امـشـبـم مثل هـر شـب دوباره برات " گـریـه کردم "
گـریـه کردم گـریـه کردم که شاید بـدونی بـگـی بـرمـیـگـردم
امـشـبـم زل زدم مثل هـرشـب به عـکـسـت رو دیـوار
گـریـه کردم گـریـه کردم که شـایـد بـگـیـری تـو دسـتـای سـردم
امـشـبـم مـثـل هـرشـب یـه نـامـه برات مـینویسم مـینویسم
مـینویسم مـیخوام خـون بـشـه چـشـم خـیـسـم
امـشـبـم پُـر شده کـاغـذ از اسـمـت ، از اشـک چشـمـم
مـینویسم مـینویسم مـیخوام بــاورت شـه دیـوونـم عـزیـزم
کــجــایـی بـیـــــا خـیـلـی تـنـهــام...
کـــجــایـی که تـاریـکـه دنـیــام...
بـرات مـینویسم یـه نـامـه
کـــجــایـی که غــم تـو چـشـامـه
کـــجــایـی که مـن بـی قــرارم
کـــجــایـی که طـاقـت نـدارم
کـــجــایـی بـیــــا بـسـه دوری
چـــــجــوری تــونـسـتـی چــــــــجــوری؟؟؟
مهم نیست ک بعدا چی میشه!
مهم اینه دیگه هیچی مثل قبل نمیشه
در تمام لحظه های دلتنگی، دل عجیب بهانه ات را می گیرد.
نمی دانم چه کنم که دیگر یادت نکند.
نمی دانم تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی؟
مدتهاست که دیگر عقل هم قادر به قانع کردن دل نیست...
این روزها بیشتر از همیشه به گوش دل ،قصه رفتن می خوانم
اما انگار هر چه بیشتر می گویم، او کمتر گوش می کند
و بیشتر هوای تو را می کند.
دیگر نمیدانم چه کنم...؟
چگونه از بار این بغض کم کنم...؟
چه کنم که آنقدر در لحظه هایم جای تو خالی نباشد؟
ساده برایت بگویم :
" این روزها در جمع من و این بغض بی قرار ، جای تــــو خالیست... "
دلـــــــتنگم
دلتنـــــــگ " تــــــــــو"
میخواهم ببارم اما نمیدانم اشک من چه چیز را می تواند به تو دهد
در امتداد نفسهایم به دنبال تو میگردم
اما تا رسیدن به تو چقدر راه است؟
نــمـیـدانــم
برای رسیدن به تو آسمان را زیر پا میگذارم
اما آسمان هم با من قهر است
حال تنهای تنها راه را به نظاره مینشینم تا تو باز آیی
تا گرمی دستانت سردیهای دلم را مملو از عشق کند
و باری دیگر چشمانم را میبندم
تا تصویر زیبای تو را در رویاهای خیالم ببینم