روز های کنکوری

ورود آقایان ممنوع

ورود آقایان ممنوع

روز های کنکوری ورود آقایان ممنوع
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


تاریخ : شنبه 6 آبان 1396 | 07:15 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
سلام ی چند مدتی بود ک تصمیم داشتم ولم رو حذف کنم و اینا ولی واقعیتش

 من نوشتن رو دوست دارم اگ چیزایی ک تو ذهنم هست رو ننویسم تمرکز ندارم

 این چند روزم تو ی دفتر نوشتم اتفاقات رو ولی وبلاگ راحت تر و امن تر هست ! 

از طرف دیگ این اتفاقات اخیر و احمق فرض شدن های پی در پی باعث شده من 

از این وبلاگم خاطره خوبی نداشته باشم پس تصمیم گرفتم برم ی وب دیگ و از اول شروع کنم ب نوشتن 

از اول شروع می کنم و هر چی بوده و گذشته رو فراموش می کنم ب امید این ک دیگر تکرار نشه

ممنونم ک تحمل می کنید وصبورید.

آبجی آوا تو مدیریت برات کامنت گذاشتم بخون عزیزم .

آدرس سرای جدیدم  رو براتون می فرستم.


تاریخ : چهارشنبه 3 آبان 1396 | 08:57 ق.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
سلااااااااااااااااااااامـ بهـ عزیز دلمممممممممـ

تولدت مباررررررررررککککککککککــــــــــ عشقم  . 

تفلد تفلد تفلدت مبارکــ . بیا شمعا رو فوتـ کن که صد سال زنده باشی

چه خوب شد که به دنیا اومدی  البته میدونم برای این ک عجله داشتی زود 

تر آبجیم شی مثل خودم ۷ ماهه دنیا اومدی 

ان شآاللهـ عمر بآ عزت توام با سلامتی٬شادی‌و موفقیت داشته باشی عزیز دلممممم  . امیدوارمـ آرزوهات با 

صلاح خدا یکی باشه و بهشون برسی

جانا برای خودت رفیق دیگه ای  انتخاب نکنی من دوست ندارم رقیب داشته باشم

بهترین ها نصیب دل پاک و مهربونت 

آبجی آوا تولدت مبارک عشقم 

زمینی شدنت مبارک مهربونم

دست خطم فردا میدم امضا میزنم


چند روزی هست ک نیستی و من نگرانتم امیدوارم  حال دلت خوب باشه عزیزم

1 آبان ۱۳۹۶ 


تاریخ : دوشنبه 1 آبان 1396 | 12:00 ق.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
سلام.

آبجی شقایق حالت خوبه؟؟

نگرانتم


تاریخ : یکشنبه 30 مهر 1396 | 02:53 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
آبجی آ وا لطفا نظر تو پست رمزدار رو بخون و بی زحمت جواب بده عزیزممم


تاریخ : چهارشنبه 26 مهر 1396 | 10:42 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات



احمق نباشید و منو احمق فرض نکنید.




تاریخ : سه شنبه 25 مهر 1396 | 01:28 ق.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
دو روزپر ماجرا در مدرسه!

دلم نیومد خاطرات این دو روز ب خصوص امروز تو خاطراتم نباشه

شنبه دبیر فیزیک نیومده بود و رسما دو ساعت کامل وقتمون تلف شد البته من و چند تا از بچه ها رفتیم کتابخونه 

زنگ بعدی زمین شناسی داشتیم از اونجایی ک فصل ۲ تدریس شده بود فصل ۱ مونده بود 

فصل ۱ چند صفحه تدریس کرد خیلیییییییی جالب بووووود مخصوصا اسم ستاره ها بعضیاش ک تلفظشون سخت بود دبیرمون میگفت ما هم

پشت سرش مثل بچه دبستانی ها تکرار می کردیم اسم یکی از ستاره ها ک فارسی بود و تلفظش آسون کوتوله ی سفید بود

چقدر ب اسمش  خندیدیم هفته بعد شنبه کنفرانس زمین سناسی دارم.واااای باید پاورپوینت درست کنم
زنگ آخرم ک شیمی داشتیم دختر فقط میگ می نویسیم تازه واکنش هارم رو تابلو نمی نویسه  

کلا قبل زنگ شیمی دستامون رو بایدنرمش بدیم.

حالا بریم روز پر ماجرای امروززززز

اول صبح تو صف ی دبیر ورزش هست خیلییییییی اکتیو هست

نرمش کردیم ی لحظه فکر کردم داریم می رقصیم جان خودم نرمشاش قسمتایی از رقصه حالا ما ب این بزرگی دختر مدیرمونم چادرش رو برداشته بود نرمش 

می کرد

حالا با یکی از بچه ها مسابقه دو میداد

کلی خندیدیمممم

وقتی داشتیم می رفتیم کلاس مدیرحان ب خانم سفارکار دستور فرمودن زووم بشن تو چشمامون در جریانید ک برای چه موضوعی

البته من با این موضوع کاملا مخالفم  چون با این کار شخصیت خودشونو زیر سوال می برن 

حالا ما ک این مورد رو مشکل نداشتیم رفتیم کلاس یکی از بچه ها رو نگه داشته بودن

مدیر گفته بود برای کی ابروهاتون رپ بر مبدارید و برای مردا؟ دوستمم برگشته بود گفته بود وااااا مگ شما برای مردا ابرو بر میدارین 

قیافه مدیرگفته بود زنگ بزن مامانت بیاد دوستم گفته بود نه ب بابام زنگ میزنم حالا مدیر جاان گفتممم ب مامانت زنگ بزن اطلاع بدم

دوستم نه خانم من ب بابام زنگ میزنمممم بابام اطلاع داره بالاخره مدیر کم  آورده بوده و گفته بروووو کلاس حالا دوستم اصرار میکرده ک حتما باید

ب باباش زنگ بزنه و اطلاع بده باز مدیر تسلیم شده بود و دوستم ب باباش زنگ زده بود بالاش اومده بود بعد فهمیدن این ک جریان جیه گفته بود من گفتم

چی شده قیافه  مدیررررر دیدن داشت اصلا

حالا زنگ اول امتخان زیست داشتیم این معلم ورزش اکتیو وقتی هوا خوبه بچه ها رو نمیبره باشگاه و برای ما مزاحمت ایجاد میکنه  اصلا انگار جام جهانی بود

چند روز پیشم کلاس دهمی ها ورزش داشتن یکیشون با صدای بلند عر عر می کرد استغفرالله  

حالا در این حین تو سالن خانم سفارکار اومده بود با اون یکی کلاس دعوا می کرد ما هم کلا در و پنجره رو بستیم نوشتیم.

زمگ بعدی ریاضی داشتیم بچه ها از خستگی شلوغ می کردن بعد خانم داشت تعریف می کرد ک اوایل استخدامش بچه ها رو میزده ولی بعد چند سال 

تصادف میکنه و دقیقا همون دستش آسیب می بینه ک هنوزم ک هست نمی تونه خوب حرکت بده گفت دیگ توبه کردم بچه ها هم گفتن خدا رو شکر

 بچه ها شلوغ می کردن گفت هنوز اون یکی دستم سالمه هااا خخخخخخ اخرا مدیر اومد کلاس زنگ تفریح بیرون نیایید تا دبیر زنگ بعدی بیاد  

خانم عباسپور گفت می تونم ی ربع رو من بمونم مدیر از خدا خواسته آره ممنون میشمممم بالاخره وقت زنگ ک شد بچه ها ی سر صدایی کردن ک

خانم پشیمون شد البته ده دقیقه موند تو کلاس ولی خدایی ۴ ساعت بدون آنتراک موندن تو کلاااس خیلییییییی سختهههههههه 

تو این ۵ دقیقه ک دبیر نداشتیم بچه ها ی سر و صدایی راه انداختن ک نگوووو مدیر اومد گفت لطفا ساکت تیاتر خیابونی هست حالا بچه ها مدیر از در نرفته

شروع می کردن یکی می رفت رو صندلی یکی می رفت کنار پنجره می نشست همه اینا در عرض چند ثانیه انجام میشد مدیر ک دوباره در رو باز می کرد

تا درو باز کنه بچه ها منظم میشدن بصلا انگار این صداها از این کلاس نبودن وااای اینقدر این کار رو کرد ک مدیر سری آخر اومد کلاس خودش خندید  

بیچاره دیوونه شده بود وااای چقدر خندیدیم. 

حالا دیگ مدیر کم آورد رفت بچه ها هم دیگ مدرسه رو رو سرشون گذاشته بودن

صبا ادای خانم حیدری رو در اورد سال پیشم از این کارا می کردن واااای دیگ دل درد گرفته بودم 

حالا دبیر بعدی ادای خانم خزایی واااااای دیگ این از همه بدتر بوووووووووووود دیگ اینقدر خندیده بودم من وقتی زیاد بخندم خیلی ببخشید عق می زنم

دیگ هم از چشمام از خنده اشم میومد عق میزدم داشتم می مردم دل دررررد واااای خداااااا

حالا در همین حین ک صبا ادای خانم خزایی رو در مباورد خانم ملبحی ی دفعه در رو باز کرد صبا در عرض ی چشم بهم زدن تغییر قیافه داد

خب اونا بیرون با میکروفون صحبت می کردن کلا صدای دبیرمون نمیومد اصلا ی وضعی بود تو همین حین زنبور ب کلاسمون حمله کرده بود

حااا دبیرمون می ترسید نسیم گفت خانم من می کشم حالا خانمم ب خاطر این ک کم نیاره با نسیم پاشدن بکشن ما نهههه گناه داره بیرونشون کنید

بالاخره ی چندتایی رو بیرون انداختن ی چند تایی رو کشتن تموم شد

صدای میکروفون بچه ها و خانم کلا قاطی شده بود ی دفعه برقا قطع شد خب دیگ برنامه اونا بهم ریخت نتونستن برنامه رو اجرا کنن بچه ها می گفتن 

خداروشکررر آهمون گرفت   

ولی خدایی ما هم تو اون ۵ دقیقه شایدم کمتر برای خودمون تیاتر اجرا کردیم 

خب دیگ آخرا یکم جدی شدیم.

حالا دیگ زنگ خورد بیاییم خونه داشتم میومدم خانم سفرکار صدام زد گفت نگین مامانت زنگ زد بری دنبال فاطمه وااای قلبم اومد دهنم اخه قرار بود بابام

امروز بیاد قرار نبود من برم دنبال فاطمه بالاخره رفتم داشتیم با فاطمه میومدیم بابام از پشت صدام کرد واااا پس چرا ب من گفتید بیام اینجا 

گفت خونه نیستیم خاله زنگ زد دعوتمون کرد ب خاطر اون رفتیم اونجا کلی خوش گذشت بعد ناهار رفتم اتاق زهرا ب یاد بچگی هامون خوابیدم 

ب زهرا پیام دادم گفتم زهرا میدونی کجات؟گفت کجا؟گفتم ب یاد بچگیامون تو اتاق تو خوابیدم

ساعت ۳ ب اصرار من اومدیم خونه ک درس بخونم.

خدایا شکررررت بابت لحظه های خوب

الهی العفو


تاریخ : یکشنبه 23 مهر 1396 | 07:16 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


تاریخ : شنبه 22 مهر 1396 | 08:10 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


تاریخ : شنبه 22 مهر 1396 | 06:18 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
پست زدم ک فراموش نکنم  باید بنویسم.

فردا آزمون دارم دیگ مثل قبل نیستم ک درصد و تراز چی میشه!!

اینو رو  مدیون آبجی محدثه و مریمی جانم هستم.

فردا قراره شروع ی رقابت باشه با خودم یعنی دفعه بعد از دفعه قبلش باید بهتر باشم. من نمی تونم خودمو با دیگران مقایسه کنم چون در شرایظ هم دیگ نبودیم

خیلیا مثل من سرما نخوردن ک چند رور نتونن درس بخونن خیلیا شرایط روحی منو نداشتن و منم تو جای خیلیا نبودم ...پس عاقلانست ک فقط با خودم رقابت کنم .

و من هیچ وقت نمی تونم طبق میل دیگران ماشین و یا حتی جت باشم و نیستم.و معاشرت با ادمایی ک این طرز فکر زو دارن خستم میکنه

من موش آزمایشگاهی نیستم ک هر کسی ی روشی رو رو من کار کنه من ی آدمم مثل أدمای دیگ

چند دقیقه شادم و چند دقیقه غصه مند و عصبانی ب نظرم طبیعیه در مقابل اتفاقات خاص خودش اگر این حالت ها پیش نمیومد غیر طبیعی بود.

من می تونم ب هر چی ک خودم می خوام برسم.مثلا من بعد دادن کارنامه ها ی چند روزی غم باد گرفتم ک چرا نمره ورزش اینطوری البته ی جورایی حقم بود

زانوم در رفته بود و اجازه ورزش نذاشتم روز امتحان گواهی دادم و گفتم نمی تونم اگ امکانش هست بعدا امتحان بدم دبیرم ی لحظه درک نکرد و گفت نه نمیشه

منم گفتم ب هر حال من نمی تونم حتی بعدش معدل سالانه رو ب هرکس میگم شاخ در میاره البته معدل سال تو معدل کتبی نهاییم هیچ تاثیری نداشت و ب 

تبع تو کنکورمم فقط نمزات نهایی تاثیر دارن ولس من با این ک میدونستم معدل سال مهم نیست بازم غصه می خوردم.چون از هدف اصلیم دور شده بودم.

ولی بعد دیگ برام مهم نبود هیچی ولی چند روز پیش ک تو قلم چی گفتن نمره سال رو باید بنویسی در دلم گفتم زانو جان ببین چ ها ک نکردی با من 

ولی مهم نیست سلامتیم مهم هستخیلیا امتحان ورزش دادن و نمرشون خوب شد ولی هیچ کدومشون مثل من نبودن ک داشتم می لنگیدم و راه می رفتم

پس شرایط هر کس مثل من نیست. متقابلا شرایط منم مثل اونا نیست فقط با خودم رقابت می کنم و دکمه های اعصابم رو ب دست دیگران نمیدم.

نمیذارم کسی بهم استرس منتقل کنه و آدمای منفی نگر رو از خودم دور می کنم و بعدها بهشون نشون میدم ک من تونستمممممم ...من می تونمممممم

این حرفا توافق نامه هایی بین من و خودم هست !!! میدونید ک أزمون ۵ آبان ی هدفای دیگ دارم. 

من قراره از آزمون فردا خیلی چیزا یاد بگیرم خیلیی  

۷ ماااه وقت دارمممم کلیه می تونم ی رقابت سالمذبا خودم داشته باشم

و پرکردن دفتر بذنامه ریزی امشب آرامش خاصی بهم داد از فردا هر روز ک پرش کردم میذارم اینجا.شایدم برای ی هفته رو بذارم  دیگ هر روز نذارم.

و اما امروز ی درس مهمه زندگی یاد گرفتم ک از نوشتن آن در پستدعمومی معذورم

ان شاءالله فردا تو پست رمز دار می نویسم رمز رو ب کسایی ک بخوام میدم.

آبجی محدثه 
و 
آبجی مریمییی

بابت همه حرفای آرامبخشی ک گفتید قلبا ممنونتونممم حرفاتون عجیب منو آدم کرد.دوستتون دارممم

ببخشید زیادی اذیتتون می کنم .معذرت می خوام دیگپسعی می کنم کمتر مزاحمتون شم.البته فقط تمام  سعی خودمو  می کنم 



تاریخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 | 11:05 ق.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
وقتی ک مریم برات دست خط میفرستهتو هم ک دیگ لوووووس میشیییییی  

دست خط زیبای مریمییییی کلیککککک  

و اما پاسخ من با دست خط زیبای خودم





تاریخ : چهارشنبه 19 مهر 1396 | 06:57 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
سلام و عرض ادب. خوب هستید ان شاءالله

منم شکر خدا خوبم.هر چند ی چند روزی از شرایط روحی رنج بردم اونم ب خاطر ی مشت حرفای نا امیدکننده مشاور مدرسه بود 

اومد کلاس با ما حرف بزنه زد خراب کرد داغونمون کرد من احمقم حرفاشو جدی گرفتم میگفت شما نمی تونید سخته شما امسال بلا 

استثنا همتون افسرده میشید عههه تلقین بد دردیه بالاخره چند روز کشید ب خودم بیام  عههه افسرده خودش بود ک اومد اون حرفا 

رو ب ما گفت
واقعا این حرفا چی بود اگ سوت میزد بهتر از حرفاش بود بالاخره ما چند روز تحت تاثیر قرار داد متاسفانه   

خب الان با حرفای مریم اروم شدم مریم لحظه ب لحظه عکسای خوابگاه رو می فرسته تو دلم بابت دلتنگیش و گریه کردناش بهش حق میدم 
14 نفر تو ی اتاق 
محیط دانشگاه عاااالیهه فقط خوابگاه عجب دلگیره یعنی سال بعد منم میرم خوابگاه واااای نه خدا خودت ب من کمک نماااا من حتی اگ رشت هم  قبول شم باز دق می کنم چراا؟ چون من بر اساس تجربیات گذشته بیشتر از 3 روز بدون خانواده نمی تونم جایی بمونم خب دیگ آه و فغان بسه نگین جان. آفرین برو ب اتاقت برس باید اماده شه برای آزمون 5 آبان تقریبا 2 هفته دیگ. تبلتم گم شده نیست ب قول مریم خوبه خودمو گم نکردم 

چیز کوچکی هم نیست آخه از اونجایی ک رو سایلنت بود با زنگ نمی تونیم پیدا کنیم  

نیستش 

برید جمله های خوبم رو بخشیش رو از در و دیوار اتاقم ببینید روحیه بگیرید 









آغا همین الآن بعد از این ک تبلت از دیشب گم شده بود بالاخره پیدا شد طبق حدسم تو لایه کاغذ ماغذام بود تو اینا 



پس چی شد نا امیدی ممنوع دادن دکمه های اعصاب ب دست دیگران ممنوع 

برای سلامتی دکمه های اعصابمون صلوات محمدی پسند بفرستید

پ ن: همین الان خبری شنیدم پدرجانمون خبر گریه کردنام رو ب مادرگرامی و خواهر گرامی صبح تو راه داده وقتی داشتن میرفتن سرکار و مدرسه صب

فاطمه اومده میگ ابجی شنیدم  دیروز گریه می کردی؟ من: تو از کجا فهمیدی؟ فاطمه: بابا صبح تو ماشین می گفت من فاطمه سکوت بعدش میرم 

پیش بابام بابا چرا گفتی گریه کردم؟ حالا مادرجان بدونه چیزی نیست این ک فاطمه بدونه گریه کردم خیلییی مادرجان میدونست و ب روم نمیاورد فاطمه لو دا


تاریخ : چهارشنبه 19 مهر 1396 | 04:13 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
سلام  ان شاءالله خوب هستید؟

حال جسمی بنده امروز شکر خدا خوبه البته ی چند روزی از سرماخوردگی رفتم اون دنیا رو دیدم اومدم این دنیا 

فعلا دوست و یار من ماسک جان هست ولی خداروشکررررر از آنفولانزا جان سالم ب در بردم.

اما حال روحی نه. چرا؟نمیدونم 

امروز  قرار بود با جناب پدر بعد از ظهر بریم قلم چی ثبت نام کنم و بعدش از کتابفروشی چند تا کتاب بخرم 

رفتبم قلم بسته بود هنوز, بابام گفت بریم کتابفروسی کتاب بخریم بعد دوباره برگردیم تا این باز کنه.

رفتیم جایی ک من همیشه کتابامو از اونجا می خرم اونم بسته بود زنگ زدیم گفت تو راهم 

بابام گفت فقط قلم چی و کتابفروشی کار داری؟جای دیگ کار نداری؟ 

منم ک دلم خیلییییی گرفته بود گفتم نه فقط قلم چی و کتابفروشی با گریه!

بابام گفت چرا گریه؟ حرف بابام همانا و گریه های من وسط خیابون همان 

بله امروز یک عدد نگین در خیابان گریه کرد تعجب نکنید اون من بودم نگین ِ ب 

بابام گفت چرا گریه می کنی؟مامان بابات پیشتن همه خانواده زنده ان پدر مادرت نمردن منم گفتم ب خدا نمیدونم دلم گرفته

آخه این همه فشار درس و مدرسه و کنکور فشاری ک واقعا ادمو میشکنه.

آدمو ضعیف میکنه .. خب بگذریممم زندگی سخته دیگ.

خب کتابفروسی اومد کتابام رو خریدم 120  تومان نافابل پول 3 جلد کتاب شد

حالا شیمی پیش مبتکران دو جلدددددد بودددددد واااییی خدای من 

بعد رفتیم قلم ثبت نام کردیم فعلا ثبت نکردن چون سایتش بهم شمارنده رو نمیده منم از بی مسیولیتیشون

اگ امروز بعد اومدن با مربمی نمی حرفیدم خفه میشدم.مرسی ک هستی مریمیی 

اسم وب رو عوض کردم چون دیگ خاطرات این 9 ماه آینده برمیگرده ب کنکور و روزای کنکوری 

برای آزمون بعدی خودم برنامه می نوییم و از مساورجان کمک می گیرم فقططططط کمکککککک و هر جا مثل امروز خفه شدم ازش کمک بگیرم

حالا بماند امروز با مریمی حرف زدم خوب شدم.

خب 200 تا لغت زبان حفظیدم و فعلا تستاش مونده  

خب تصمیم گرفتم زمین شناسی رو هم بخونممممممم حتماااا

بعدش آها 4 تا سوال هندسه رو تو ریاضی رو نمیزنم چون هم وقت گیره هم ریسکش زیاده پس عاقلانست ک نزنم.

دو درس دینی دومم خوندمممم 

زیستم 20 صفحه اول پیشو خوندم

از دینیم بسی راضیم اگ یکم کار کنم می تونم بالای 80-90 بزنم

باز هم از عربی می ترسم چ کنم ضعیفهه دیگگگ باید خیلیییییییی تلاااااش کنمممم تا بتونم ب 40-50 برسم

خب فعلا همینا.

روزاتون پر از یاد خدا









تاریخ : سه شنبه 18 مهر 1396 | 08:10 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
چقدر دلتنگ پدربزرگم شدم.

ای کاش بود. مهربانم باباجون عزیزم تا ابد به  یادت هستم .

چقدر مهربان بودی ک با گذشت دو سال و یک ماه و یک روز فراق برام سخته 

روز از دست دادنت مثل تیری بود ک ب قلبم فرو رفت و زخمش هر روز ک میگذره عمیق تر میشه 

بابا جونم خیلی جای خالیت حس میشه امروز 1 سال و یک ماه و یک روز هست ک بهترین شخص زندگیم نیست

الگوی مهربانی ام نیست , الگوی این ک با هر شخص با زبون خودش حرف بزنم نیست.

کسی نیست ک دیگ برام  ضرب المثل های قدیمی ای ک باباجون با صدای آرام بخشش برام تعریف می کرد رو تعریف کنه

ای کاش تنها بودم یا جلوی این همه آدم می تونستم غرورمو زیر پام بذارم و بغضم رو بشکنم و گریه کنم بی آن ک کسی بگوید گریه نکن آنقدر گریه کنم
 
تا آرام شوم حیف و صد حیف ک شرایطش نیست.




تاریخ : دوشنبه 17 مهر 1396 | 08:25 ب.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
همین چند دقیقه پیش تو خواب احساس کردم تب کردم پاشدم دیدم آره تب 5\38 با روشن کردن چراغا مامانم هم بیدار شد اومد اتاقم 

زبونم کلا زخم شده فک کنم از تبم هست دیر فهمیدم فعلا دارو خوردم حالت تهوع دارم .

چ بدبختی ای گیر کردم.رور ائل فقط گلو درد ساده بود فک نمی کردم اصلا اینطوری باشه 

ایییی خدااااا استخوانااام....


تاریخ : یکشنبه 16 مهر 1396 | 04:44 ق.ظ | نویسنده : نگین خانم | نظرات
تعداد کل صفحات : 5 ::      1   2   3   4   5  
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By Slide Skin:.
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات