بارکد واتس آپ من

برچسب ها: بارکد، واتس، واتس_آپ،

تاریخ : شنبه 3 آبان 1399 | 11:10 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
مهیار از میام ما رفت

مهیار

زدم فریاد خدایا این چه رسمی است ،
 رفیقان را جدا کردن هنر نیست ، 
رفیقان قلب انسانند خدایا ، 
بدون قلب چگونه می توان زیست
....

دوست عزیز و دیرینم 
مهیار 
در میان تنهایی از بین ما
پر کشید و تنهایی به سوی خدا رفت
او رفت و مرا در میان این همه نارحتی
و درد و رنج تنها گذاشت
کسی که در روز های دلتنگی و ناراحتی
  مونس و سنگ صبورم بود
کسی که هروقت نگران مالی داشتم 
اولین نفری بود که بودن هیچ دلواپسی
آن را حل می کرد

روحت شاد رفیق
آرام بخواب
تویی که یک شب راحت نخوابیدی





تاریخ : جمعه 25 مهر 1399 | 09:28 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
با دروغ نمی شود عشق به دست آورد
یا که دلی را برد
دروغ زلزله ایی است  که جز خرابی چیزی ندارد
بعضی ها بی عشق و عاشقی
تن به ازدواج می دهند
فکر می کنند زمان همه چی را درست می کند
فکر می کنند هرچه زمان بگذرد بهم علاقمند می شوند
اما نمی دانند که طرف مقابلش جز تنش چیزی از او نمیخواهد
و صبح ها باید هم دستمال کاغذی ها را جمع کند 
هم لباس های کنده شده از تنش را
او بعد ها خواهد فهمید زمان چیزی را درست نکرد که هیچ
حتی گذشته را هم از یاد نبرده است
بدترین تراژدی زندگی وی زمانی است که
برای ایجاد محبت بین خودش و همسرش 
ناخواسته تن به بارداری اجباری می دهد
که شاید طفلی کوچک بتواند
 بین او و همسرش محبت ایجاد کند
اما زهی خیال باطل
نه زمان او را به همسرش علاقمند کرد 
نه آمدن طفلی کوچک و بی گناه
حال او تنها مانده و خاطراتی که دست از سرش بر نمی دارد 
روزها را با کار و کار و خانه داری خودش را سر گرم می کند و
شب ها تن خسته اش را یا به آغوش مردی می سپارد 
که هیچ علاقه ایی به او ندارد
یا تن خسته اش را به تختخواب سرد می سپارد 
و شب ها را با قرص آرامبخش سپری می کند
تا شاید افکارش او را به گذشته نبرد
او خوب می داند که با دل نمی شود مبارزه کرد
خوب می داند اگر دل جایی گیر کند 
یا باید با مدارا جدایش کرد 
یا اگر بخواهد بزور متوسل شود
عین یک پارچه ایی پوسیده از هم پاره می شود
او خوب می داند زمان هرچه بیشتر می گذرد
چون شراب ، که هرچه کهنه تر می شود
مستی و اثرش دو چندان می شود
عشق به معشوقش هم هرچه بیشتر می گذرد
او را علاقمندتر و بی تاب تر می کند

برچسب ها: عشق، کهنه، گذشته، شراب، طفل، همسر، تختخواب،

تاریخ : شنبه 19 مهر 1399 | 12:43 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
تاریخ : یکشنبه 13 مهر 1399 | 03:57 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
تاریخ : شنبه 12 مهر 1399 | 10:28 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
تاریخ : جمعه 4 مهر 1399 | 07:12 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
روزگاری عجیبی ست

برچسب ها: رسم، روزگار، دنبال،

تاریخ : یکشنبه 23 شهریور 1399 | 12:51 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
دلنوشته های متین - مهر من در دل تو

اکنون دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست
چون دیگر نه  "مشترک" هستی و نه "مورد نظر" ...!
هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ،
کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده...!
هرکس که سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، 
میگویم وجودش را نداشتی...!
فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ،
قطع به یقین من کم توقع بوده ام...!
حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ،
 فقط یک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم....!
زمانی "نبودنت" همه هستی مرا نابود میکرد
 ولی حالا "بودنت".......!
میشود که نباشی؟؟؟
راستی!!
سلام مرا به وجدانت برسان...البته اگر بیدار است..!!




طبقه بندی: دروغ، دستنوشته، دلنوشته های متین،
برچسب ها: مشترک، مورد، نظر، وودش، گردنم، وجدان، سرکش،

تاریخ : سه شنبه 3 دی 1398 | 08:36 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات

دلنوشته های متین - مهر من در دل تو

مرد جوانی را دیده ایی
فقط چند زمستان
رنگ موهایش را برفی کرده است
آیا مردی را دیده ایی
که چند بهار
رنگ سیاه ریش اش را سپید کرده باشد
آیا مردی را دیده ایی
فقط چند پاییز
غرورش را چون برگ درختان
ریخته است
آیا تو دیده ایی
زنی با دروغ هایش
این چنین مردی را از پای در آورد
اما من دیده ام
من دیده ام زنی با گریه هایش
با خواهش هایش
مرز بندی کرد میان خودش و دیگر دختران
من دیده ام زنی
برای بدست آوردن مردی از همه ی غرور و زنانگیش گذشت
 من زنی را دیده ام
که پیام های هر صبحش را
با بوسه ایی از عمق جان به پرواز در می آورد
من زنی را دیده ام
که تمام دلخوشی های هر روز و شبش
چک نویس های مردی خسته و نامید بود
که هرشب با شوق و ذوق اولین نفری باشد که بخواند
اما من بچشم خویش دیدم
همه این ها مانند حبابی تو خالی بود
که با صدای مهیبی ترکید




طبقه بندی: متین، عکس نوشته های متین، دستنوشته،
برچسب ها: مرد، گریه، خسته، دیده ایی، دلخوشی، عمق، جان،

تاریخ : سه شنبه 3 دی 1398 | 08:19 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
خنجر از هرکس و ناکس ، ما بسیار خوردیم
لیک ضربه ی کاری را ، ما زآشنا خوردیم

متین
دلنوشته ی متین



طبقه بندی: عکس نوشته های متین، دستنوشته، دلنوشته های متین، متین، دلنوشته متین،
برچسب ها: خنجر، هرکس، بسیار، ضربه، آشنا،

تاریخ : پنجشنبه 25 مهر 1398 | 09:42 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
یکی می شود تار و پود ، وجودت
همانی که می شود عشق ، درونت

متین




طبقه بندی: متین، واقعیت، عکس نوشته های متین، دستنوشته، دلنوشته های متین،
برچسب ها: تاروپود، وجودت، عشق، درونت،

تاریخ : پنجشنبه 25 مهر 1398 | 09:35 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
عاشقانه از بحر تو سرودم ، تویی که خوابِ خوابی
دلخوشم به صبح فردا ، بیدار گردی و شعرم را بخوانی

متین




طبقه بندی: عکس نوشته های متین، واقعیت، دلنوشته های متین، متین، دلنوشته متین،
برچسب ها: عاشقانه، سرودم، خواب، صبح، بیدار، شعرم،

تاریخ : پنجشنبه 25 مهر 1398 | 09:28 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
نزد عارف سخن از عشق زمینی ، گفتن ، گنه است
لیلی وش باشی و مجنون نشوم ، خود ، گنه است

متین





طبقه بندی: دلنوشته های متین، عکس نوشته های متین، متین، واقعیت، دستنوشته، دلنوشته متین،
برچسب ها: عارف، سخن، عشق، گناه،

تاریخ : پنجشنبه 25 مهر 1398 | 09:19 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
تو در یاد منی

برچسب ها: یاد، منی، رفته.بین ما،

تاریخ : جمعه 8 شهریور 1398 | 11:36 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
خوشا

برچسب ها: خوشا، جانی، جانانش، باشی،

تاریخ : جمعه 8 شهریور 1398 | 11:31 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
گفتی برای دیدنت
لحظه شماری می کنم
اما من
ساعت هاست که
انتظار آمدنت را می کشم
متین
......
کاش
کمی معرفت داشتی
تا اینکه
بعد بخواهی 
یک عالمه معذرت
متین
.....
گاهی وقت ها شده
از خودم می گذرم
از تو که 
راحت می گذرم
پس برایم 
سرسنگین نباش..
متین
...
من چه چهره ها
و چشم های زیبایی که ندیدم
اما ...
از کمر به پایین ،،
بوی هرزگی می آمد
متین
....
شکستنی می شکند
چه بیفتد
چه پرتش کنی
چه با سنگ بزنی
و ...‌
چه با حرفی که بزنی
متین
....
شب های تنهایی من
به درازای
موهای تو گشته
متین



تاریخ : یکشنبه 6 مرداد 1398 | 09:46 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
چرا رفتی

دیدگانم را پر از اشک کردی و رفتی
 آنکه از خود بپرسی چه کردی ، 
دلی را شکستی
دل مرا چه یافتی ؟ گذرگاهی برای عبور !
کوره راهی که باید هرجور که هست
 از آن گذشت و رفت
رفت و دیگر نیم نگاهی نکرد و 
برای همیشه رفت !
من ماندم و دلی که دیگر کوره راه هم نیست،
بلکه شدبن بست غم مرا از چه یافتی ؟ 
آبی که میشود از ان چشید و رفت !
آبی که دیگر نه ذلال است و نه شیرین
حالا این آب شده گِلی و تلخ
قلبم هنوز می تپید وقتی که رفتی 
حالا دیگر دلیلی برای تپیدن نیست
نگاهت را باور داشتم ، به کلامت ایمان آوردم
رفتنت همچو کابوسی مرا در خود گرفت
 و تا مرگ برد
اما مرگ هم مرا نپذیرفت ،
چراکه او هم عشق را باور داشت
مرگ به من گفت : 
کسی که مرگ عشق را باور کرد
دلیلی برای مردن ندارد چرا که خود مرده
من شدم زنده ای مرده در خود
خدایا چه می شود مرا ؟!!!!!!!!!!!!
تا وقتی که عشق عظیم ترا دارم
 چرا مرگ عشق را باور کنم
من با حضورت شدم زنده ای عاشق
همان آب ذلال و شیرین



طبقه بندی: دلنوشته متین، متین،
برچسب ها: رفتی، تنها، اشک، گذاشتی، مرگ، عشق،

تاریخ : چهارشنبه 15 خرداد 1398 | 01:57 ق.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
تاریخ : پنجشنبه 29 فروردین 1398 | 10:36 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
یار در برم


خاطراتت سکوت شب را می شکند


آمدنت اتفاق خوب بود

برچسب ها: دلبرم، فاجعه، آمدنت، حاصلش، سکوت، شب، یار،

تاریخ : پنجشنبه 29 فروردین 1398 | 09:23 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
تاریخ : شنبه 10 فروردین 1398 | 09:20 ب.ظ | نویسنده : متین شجاعی | نظرات
.: Weblog Themes By VatanSkin :.

تعداد کل صفحات : 4 :: 1 2 3 4


شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات