امشب خیال بی خبر از من
رفته است تا کجا؟!
آیا کدام جای ؛ ندانم ،
اطراق کرده است
چشم انتظار مانده ام امشب ،
که بی من ؛ او ، رو بر کدام سوی نهاده ست
از نیمه هم گذشته شب ، اما
خیال من ، گویا خیال آمدنش نیست
در دم دمای صبح
دیدم خیال ، خرم و خندان ز ره رسید
پرسیدمش که ، رفته کجا ؟
پاسخی نگفت ، هرچند می نهفت
رازی نگفتنی را ،
اما دیدم
در دیده نقش روی تو را داشت
بوییدمش ....
شِگِفت .... !
بوی تو را داشت ...
حمید مصدق