Admin Logo
themebox Logo

فال حافظ





تاریخ:دوشنبه 24 مرداد 1390-05:23 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

پیام مهربان1366

دوستان عزیزم سلام


از اینکه به وب خودتان سرزدید

کمال تشکر را دارم.

دوستان عزیزم

زین پس،گوشهایم را با تمام 

وجود به شما میسپارم

وبه دل نوشته ها،دردودلها

خاطرات،اشعار،پندها،قصه ها

و.......

هرآنچه که دوست میدارید

گوش فرا می دهم

اینجا آغوش امن توو

خانه امن توست

پس


بیا پیشم.


نظرات() 

تاریخ:جمعه 1 اردیبهشت 1391-01:17 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

وای وای وای دل من...

و امروز 91/2/2 دوسال از پروازش گذشت،وای وای دلم داره منفجر میشه،دلم میخواد های های گریه کنم.

نیستش نیتش ببینه چه جوری دخترو پسرش بزرگ شدن.

ای خدا امتحان سختی بود خیلی سخت

رفت و با رفتنش کمر همسرش شکست

ای خدا امتحان ختی بود خیلی سخت

خدایا راضیم به رضایتت.



نظرات() 

تاریخ:چهارشنبه 26 مرداد 1390-08:57 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

نامزدی

نامزدی یا وعده ازدواج قرار دادی است که بین دو نفر به منظورازدواج در آینده بسته می شود.

بنابراین نامزدی همانطور که در حقوق سوییس گفته اند،یک قرار داد است ولی قراردادی جایز که طرفین می توانند آن

را فسخ کنند.


ماده1035قانون مدنی در این باره می گوید:

وعده ازدواج ایجاد علقه زوجیت نمی کند،اگرچه تمام یا قسمتی از مهریه

که بین طرفین برای موقع ازدواج مقرر گردیده

پرداخته شده باشد.بنابراین هریک از زن ومرد مادام که عقد نکاح جاری نشده

می توانداز وصلت امتناع کند وطرف دیگر نمیتواند به هیچوجه اورا مجبوربه ازدواج کرده ویا

ازجهت صرف امتناع ازوصلت مطالبه خسارت نماید.



نظرات() 
نوع مطلب : حقوق خانواده 

تاریخ:چهارشنبه 26 مرداد 1390-08:30 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

خواستگاری


ماده1034قانون مدنی:

خواستگاری عبارت ازاین است که از زنی تقاضای ازدواج کنند.{هر زنی را که خالی از موانع نکاح باشد می توان

خواستگاری نمود}بنابراین خواستگاری از زنی که دارای مانعی برای نکاح باشدمانند زن شوهردار یا زنی که از محارب

نسبی یاسببی شخص محسوب می شود مجاز نیست.همینطور است زنی که در عده رجعیه است،چه آن زن در حکم زن 

شوهرداراست و خالی از موانع نکاح به شمار نمی آید.





نظرات() 
نوع مطلب : حقوق خانواده 

تاریخ:چهارشنبه 26 مرداد 1390-02:08 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

دردودل مهربان1366

  • بعضی موقعها تودلت یک حسی ایجاد میشه که اگه بخوای تو خودت دقیق شی باید حق رو تمام وکمال به خودت بدی،باید از حست دفاع کنی چون که تو یه آدمی،

    باید خودتو دوست داشته باشی و به احساساتت احترام بذاری،ولی از توخودت که بیرون میای میبینی که بیرون از دنیای خودتم یک دنیای دیگس،
    از حالت فردی درمیای وباید به اجتماع گرایش پیدا کنی،آره خیلی سخته،جدال بین دنیای درون وبیرون خیلی سخته،دلت میگه حق بامنه ولی اجتماع میگه حق باتونیست وحق بامنه

    اگر بخوای اجتماعی زندگی کنی و تنها نمونی،باید به دنیای بیرون احترام بذاری،،باید با در نظرگرفتن یکسری مصلحتها ،رو ناراحتی و دلخوریت

    وحقی که ازشون داری درپوش بذاری،باید به ناچار یاد بگیری که تو دلت کوتاه بیای و به اصطلاح بیرونیا <زیاد گیر ندی>،باید عادل باشی،عاقل 

    باشی،مهربون باشی،باگذشت باشی،همش باشی باشی باشی......

    آخه یکی نیس بگه چطور همون آدمی که تواجتماعه اگه براش همون دلخوری پیش بیاد واحساساتش جریحه دار بشه ،آسمون وزمین رو بهم میدوزه تا از حسش دفاع کنه اونوقت ما باید درپوش

    بذاریم؟ولی باز دقیق تر که فکر کنی میبینی همون آدم شاید اونقدر ارتباطات اجتماعی و تعاملاتش با دیگران براش مهم نیست،شاید فقط وفقط اعاده حقش براش مهمه و ممکنه به سمت تنهایی پیش بره،

    شما کدومو میپسندید؟اعاده حق بدون درنظرگرفتن تعاملات اجتماعی نزدیک یا سرکوبه اون به خاطر ترس از تنها شدن؟ولی باز میگم هیجانات واحساسات آدم تو لحظه ایی که اوج ناراحتی و دلشکستگیشه کاملا طبیعیه،دقیقا همین نقطس که عملکرد انسان رو تو اون لحظه میسازه،لحظه ایی که باید بتونی احساساتتو تو دستت بگیری وتا

    میتونی به موضوعی که بخاطرش دلت شکسته فکرکنی و همه چیزرو توکفه ترازو بذاری،باید به ناچار خودتو آروم کنی،،،این یک حقیقته ولی کاش اطرافیان لااقل این فرصت رو به آدم بدن که یکساعت از اون موضوع بگذره وبعد انتظارگذشت وآرامش دوباررو داشته باشن،به نظرمن هرآدمی حق داره برای چند ساعت تو خلوت خودش باناراحتیش تنها باشه،درک نکردن این موضوع دیگه واقعا اوج خودخواهیه.

    منتظر نظرات سبزتون هستم.


نظرات() 

تاریخ:سه شنبه 25 مرداد 1390-05:12 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

امان از دست بعضی از این آدمها

هفته پیش پدرم مو قع برگشتن از محل کارش هوس حلیم کرد و یک ظرف حلیم خرید آورد


خونه


وقتی ظرف حلیم رو دست پدرم دیدم ذوق کردم وبا تشکر فراوان ظرف حلیم رو از دست


پدرم


گرفتم آوردم سر سفره،طاقتم تموم شده بود،لحظه شماری می کردم که هرچه سریعتر افطار


بشه 


وبیفتم روظرف حلیم،بلاخره لحظه موعود فرا رسید،اولین قاشق حلیم رو دردهانم بردم


که یکدفعه متوجه شدم حلیمه ترشه ترشه ترشه،انگار یک ظرف کشک اعلا خالی کرده


بودند تو حلیم


خلاصه اینکه همینطورکه صورتم به صورت پدرم دوخته شده بودولبخند ژکوندی برلبانم


نقش بسته بود


به زور قاشق اول حلیم رو به پایین دادم وکاسه حلیم رو کنار زدم،پدرم که هنوز شروع به


خوردن حلیم



نکرده بود با تعجب ازم سوال کرد:پس چی شد؟چرا نمی خوری؟


با لبهای آویزان به پدرم عرض کردم که حلیم ترشه،پدرم به کاسه حلیم


نگاهی کرد و با تعجب رو به من کرد وگفت:ننننننننننننننننه؟؟


منم گفتم:آره پدر مهربانم


خلاصه این که پدرومادرم هم یک تستی به حلیم زدند تا مطمِِِِِین شن،


مادرم با حالت عصبانی ظرف حلیم رو برداشت رفت سر وقت حلیم فروش،


یکربع بعد با هشت هزار تومان پول برگشت:


مادرم شرح ماوقع کرد که رفتم تو مغازه حلیمیه باعصبانیت


فریاد زدم که این حلیم خراب چیه که فروختی؟حلیمیه یک


انگشت توحلیم کرد وگذاشت دهانش ودرجا ظرف حلیم رو انداخت سطل آشغال و به من


گفت حالا پولتو بدم یا


بجاش بهت حلیم سالم بدم،


دوستان عزیز واقعا چرا حلال وحرام از زندگی ما انسانها رخت بسته،چطور این آدما


راضی


میشن توماه مبارک رمضان مردم رو راهی بیمارستان کنند،واقعا باید به فروشنده ایی که تو


مغازش حلیم خراب داره


و اول حلیمهای خرابشرو میفروشه بعد حلیمهای سالمشو،تازه اونم از روی مصلحت،چی


باید گفت؟لقمه حرام معناش چیست؟واقعا برای همچین اشخاصی متاسفم.


نظر شما دوست عزیز چیه؟؟








نظرات() 

تاریخ:سه شنبه 25 مرداد 1390-04:03 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

متولدین سال 1366بیاین تو

سلام دوستان عزیز

این صفحه تعلق داره به کسانی که متولد سال 1366هستند،بیاین یک

انجمن تشکیل بدیم،از خودمون بگیم،چه روزوچه ساعت و چه ماهی

به دنیا آمدیم،قابل ذکر است که اصلا نیازی به بیان نام ونام

خانوادگیتون نیست،هرچی که دوست دارید بگید،ازروحیات،زندگی 

و...پس شصت وششیا جمع شین


نظرات() 

تاریخ:سه شنبه 25 مرداد 1390-02:19 ب.ظ

نویسنده :golpary mehraban1366

گیسوهای خورشید

صبح شد،دختر کوچولو از خواب بیدار شد و به سمت پنجره اتاقش دوید،

 

پنجره اتاقش رو باز کرد وفریادی از سر شادی سرداد و به طبیعت سلام کرد،

خورشید خانم آروم آروم بالا آمده بود وگیسوهایش را تواتاق دختر کوچولو پهن کرده بد،خرگوش بیرون بالا و پایین میپرید 


وبرای دختر کوچولو گوشهایش را تکان میداد،دختر کوچولو هویجی را از پنجره اتاق به بیرون انداخت و با خوشحالی

به خرگوش کوچولو فرمان داد:زود باش بخور تپلو.



خورشید خانم گیسوهایش راآرام آرام تکان می داد و رو صورت دختر کوچولو بازی می داد


دختر کوچولوحواسش از خرگوش پرت شد و نگاهش به گیسوهای افشون خورشید خانم افتاد که تو اتاق پهن شده بود

دوید وبا خوشحالی شانه اش را آورد تا گیسوهای خورشید خانم رو شانه کند،شروع به شانه کردن کرد که یکدفعه

خورشید خانم




گیسوهایش را کشید وآرام آرام رفت ،دختر کوچولو غمگین شدو به سمت پنجره رفت،به آسمان نگاه کرد ودید که یک

ابر کوچولو خورشید خانم رو پشت خودش قایم کرده بود...


دوستان عزیز می توانید درباره احساسات پاک دختر کوچولو صحبت کنید و همچنین می توانید نظرات خود را در قالب

قصه بیان کنید.



منتظرم


نظرات() 



شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات