فریاد یک سکوت. فریاد زیر آب

فریاد یک سکوت. فریاد زیر آب

هر شب میان مقبره ها قدم میزنم ،شاید هوای زیستنم را عوض کنم شد،شد.نشد زیسگاهمو عوض کنم

یک گل یاس به بالین چمن

یک گل یاس به بالین چمن
ماهی سرخ به حوض است و من
سرخوش از یاد تو افتادنم اندر دل شب…
پر این پروانه عاقبت سوخته در شعله شمع
شمع هم اشک کنان که چه شد برسر من
تو ولی مست د ر اندیشه این دنیایی…
راه پر پیچ و گذر ، هوس بوی لطافت در سر
عاشق لمس تن این خاکم
عاشق نم نم باران و تگرگم در باد
دلخوشم با خبر غرش رعد و فریاد
روح من تازه نفس می گیرد
سوی این آبی دریای نگاهت ، هیهات
خسته از تابستان، خسته از دوری وصل باران
فصل پاییز ولی حس غریبی دارد
لحظه پر شدن عطر طراوات در صبح
حس دوری از دوست
یاد آن پای دوان تا مکتب
یاد آن روز به خیر
که بودم فارق از اندیشهء عاشق بودن
یاد آن روز به خیر…

 سید ایمان جنانی(مهرآیین)
پ.ن:پاییز شد که خاطره ها دوره ام کنند
فصل خزان، محاکمه دوره گرد هاست…

+ نوشته شده در یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 05:19 ب.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


یک گل یاس به بالین چمن

یک گل یاس به بالین چمن
ماهی سرخ به حوض است و من
سرخوش از یاد تو افتادنم اندر دل شب…
پر این پروانه عاقبت سوخته در شعله شمع
شمع هم اشک کنان که چه شد برسر من
تو ولی مست د ر اندیشه این دنیایی…
راه پر پیچ و گذر ، هوس بوی لطافت در سر
عاشق لمس تن این خاکم
عاشق نم نم باران و تگرگم در باد
دلخوشم با خبر غرش رعد و فریاد
روح من تازه نفس می گیرد
سوی این آبی دریای نگاهت ، هیهات
خسته از تابستان، خسته از دوری وصل باران
فصل پاییز ولی حس غریبی دارد
لحظه پر شدن عطر طراوات در صبح
حس دوری از دوست
یاد آن پای دوان تا مکتب
یاد آن روز به خیر
که بودم فارق از اندیشهء عاشق بودن
یاد آن روز به خیر…

سید ایمان جنانی(مهرآیین)


+ نوشته شده در یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 05:15 ب.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


شبم از بی ستارگی ، شب گور

شبم از بی ستارگی، شب گور 

در دلم پرتو ستاره ی دور

 آذرخشم گهی نشانه گرفت 

گه تگرگم به تازیانه گرفت

 بر سرم آشیانه بست کلاغ

 آسمان تیره گشت چون پر زاغ 

مرغ شب خوان که با دلم می خواند

 رفت و این آشیانه خالی ماند .

 آهوان گم شدند در شب دشت

 آه از آن رفتگان بی برگشت


پ.پ : هوشنگ ابتهاج

بیاد استاد شجریان



+ نوشته شده در پنجشنبه 17 مهر 1399 ساعت 07:37 ب.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم

 
  شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
    به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

    نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
    خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

    همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
    همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

    خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
    در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم

    اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
    تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

    چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
    ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

    به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی
    اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم


پ.پ :
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی


+ نوشته شده در شنبه 29 شهریور 1399 ساعت 04:12 ب.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


رفته.هنوز هم نفسم جا نیامده ست

رفته.هنوز هم نفسم جا نیامده ست

عشق کنار وصل به ماها نیامده ست

معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار

عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده ست

صد بار وعده کرد که فردا ببینمش 

صد سال پیر گشتم و فردا نیامده ست

یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم 

یکبار هم برای تماشا نیامده ست

ای مرگ جام زهر بیاور که خسته ایم

امشب طبیب ما به مداوا نیامده ست

دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند

گیرم برای فاتحه ی ما نیامده ست


حامد عسکری

کتاب : عقاید یک دلقک دانلود



+ نوشته شده در سه شنبه 26 آذر 1398 ساعت 01:56 ق.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


چیزی نمانده است

چیزی نمانده است

تنها چند برگ دیگر

مانده بر شاخه‌هایم

این بار که بِوَزی

دیگر برگی نمی‌ماند بر این تنِ خسته

و من آرام خواهم شد

مثل همین درخت پاییزی

وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد

نجوا رستگار

پ.ن : حال و روزمان شبیه مجمع الجزایر گولاگ شده . . .

       پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید دانلود



+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1398 ساعت 12:55 ق.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است

جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است

هر کس گذشت از نظرت، در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری است

مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است

سهم برابر همگان، نا برابری است

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است

ای آفتاب، هر چه کنی ذره پروری است!

ساحل جواب سرزنش موج را نداد

گاهی فقط سکوت، سزای سبکسری ست

 

فاضل نظری 



+ نوشته شده در سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت 10:41 ق.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()


ناله های زار

به اختیار گرو برد چشم یار از من

که دور از او ببرد گریه اختیار از من

به روز حشر اگر اختیار با ما بود

بهشت و هر چه در او از شما و یار از من

سیه تر از سر زلف تو روزگار من است

دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من

به تلخکامی از آن دلخوشم که می ماند

بسی فسانه شیرین به یادگار از من

در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر

دگر چه داری از این بیش انتظار از من

به اختیار نمی باختم به خالش دل

که برده بود حریف اول اختیار از من

گذشت کار من و یار شهریارا لیک

در این میان غزلی ماند شاهکار از من


شهریار



+ نوشته شده در چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 11:26 ب.ظ توسط 의 알리 رهگذر |  نظرات()