گالری مدل لباس مجلسی 2016

ساخت وبلاگ خرفه ای با اذین بلاگ

ღ♥ღ من و تنهاییهام...ღ♥ღ

سلام به همراهان عزیز

مرسی که عاشقانه های   ღ♥ღ من و تنهاییهام...ღ♥ღ  واسه بازدید انتخاب کردید

نظرتون رو در مورد این مطالب سایت برامون بنویسید (نظرات صفحه) 

اگر انتقاد یا پیشنهادی هم دارید خوشحال میشم بدونم

دوستانی که مایل هستند نویسنده    ღ♥ღ من و تنهاییهام...ღ♥ღ  بشن از طریق تماس با ما پیام بزارید همراه با ایمیل

با تشکر ، وروجک ، مدیر سایت



تاریخ : دوشنبه 20 مهر 1394 | 04:42 ب.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرف‌های من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمی‌دانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمی‌شد.

هرطور بود باید به او می‌گفتم و راجع به چیزی که ذهنم را مشغول کرده بود، با او صحبت می‌کردم. موضوع اصلی این بود که می‌خواستم از او جدا شوم. بالاخره هرطور که بود موضوع را پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟ اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می‌شد فریاد می‌زد: “تو مرد نیستی!”

آن شب دیگر صحبتی نکردیم و او دائم گریه می‌کرد و مثل باران اشک می‌ریخت. می‌دانستم که می‌خواست بداند که چه بلایی بر سر عشق‌مان آمده و چرا؟ اما به سختی می‌توانستم جواب قانع کننده‌ای برایش پیدا کنم؛ چرا که من دل‌باخته دختری جوان شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و او مدت‌ها بود که با هم غریبه شده بودیم و تنها نسبت به او احساس ترحم می‌کردم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت‌نامه طلاق را گرفتم. خانه، ۳۰ درصد شرکت و ماشین را به او دادم؛ اما او تنها نگاهی به برگه‌ها کرد و بعد همه را پاره کرد.


ادامه مطلب

تاریخ : دوشنبه 5 تیر 1396 | 09:59 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


از دیوانه ای پرسیدند : چه کسی را بیشتر دوست داری ؟
دیوانه خندید و گفت : ”عشقم” را…
گفتند : عشقت کیست؟
گفت:عشقی ندارم!
خندیدند و گفتند : برای عشقت حاضری چه کارهاکنی؟
گفت : مانند عاقلان نمیشوم ، نامردی نمیکنم ، خیانت نمیکنم ، دور نمیزنم ،
وعده سرخرمن نمیدهم ، دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت ، تنهایش نمیگذارم ،
بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود ، برایش
فداکاری خواهم کرد،ناراحت و نگرانش نمیکنم ، غمخوارش میشوم…
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ، اگر دوستت نداشت ، اگر نامردی کرد ، اگربی وفابود ،
اگر ترکت کرد چه…؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت : اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم…



تاریخ : شنبه 3 تیر 1396 | 07:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


امـــا…

رو قلــه حــس کــردی ازش بــی نـــیاز شــدی…

یــادت نــره کــه اون پاییـــن چقـــدر بهـــش نیـــاز داشتـــی.





تاریخ : جمعه 2 تیر 1396 | 05:53 ب.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسر برتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود. دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه.

ادامه مطلب

تاریخ : جمعه 22 بهمن 1395 | 08:22 ب.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟



تاریخ : شنبه 3 مهر 1395 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


میان دستهای کوچکت که حلقه می کنی دور تنم ،
میان گرمای تنت که تمامم در آن گم می شود …
هیچ کس دستش به من نمی رسد …
ممنون که هستی ...
لذت آغوش بی دغدغه و عشق ناب تو را ،
با هیچ چیز عوض نمی کنم …





تاریخ : جمعه 2 مهر 1395 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


دلم یک بغل ” تو ” را می خواهد.

 که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان

 مرا به اسم کوچکم صدا بزنی !

 و برای دقایقی نه چندان کوتاه

 به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ،

 مرا تنگ در آغوش بکشی

 ” آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم “

 کمی عقبم ببری

 به چهره ام خیره شوی ،

 و بی اختیار

 یک لب کشـــــــــدار از من فرو ببری

 همین !





تاریخ : پنجشنبه 1 مهر 1395 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


بی خیال تمام هیاهوی اطراف

بر ساحل زندگی قدم می زنم

بی خیال فکر تو

دنیای خود را نقاشی می کنم

بی خیال تمام آنچه باید باشد

نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم

بی خیال همه رفت ها

به داشته های خود دل می بندم





تاریخ : چهارشنبه 31 شهریور 1395 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


یک زن گرانبهاترین اعجاز خداست
برای داشتنش باید وضوی باران گرفت
و به نام عشق، شبنم وار بر عطر او سجده کرد
و هزار هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایش نمود
او اجابت میکند، عشقی بالاتر از خورشید
و زیباتر از مهتاب را


ادامه مطلب

تاریخ : سه شنبه 30 شهریور 1395 | 10:43 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات


اینجا. چقدر آرام است....

من و تو.... ما کنار هم ایستاده ایم...

با تو بودن،، برای تو بودن ،، مرا به وجد میاورد.....

در گوشم چه زمزمه ای خواهد کرد؟؟؟؟....

باید سکوت را شکست و گفت تمام آنچه در سینه هایمان نگه داشتیم......

دوست داشتن را نباید مخفی کرد....

ابرار عشق هنر است و عاشق،، هنر مند...........

من هم با صدای بلند خواهم گفت ،،دوستت دارم .....

و در کنار تمام لحظه های خوب و بد تو خواهم ماند.....

تو نیز خورشید آسمان دلم باش.......

ما اینجا، شاهد شکوه آفرینش هستیم،

باید بتوانیم زیبایی با هم بودن را خودمان ترسیم می کنیم .....

این ستایش، و از جنس نیایش است



تاریخ : پنجشنبه 1 بهمن 1394 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات

سادگیم را ... یکرنگیم را 
به پای حماقتم نگذار ... انتخاب کرده ام که ساده باشم 
و دیگران را دور نزنم ... و گرنه ... بد بودن و آزار دیگران 
آسانترین کار دنیاست 
بلد بودن نمی خواهد






تاریخ : چهارشنبه 30 دی 1394 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات

من شیفته میزهای کوچک کافه ای هستم
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود
و من
روبروی تو
می توانم تمام شعرهای نگفته دنیا را
یکجا بگویم ...






تاریخ : سه شنبه 29 دی 1394 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را
دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را






تاریخ : دوشنبه 28 دی 1394 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات

زن یعنی ناز هستی در وجود
زن یعنی یک فرشته در سجود
زن یعنی یک بغل آسودگی
زن یعنی پاکی از آلودگی
زن یعنی هدیه ی مرد از خدا
زن یعنی همدم و یک هم صدا
زن یعنی عشق و هستی، زندگی
زن یعنی یک جهان پایندگی
زن یعنی اردیبهشت، فصل بهار



ادامه مطلب

تاریخ : یکشنبه 27 دی 1394 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات

●❥ اینبار میخام از تهـ دلم بگمـ  ●❥

●❥ عشقم ●❥

●❥ خوب گوش کن ●❥
●❥ نبودی ●❥
●❥ یهو اومدے تو زندگیم ●❥
●❥ چشماتو ک دیدم ●❥
●❥ دنیامو پیدا کردم ●❥
●❥ برق نگاهت ●❥
●❥ دیوونه میکنه منو●❥
●❥ آهای دنیا ●❥
●❥ اینقد ب بزرگیت نناز ●❥
●❥ ی تار موی عشقمو ●❥
●❥ با کل تو عوض نمیکنم ●❥

●❥ عاشقتم عشق ابدی من ●❥






تاریخ : شنبه 26 دی 1394 | 08:00 ق.ظ | نویسنده : مهربون | نظرات

تعداد کل صفحات : 16 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...

سایت عاشقانه کافه بارانی

آذ پیک | عکس و اخبار هنرمندان

ابزار های عاشقانه برای وبلاگ

کد زیبا سازی لینک ها

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات