خیلی ممنونم كه به وبم سرزدید
نظر یادتون نره
ورود دختر وپسر آزاد
توهین ممنوع
كامنت بزارین جبران میشه
به دومین وبی که توی لینکام سر بزنید حتما
اسمش رهبر عاشقیه
♥ پنجشنبه 19 فروردین 1395 ساعت 07:46 ب.ظ توسط donya : نظرات()
ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ،
ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ
ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ دوستانی ﺍﻭﻣﺪن ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ، ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥا ﻭﺟﻮﺩﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨشون ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩن ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭن، ﺍﻭﻧﻢ ﻧﻪ ﯾﮑﯽ، ﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ! ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻡ، ﺁﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭنا ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ!!!
ﻧﺪﺍﺷﺖ..!!
ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ، ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻭﺭ
ﻫﻢ ﺑﻮﺩ...!
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺭ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ...
ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ،ﺍﻣﺎ...
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﭘﺲ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ
♥ شنبه 29 آبان 1395 ساعت 05:30 ب.ظ توسط donya : نظرات()
از یه جایی به بعد ...
وقتی کسی بهت میگه دوست دارم لبخند میزنی و فاصله میگیری ... !
از یه جایی به بعد...
مرض چک کردن گوشیت خوب میشه...اصلا یه وقتایی یادت میره گوشی داری...
دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جایی جا بزاری و اس ام اس بی جواب بموونه
از یه جایی به بعد...
هرروز دلت واسه یه آغوش گرم تنگ میشه ولی دیگه به هیچ آغوشی فکر نمیکنی ...
از یه جایی به بعد ...
حرفی واس گفتن نداری ترجیح میدی با کسی حرفی نزنی و بری تو لاک خودت...
از یه جایی به بعد ..
از اینکه دوست داشته باشن میترســـــــــــــــــــــــــــــی ... !
جای تمام دوس داشتن ها توی تن و فکر و ذهنت میسوزه
از یه جایی به بعد..
یه حس بی تفاوتی داری... !نه از دوست داشتن ها لذت
میبری ...نه از دوست نداشتن ها ناراحت میشی ...
از یه جایی به بعد ...
تو هیجان انگیز ترین لحظه ها
فقط ...
نگاه میکنی ...
♥ جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 01:09 ب.ظ توسط donya : نظرات()
بـــــرای بعضی درد ها نه می تــــوان گریه کرد ... نه می تــــوان فریاد زد ... بــــرای بعضی از دردها... فقط مــــی تــــــــــوان نگاه کـــــــرد و شکست
♥ پنجشنبه 28 مرداد 1395 ساعت 01:31 ب.ظ توسط donya : نظرات()
یکــــــــــ بار که تنــــــــــها بمانی یکــــــــــ بار که بشکنـــد دلتــــــــــ غرورتــــــــــ اعتمادتـــــــــ همین یکــــــــــ بار کافیســـت تا یکــــــــــ عمـــر از پشتــــــــــ نگاهـــی ترک خورده به آدمهــا بنگری ...! همین یکــــــــــ بار کافیســـت تا دیگر هیــچ نگاهــــــــــی دلتــــــــــ را نلرزانـــد ...
♥ یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 03:47 ب.ظ توسط donya : نظرات()
"دِلـــــــــــــــــــــــــــم" بــارانی آرام…..... امـــــــــــــااااااا...... طـولانــــــــــــی....... تا دسـت در دسـتِ قطــــره هـایش...... و پـا به پـایِ نمنــــــاکـی اش...... تمــــام کـوچــه بــاغ ها را...... با پـــاهایی بِرَهنــــــــــه قــدم زنــــم....... مــن بُغـــــــــــض کنــم...... آسمــــــان ببـــارد....... آسمـــــــان بُغــــــــــــــض کنــد....... مـــن اشکــــــــ بریــزم...... آنگـاه هـــــــر دو آرام شَویــــــــــــــــم.........
بــاران می خواهــــد..........
♥ پنجشنبه 24 تیر 1395 ساعت 04:25 ب.ظ توسط donya : نظرات()
آدم آرام و نجیب ، اَمد پیش !!. زیر چشمی به خدا می نگریست ...!!! آدم ،.. کوله اش را بر داشت
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر آی ...
محو لبخند غم آلود خدا .... دلش انگار گریست .
نازنینم آدم... ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )...!!!!
یاد من باش ... که بس تنهایم !!!
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ...نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
خسته و سخت قدم بر می داشت ....
راهی ظلمت پر شور زمین ....
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم آدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!
♥ دوشنبه 7 تیر 1395 ساعت 03:17 ب.ظ توسط donya : نظرات()
یادت باشه که آرامش رو باید تو وجود خودت پیدا کنی.
یادت باشه خداهمیشه مواظبته.
یادت باشه همیشه ته قلبت یه جایی برای بخشیدن آدما بگذاری.
منتظرهیچ دستی درهیچ جای این دنیا نباش،اشکهایت رابادستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند !
زبان استخوانی ندارداماآنقدرقوی هست که بتواندقلبی رابشکندمراقب حرفهایمان باشیم.
گاهی درحذف شدن کسی اززندگیتان حکمتی نهفته است،اینقدراصراربه برگشتنش نکنید.
آدما مثل عکس هستن ، زیادی که بزرگشون کنی کیفیتشون میاد پایین.
زندگی کوتاه نیست ، مشکل اینجاست که ما زندگی را دیر شروع میکنیم
دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند ، زیر پایت بچین که پله شوند.
هیچوقت نگران فردایت نباش،خدای دیروز و امروزت ، فردا هم هست.
♥ دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 11:07 ق.ظ توسط donya : نظرات()
قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!
مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!
وقتی که بودنم بسته به بودن تو است،این لحظه هم منتظر آمدن تو است ،
لحظه
ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت
نشسته ام
چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای
هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم …
و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم…
خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از
اینکه اینجا تو را جا بگذارم ،
که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام
میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!
ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای
عاشقانه میزند ،
و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در
دلم !
نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،
تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم
ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ،
و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!
♥ شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 11:57 ق.ظ توسط donya : نظرات()
من چند سال پیش دیوانه
وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند که
عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود.
اون هر روز به
خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب
بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد، منم هر روز با یه دست
لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم
میگفت: ممنون
عزیزم. لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!
پیرزن همسایه چندماهی داشت
آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد خوشبختانه به اندازه کافی بی
استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و
داشت کم کم یاد میگرفت...
اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی
نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از
این کلاس تمام میشه...
واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام
یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره
سرجاش گذاشتم روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه
قو، شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیرزن جیغ میکشید و روح
چایکوفسکی هم توی گور می لرزیدتنها کسی که
لذت می برد من بودم، پیرزن چون هوش و حواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.
همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز و صدای بد پیانو...
تا
اینکه یه روز پیرزن مُرد! فکرکنم دق کرد، بعد از اون دیگه اون دختررو
ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهر کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش اما دیگه لاغر نبود! عینکی هم نبود!
تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت
تقلبی رو گذاشت روی پیانو، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه،
تن خودمم داشت میلرزید، دریاچه قو رو به مضحکی هرچه تمام اجرا کرد، وقتی
تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها.
از جاش بلند شد تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...!
اسمش شده بود:« وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود »
♥ دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 03:56 ب.ظ توسط donya : نظرات()
مــن یـکــــ دخـتــر چــادریـــم . شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار... قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان
و حافظ هم میخوانم. عاشق پهلوانی های حضرت حیدراگرهستم،یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه هم حفظم. پای سجاده ام گریه اگرمیکنم،خنده
هایم بین دوستانم هم تماشایی است ! من یک عالمه دوست و رفیق دارم. تابستان ها اگر اردوی جهادی میرویم ،
اردوهای تفریحی ام نیز هرهفته پا برجاست ... مااگرسخنرانی میرویم،پارک رفتنمان
هم سرجایش است ... مسجد اگر پاتوق ماست،باغ و بوستان
پاتوق بعدی ماست ... برای نمازصبح قرارمسجداگر میگذاریم،هنوزخورشیدنزده از مسجدتا خانه پیاده قدم میزنیم. دعای عهدمان را اگر میخوانیم ، همانجا
سفره باز میکنیم و با خنده وشادی صبحانه مان میشود غذا با
طعم دعا ! ما اگر چادر سر میکنیم ، نقاش هم هستیم
، خطمان هم خوب است حرفهای دخترانه مان سرجایش ،
شوخی های دوستانه مان را هم میکنیم ، کوه هم
میرویم ، عکس های یادگاری ، فیلم های پرازخنده وشادی
من قشنگ ترازدنیای
♥ جمعه 27 فروردین 1395 ساعت 12:59 ب.ظ توسط donya : نظرات()
بهش گفتــــــــــــــم دوستتــــــــــــــــــــــــــــــدارم!
بـــــــــــــــــــــــــــــاور نکرد گفتــــــــــــــــــم تنهام
نذار,تنهاـــــــــــــــــــــم گذاشت یه روز اومــــــــــــــــــــد
پیشم! برام گل آورد! گریــــــــــــــــــه کــــــــرد
گفت:پـــــــــــشیمونم! گفت:دوستــــــــــدارم! میخواستم
بــــــــــــــغلش کنم بگم بخشیدمش, بگم دوستتدارم
امـــــــــــــــــــــــــــــا اون رفتو خیسی اشکاشو رو سنگ
قبـــــــــــــــــــــــــرم جـــــــــــــــــــــــــا گذاشت …
♥ یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 06:27 ب.ظ توسط donya : نظرات()
رفتی؟ محکمتر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم..
به سلامت..!
من خدا نیستم که بگویم صدبار اگر توبه شکستی باز آی..
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد..
رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد برنگردد..
خط زدن برمن پایان من نیست,بلکه آغاز بی لیاقتی توست..
همیشه بهترینها مال من بوده و هست..
اگر مال من نشدی قطعا بهترین نبودی و نیستی..
این تو نیستی که مرا فراموش کردی..
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند..
صحبت از لیاقت است..
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی..
♥ شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 06:43 ب.ظ توسط donya : نظرات()
گفت دوستت دارم
آنقدر که نمی دانم
اعداد را در توان های بینهایت
جمع کنم
یا مربع دل را در انتها
ضرب کنم
آنقدر که در طول اعداد
راه میروم تا بیام
تا انتهای خمیازه استاد ریاضی
به واژه ای می رسم
بین اعداد و زندگی
بین عشق و تمنای پرستیدن
که مفهوم همه دوست داشتنهای
کودکی من است
هوارتا
♥ پنجشنبه 19 فروردین 1395 ساعت 07:47 ب.ظ توسط donya : نظرات()