلاک طلا سفید ظریف اما زیبا خرید
پلاک و حساب کرد و اومد بیرون
یه تاکسی گرفت
رفت خونه
کلید داشت اما مثل همیشه در زد
اما کسی درو باز نکرد
یه بار دیگه
اما کسی نیومد که درو باز کنه
خودش درو باز کرد رفت تو بوی مواد شوینده همه جا رو پر کرده بود
سفرش گرفته بود به این جور مواد حساسیت داشت
رفت تو آشپز خونه
اما...
خب تا همین جاش
اگه خوبه بود و دوست داشتید ادامه بدم بگید حد اقل 2 تا نظر
جانه
دیدگاه : ادامه بدم یا نه ؟ آخرین ویرایش: جمعه 29 آذر 1398 02:05 ب.ظ
شنبه 23 آذر 1398 01:23 ب.ظ
نویسنده: * sani * موضوع: انیمه ♥
چیزای دیگع.__. ♥
سگ های ولگرد بانگو ♥
عاشقان شیطانی ♥
کاوایی ها*-* ♥
بیوگرافی ♥
پستای همینجوری:)) ♥
یاح 0-0
نویسنده جدید
( خلاصه و مفید )
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: شنبه 23 آذر 1398 01:30 ب.ظ
پنجشنبه 21 آذر 1398 02:54 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA
یوسفو داشته باشید.___.
خدایی شبیش نی؟:|||
XD
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 03:02 ب.ظ
پنجشنبه 21 آذر 1398 02:44 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA
بیاین یه دونشو شریکی از ژاپن سفارش بدیمXD
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 02:51 ب.ظ
پنجشنبه 21 آذر 1398 12:18 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA موضوع: نوشته های یک شتر پریش:/ ♥
چیزای دیگع.__. ♥
یو
این یه پست متفاوتهn_n
خیلی متفاوتn_n
از کراش جدید *-*
و تعجب نکنید که اون یه نهنگه:>
:
از وقتی یادش میامد تنها بود..تنها ی تنها! حتی پدر و مادرش نیز ترکش کرده بودند.با حسرت به نهنگ هایی که با یک دیگر بازی میکردند..روی هم اب میپاشیدند و میخندیدندنگاه کرد.دلش میخواست بازی کند.. اما نمیشد!صدایشان کرد اما قایده نداشت..دلش شکست..خیلی وقت بود که قلبش شکسته بود. انگار توی این اقیانوس بزرگ ..هیچ کس را نداشت.میخواست فریاد بزند..فریادی از تنهایی. با خود میگفت ..چرا؟؟چرا من باید با انها فرق کنم؟؟مگر..من چه گناهی ردم؟منم میخواهم شاد باشم!بازی کنم..من تنهایی را دوست ندارم..
نمیشنید انها چه میگویند!
یک هو همهمه شد!
تمامی نهنگ ها به سمت ساحل به راه افتادند..
- نه!!!! دارید کجا میرید؟
فصل مردن بود..تمامی نهنگ ها در این فصل برای خود کشی به ساحل میرفتند.انگار زمان مرگ خود را میدانستند. با چشمانی پر از اشک نگاهشان کرد:
- نه!! خواهش میکنم..چرا صدای منو نمیشنوید؟؟ درسته نمیتونم با شما باشم..ولی همین که کنارمید احساس ارامش میکنم
اما کسی به حرفش گوش نمیکرد. نهنگ ها یکی پس از دیگری به ساحل رفتند.
-چرا کسی صدای منو نمیشنوه؟؟؟ترو خدا..ازتون خواهش میکنم..
باله هایش را تکان داد..جلوی نهنگ ها ایستاد اما..
انها با بیتوجهی به راهشان ادامه دادند
- اگه اینکارو کنید ..من تنهاتر از قبل میشم..من نمیخوام تنها باشم..نه..
همه جا ساکت شد. دور و برش را نگاه کرد. هیچ کس نبود!هیچ کس..تمام کسانی را که دوستشان داشت ترکش کردند. همهشان! نهنگ ها بی جان روی ساحل افتاده بودند.انها مرده بودند!
با بغض به نهنگ ها نگاه کرد.
انقدر اشک ریخته بود که نا نداشت.
تنها شنا کرد. تنهای تنها...
شاید هنوز نهنگی باشد که بتواند با او دوست شود! اما چگونه ان را پیدا میکرد؟؟اواز! مثل همه ی نهنگ هایی که برای پیدا کردن هم اواز میخوانند!
اواز خواند.زیبا ترین اوازی که میتوانست..
اما نمیدانست که هیچ نهنگی صدایش را نمیشنود..
***
اینو به عشق نهنگ تنهایی نوشتمn_n
تنها ترین نهنگ دنیا!
نهنگی که فرکانس صداش غیر معمولی و به همین خاطر نمیتونه با هیچ نهنگی رابطه برقرار کنه.
فرکانس صدای تموم نهنگا بین10 تا 30 هرتزه اما ین نهنگ فرکانس صداش 52 هرتزه و به تنها ترین نهنگ دنیا مشهوره.n-n
اگه فرکانس صداشو گوش کنید انگار داره فریاد میزنه..خیلی وحشتناکهn-n
بعضی از دانشمندا معتقدند این نهنگ چون بچه ی یه نهنگ و موجود دیگه ایه اینجوری شده._.!
بعضیام میگن ناشنوا به دنیا اومده
بعضیام میگن وقتی نهنگا برای خودکشی به ساحل رفتن اینجوری شده
اینو معلممون بهمون گفت._.
به هر حال..
من عاشق این نهنگم^-^
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 12:56 ب.ظ
پنجشنبه 21 آذر 1398 12:14 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA موضوع: انیمه ♥
عکس انیمه ♥
کراشا+_+ ♥
چیزای دیگع.__. ♥
سگ های ولگرد بانگو ♥
کاوایی ها*-* ♥
.______.
چویا کد بانوی نمونه://؟
دازای دیگه زن نمیخوادXD
دازای برای عروسیتون کی کارت دعوت میدی؟
حالا فهمیدم باندای دازایو کی میبندهXD
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 12:18 ب.ظ
پنجشنبه 21 آذر 1398 12:08 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA موضوع: کاوایی ها*-* ♥
سگ های ولگرد بانگو ♥
چیزای دیگع.__. ♥
کراشا+_+ ♥
نوشته های یک شتر پریش:/ ♥
انیمه ♥
عکس انیمه ♥
دازای ؟؟؟0____0
اتسوشی بیچاره=-=
بهتره بگیم چویای بیچاره:/
فک کنم بیهوش شد:|
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 12:11 ب.ظ
پنجشنبه 21 آذر 1398 11:17 ق.ظ
نویسنده: ZAHRA یو
من نمیگم شیپه حالا خودتون تشخیص بدید:|
من عاشق این 2 تام*-*
یا بابل عجایب:////
چه عشق پاکی._.
*---------*
هوی..رو دادم بهتون دارید پرو میشید ._. جمع کنید:/
پ.ن:ای جون*-----*
ای خدا دساشونو^~^
اکوتاگاوا داره با گوشیش برا اتسوشی ایموجی قلب میده:|
نگید که نفهمیدید._.
نخور منوXD
://////
کوه کندین اینقدر عرق کردین؟._.
اکوتاگاوا چه خجالتی کشیده^^
بچم مظلومه:|
فاز؟؟؟:/ مثلا میخوان برن خرید اون پول دهنش گرفته شاباش بده به اکوتاگاوا؟._.
اه دیگه بسه:| هی این شونشو میزاره هی اون شونشو:/ یه شیپ جدید بدین._.
من برم اینارو بخورم*-*
بوسش کنن*00000000*
*00000*
XD XD XD XD XD به این میگن عشق پاکXD XD
تمیامید^^
جانه:}
دیدگاه : تا نظر ^^ آخرین ویرایش: پنجشنبه 21 آذر 1398 11:46 ق.ظ
چهارشنبه 20 آذر 1398 10:04 ب.ظ
نویسنده: فاطمه
های
من نویسنده جدید بیدم
اسمم فاطمه است
خب ام دیگه
خیلی خوشحالم که بالاخره میهن اجازه داد بیام
خب دیه سایونارا
جانه
دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: چهارشنبه 20 آذر 1398 10:13 ب.ظ
دوشنبه 18 آذر 1398 10:48 ب.ظ
نویسنده: ZAHRA
ادامه ادامه>>>
اینجا عموD: دیدگاه : نظرات آخرین ویرایش: - -
تعداد کل صفحات : 4
1 2 3 4