........و هوا پر شده از بوى خدا .......
 
قالب وبلاگ
نویسندگان
چت باکس


مرا به خاطر کودکی هایم ببخش

هنوز

با کودکی هایم

     خیلی آشنایم

 

اگر دنیایم را

 در چشم های تو می جویم

اگر به سادگی سخن می گویم

کودکی های مرا ببخش

 

هنوز

با خنده های راستین

میانه خوبی دارم

 

اگر به چشم های تو می خندم

اگر نگاهم می کنی ، به نگاهت دل می بندم

مرا به خاطر سادگی هایم ، به خاطر وابستگی هایم

مرا به خاطر کودکی هایم ببخش

 

 


کاظم خوشخو


[ پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 ] [ 12:10 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

خیال من بوی تو را داشت !

 

امشب خیال بی خبر از من

                       رفته است تا کجا؟!

 

آیا کدام جای ؛ ندانم ،

اطراق کرده است

 

چشم انتظار مانده ام امشب ،

 که بی من ؛ او ، رو بر کدام سوی نهاده ست

 

از نیمه هم گذشته شب ، اما

                    خیال من ، گویا خیال آمدنش نیست

 

در دم دمای صبح

دیدم خیال ، خرم و خندان ز ره رسید

 

پرسیدمش که ، رفته کجا ؟

پاسخی نگفت ، هرچند می نهفت

رازی نگفتنی را ،

 

اما دیدم

در دیده نقش روی تو را داشت

 

بوییدمش ....

شِگِفت .... !

                   بوی تو را داشت ...

 

 

حمید مصدق


[ پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 ] [ 12:07 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

چقدر دوست داشتن تو خوب است

دوست داشتن تو 

ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست

دوست داشتن تو

            عین ساعت تحویل سال است

                                     همیشه منتظرش مانده ایم

دوست داشتن تو 

            عیدی اول فروردین است

کاش همیشه عید بود

            کاش همیشه تو را عیدی می گرفتم

تو را دوست دارم

زمین از چرخیدن می ماند

و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند

تو را دوست دارم

سیب ها همه ی فصل ها

             به شکوفه می نشینند

                        چلچله ها کوچ نمی کنند

وقتی تو را دوست دارم

            دختر کوچک آسمانم هنوز

 

 

فخری برزنده


[ شنبه 16 فروردین 1393 ] [ 09:49 ق.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

[ پنجشنبه 1 اسفند 1392 ] [ 08:18 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

 

بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟

بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟

زنده را تازنده است باید به فریادش رسید.

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟.

گر نرفتنی خانه اش تا زنده بود.

خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟

گر نپرسی حال من تا زنده ام.

گریه و زاری و نالیدن چه سود؟

زنده رادر زندگی قدرش بدان.

ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

گرنکردی یادمن تا زنده ام.

سنگ مرمر روی قبرم وا نهادن ها چه سود؟..


[ دوشنبه 28 بهمن 1392 ] [ 05:25 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

دلم شکست !

عیبی ندارد شکستنی است دیگر ، می شکند

اصلا فدای سرت ، قضا و بلا بود از سرت دور شد . . .

اشكم بی امان می ریزد...

مهم نیست ...

آب روشنی  است

خا نه ات تا ابد روشن عشق من ...

 


[ چهارشنبه 23 بهمن 1392 ] [ 05:06 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

امروز  رفته بودم دكتر ....

می كفت : "  تپش قلب داری "

برایم زیر زبانی تجویز كرد...

اما ...

او جه می داند , از وقتی تورا دیده ام ,

 تپش قلب كرفته ام .....


[ چهارشنبه 9 بهمن 1392 ] [ 06:40 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

می نویسم…
می نویسم از تو برای تو و دور از تو ….
بدون هراس از خوانده شدن…
بگذار همه بدانند…

می نویسم برای تو…
برای تویی که بودنت را…
نه چشمانم میبیند…
و نه گوش هایم می شنود…
و نه دستانم لمس می کند…

تنها با شعفی صادقانه …
با دلم احساست می کنم… !!!!


[ پنجشنبه 3 بهمن 1392 ] [ 06:29 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش اید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

 

(فروغ فرخزاد)


[ سه شنبه 24 دی 1392 ] [ 06:22 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

این که باید

                      فراموش ات می کردم ،

        را هم فراموش کردم


تو تکراری ترین

                      حضور روزگار منی

و من عجیب

                 به آغوش تو

                                    از آن سوی

                                                  فاصله ها

                                                        خو گرفته ام


سید محمد مرکبیان


[ شنبه 21 دی 1392 ] [ 07:03 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

از این رؤیای طولانی
از این کابوس بیزاریم
از این حسی که می‌دونی
و می‌دونم به هم داریم

از این که هر دو می‌دونیم
نباید فکر هم باشیم
از این که تا کجا می‌ریم
اگه یک لحظه تنها شیم

نه می‌تونم از این احساس
رها شم تا تو تنها شی
نه اون اندازه دل دارم
ببینم با کسی باشی
نمی‌تونم...

دارم می‌سوزم از وهمِ
تبی که هر دو می‌گیریم
از این که هر دومون با هم
لب یک تیغ راه می‌ریم
لب یک تیغ راه می‌ریم...



[ پنجشنبه 19 دی 1392 ] [ 07:48 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]
اشک مجتبی.
ایندقعه فقط میخوام این ماجرا رو بخوانید و بس...
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،

آب دهانش را قورت داد

خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت

برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت

اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید

جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما

سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟

جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه

که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد

و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند

سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟

جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم

بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید

جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران

اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد

سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟

جواب : همان خاصیت پول داری است آقا

که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی

و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی

سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟

جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،

که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت

مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،

برگشت با صدای لرزانش فریاد زد

آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟

بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید

و پشت در گم شد...

[ سه شنبه 17 دی 1392 ] [ 05:24 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]


غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود
در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود
می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود
تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود
باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود
گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم
از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

نجمه زارع



[ سه شنبه 17 دی 1392 ] [ 05:07 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

 

هــــی فــــــلانی !

زنــــــدگی شـاید هــمیـن بــــــاشد !

یک فــــریب ســـــاده و کـــــوچـک

آن هم از دست عـــــزیـــــزی که تو دنیــــــا را

جـــــز بــــرای او و جـــــز بـــا او نمیخواهی !

من گمــــــانم زنــــــدگی بــــاید همین بـــــاشد!

زنــــــدگی شـــــاید همین بـــــاشد !

یک فــــریب ســـــاده و کـــــوچـک

آن هــم از دست عــــزیــــزی که بـــــــرایت

هیچکــــس چـــون او گــــــرامی نیست !

بی گمــــــان بــــــاید همین بــــــاشد ..




" مهــــــدی اخـــوان ثــــــالثــــــــــــ "


[ دوشنبه 16 دی 1392 ] [ 05:01 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود



آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود



مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود



هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله ؛ تقصیر تو هر چند نبود



شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود



مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند نبود



بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود



آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته !
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود

بهمن كاظمی

وبا تشكر از علی اقا


 


[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 05:06 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]
من به بعضی چیزها چون زود عادت می کنم


پیششان سر بر نمی آرم،رعایت می کنم


همچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت


مایه ی رنج تو باشم رفع زحمت می کنم


این دهان باز و چشم بی تحرک را ببخش


آن قدر جذابیت داری که حیرت می کنم


کم اگر با دوستانم می نشینم جرم توست


هر کسی را دوست دارم در تو رویت می کنم


فکر کردی چیست موزون می کند شعر مرا؟


در قدم بر داشتن های تو دقت می کنم


یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم


لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم


ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است


روی دوش دیگران یک روز ترکت می کنم

 

عبدالجبار كاكایی


[ سه شنبه 10 دی 1392 ] [ 07:13 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


او که هرگز نتوان یافت همانندش را


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد


غزل وعاطفه و روح هنرمندش را


از رقیبان کمین کرده عقب می ماند


هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را


مثل آن خواب بعید است ببینید دیگر


هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد


مادرم تاب ندارد غم فرزندش را


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو


به تو اصرار نکرده است فرایندش را


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت


مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را


حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید


بفرستند رفیقان به تو این بندش را:


منم آن شیخ سیه روز که در آخرعمر


لای موهای تو گم کرد خداوندش را

 

...كاظم بهمنی...


[ سه شنبه 10 دی 1392 ] [ 05:31 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]
یاد توبه همراه من وجای تو خالی است


ای کاش بدانی که مرا بی تو چه حالی است


دست تو به دستان من و یک گپ ساده


هرچند که این دلخوشی ام خواب وخیالی است


دنیای منی بی تو مبادا که بمانم


یک لحظه که یک لحظه ی من بی تو چه سالی است!


گر دلخوشی دیدن روی تو نباشد


این هستی بی حاصل من رنج وملالی است


آیا تو مرا از ته دل دوست نداری؟


می پرسم و گویم ز خودم این چه سوالی است؟


قربان تو که بی تو در این سردی ایام


این زندگیم زندگی رو به زوالی است


با یاد تو خوابیدن وبیدار شدن ها


در هر شب و هر روز عجب حسی وحالی است

 

نجمه زارع


[ سه شنبه 10 دی 1392 ] [ 05:08 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد


دلم فرق رفیق وفرق دشمن را نمی فهمد


نگاهی شیشه ای دارم،به سنگ مردمک هایت


الفبای دلت معنای (نشکن)! را نمی فهمد


هزاران بار دیگر هم بگویی (دوستت دارم)


کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد


من ابراهیم عشقم،مردم اسماعیل دلهاشان


محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد


چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر


نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد


دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم


فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد


برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم


کسی من را نمی فهمد،کسی من را نمی فهمد


[ سه شنبه 10 دی 1392 ] [ 05:05 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]

بی تو اندیشیده ام کمتر به خیلی چیزها


می شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها


تا چه پیش آید برای من! نمی دانم هنوز...


دوری از تو می شود منجر به خیلی چیزها


غیر معمولی ست رفتار من وشک کرده است


چند روزی می شود-مادر به خیلی چیزها


نامه هایت ،عکس هایت،خاطرات کهنه ات


می زنند اینجا به روحم ضربه،خیلی چیزها


هیچ حرفی نیست،دارم کم کم عادت می کنم


من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها


می روم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز...


بعد من اما تو راحت تر به خیلی چیزها

 

 

از زنده یاد نجمه زارع


[ سه شنبه 10 دی 1392 ] [ 05:01 ب.ظ ] [ شیدا شیدایی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تعداد کل صفحات : 13 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...

درباره وبلاگ

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان ، با نخستین درد

و من ... با نخستین نگاه تو
آغاز شدم ...






اگر میــــخوای
یکــــی رو از دســـــت بدی

فقط کـافیـــــه
دوســــتش داشته بـاشی.....



--------------------------------------------------------------------------------

دلتنگم
برای کسی که مدتهاست
بی آنکه باشد
هر لحظه زندگی اش کردم....




می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...

تنها با شعفی صادقانه ...
با دلم احساست می کنم... !!!!



آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بروز رسانی :
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات