حس میکنم باید کارگردان میشدم …
هرکسی به من میرسد بازیگر است
به احترام رفتنت
کلاهی که بر سرم گذاشته ای را بر میدارم
وقتی کسی پشت سرت حرف میزنه دو حالت بیشتر نداره:
یا میخوان جات باشن نمیتونن..
یا میخوان بات باشن نمیتونن..
چون اون فقط وسوست میکنه تا اونیو ک داری از دست بدی....
ازم پرسید منو بیشتردوسداری یا زندگیتو؟؟
گفتم زندگیمو...
قهر کرد و رف...
اما هیچ وقت نفهمید که تمام زندگیم بود...
خدایا جای سوره ای ب نام عشق در قرانت خالیست...
که اینگونه اغاز شود
وقسم ب روزی که یکی دلتو بشکنه و جز خدامرحمی نخواهی یافت...
همیشه بهم میگفت زندگیمی...
وقتی رفت گفتم مگه من زندگیت نبودم؟؟
گفت ادم برای رسیدن ب عشقش باید از زندگیش بگذره...
دختری زیبا بود اسیر پدری عیاش که درامدش فروش شبانه دخترش بود دخترک روزی گریان از منزل پدر نزد حاکم پناه گرفت .
وقصه خود را باز گو کرد حاکم دختر را نزد زاهد شهر به امانت گذاشت که در امان باشد اما جناب زاهد هم همان شب اول دختررا...
نیمه شب دختر نیمه برهنه به جنگل گریخت
و4 پسر مست اورا اطراف کلبه خود یافتند و پرسیدند با این وضع این زمان در ای سرما اینجا چه می کنی ؟؟ دختر از ترس حیوانات بیشه و جانش گفت:
که اری پدرم ان بود و زاهد از خیر حاکم چنان .
بی پناه مانده ام پسر ها با کمی مکث وفکر ودیدن دختر نیمه برهنه اورا گفتند :توبرودر منزل مابخواب مانیز می اییم دختر ترسان از اینکه با این 4 پسرمست
تاصبح چگونه بگذراند در کلبه خوابش برد صبح که بیدارشد..
دید بر زیر و برش 4 پوستین برای حفظ سرماهست و 4پسر بیرون کلبه از سرما مردند.
رفت و بر در دروازه شهر داد زد که از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد.
وسط کعبه دو میخوانه بنا خواهم کرد تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
مخدری هست
به نام زن
زنی که دوستش دارد
نبودنش
قهرش
دوریش
خماری می آورد
و آب می کند ابهت مردانه اش را
و اینگونه است که میگویند:
"قدرت" جاذبه ی مرد است
و ""جاذبه قدرت زن....