گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است
گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
ای شما با خلق دشمن
؟ قلبهاتان از آهن است؟
هر که با ما نیست
- نظرات()
- برچسب ها: هر که با ما نیست،
پدر
شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال
خواب از سرم به نغمه مرغی پـریده بـود
در گـوشه اتـاق فـرو رفـته در سـکوت
رویـای عـمر رفـته مـرا پـیش دیـده بـود
در عـالم خـیال به چـشم آمـدم پــدر
کز رنج چون کمان قد سَروش خمیده بود
مـوی سیاه او شـده بـود انـدکی سـپید
گویی سپیده از افـق شـب دمـیده بـود
دستی کشید بر سر و رویم به لطف و مهر
یـکسال مـیگـذشت پـسر را نـدیـده بـود
یـاد آمـدم کـه در دل شـبها هـزار بـار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
چـون مـحو شد خیال پـدر از نـظر مـرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بـود
مادر
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
برتو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه "مادر" داشتن
می خواهم بگویم
- نظرات()
- برچسب ها: فقر، می خواهم بگویم،
محرم آمد و دل مبتلا شد ...
بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد
رسید آن دم که بگشایی پرم را
قاصدك
قاصدك! هان... ، چه خبر آوردی ؟
از كجا... وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی،
اما، اما...
گرد بام و در من...
بی ثمر میگردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار از ین در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
كه دروغی تو، دروغ
كه فریبی تو، فریب
قاصدك... هان،
ولی... آخر...
ای وای...
راستی آیا رفتی با باد؟
با تو ام،
آی!
كجا رفتی؟
آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمی، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم...
خردك شرری هست هنوز ؟
قاصدك
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: مهدی اخوان ثالث، قاصدک، چه خبر،
آسمان کبود
بهارم دخترم از خواب برخیز
شکر خندی بزن شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز
بهارم دخترم آغوش وا کن
که از هر
گوشه گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد
بهارم دخترم صحرا هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
کبود آسمان همرنگ دریاست
کبود چشم تو زیبا تر از اوست
بهارم دخترم نو روز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم های او را
تبسم کن که خود را گم کند گل
بهارم دخترم دست طبیعت
اگر از ابرها گوهر ببارد
وگر از هر گلش جوشد بهاری
بهاری از تو زیبا تر نیارد
بهارم دخترم چون خنده صبح
امیدی می دمد در خنده تو
به چشم خویشتن می بینم از دور
بهار دلکش آینده تو
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: بهارم، فریدون مشیری،
تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوجه اگه ناراحتی قلبی دارین به ادامه این مطلب توجه نکنید!!!!
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: آریا، روز پدر، آریا فردی پور، صدای زیبای خدا،
شراب
شراب تلخ می خواهم
تا بسوزد جگرم
شاید
درد دلم را کم کند
سوختم سوختم
خدایا
چرا کم نمی شود این درد
دلم را دیگر تاب این درد نیست
درد هم دیگر با من آشناست
قصه شیرین
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه
میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چیز جز مبل دل او
بسپاریم به باد
آه
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی
فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فرهاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت
زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
- نظرات()
- برچسب ها: شیرین و فرهاد، بیستون، عشق، تیشه،
باران
بارها گفتم
نبار باران
زمین جای قشنگی نیست
حال می گویم
ببار باران
که من تنها نگریم
زمین جای قشنگی نیست
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: باران، زمین، الهه بهاری،
کودکم
به بزم عشقم که می
آیید
آرام و سبک آیید
کودک
درونم خواب است
مباد
بیدار شود
با
کودکیش
بزممان
را
آشفته کند
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: کودکم، بزم عشق، الهه شیخ ربیعی،
پیوند با جهان هستی
گهگاه ،آه
احساس می کنم ،
قلبم
با یک نخ نحیف
نازک
با این جهان هستی پیوسته ست
هر لحظه ممکن است این رشته بگسلد
این رشته ... ای دریغ، گسسته ست!
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: فریدون مشیری، پیوند با جهان هستی،
قدم قدم
قدم
قدم
آرام، آرام
به سویم آمدی
آمدنت را به
انتظار بودم
آگاهم هر آمدنی
رفتی دارد
اما بگذار
چند روزی را
به بودنت دل خوش
باشم
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: قدم قدم، راه، انتظار، جاده، الهه شیخ ربیعی،
زنده ام
زنده
ام شاید
شاید هم نه
بی خبرم از خود
اما می دانم
زندگی را باید زندگی کرد
مرگ را باید باور کرد
عشق را باید زیبا دید
واما خدا
خدا را باید فهمید
- بگو تا بدانم!()
- برچسب ها: زنده ام، الهه شیخ ربیعی، زندگی، مرگ، خدا،